آقا این گونه بود
صبح روزى پيرمردى جهت زيارت فقيه مقدس، مرحوم ميرزا جواد تبريزى(قدس سره) به دفتر آمدند و درخواست كردند كه آقا را زيارت كنند
مرحوم ميرزا(قدس سره) و جريان يك خواب
صبح روزى پيرمردى جهت زيارت فقيه مقدس، مرحوم ميرزا جواد تبريزى(قدس سره) به دفتر آمدند و درخواست كردند كه آقا را زيارت كنند. اول صبح بود و هنوز شوراى استفتاء تشكيل نشده بود. به داخل اتاق رفته، از آقا اجازه گرفته شد. آقا فرمودند: «تشريف بياورند!» پيرمرد داخل اتاق آقا شد و جلو رفت. دست آقا را بوسيد و شروع به گريه و زارى كرد و سخت مى گريست; به طورى كه آقا فرمودند: «ايشان را بيرون اتاق ببريد و آرام كنيد.» فاضل محترم حجت الاسلام شيخ ولى الله مهاجرى(قدس سره)* با احترام كامل آن پيرمرد را به حياط دفتر آوردند و خطاب به آن پيرمرد گفتند: «چرا اين قدر بى تابى مى كنى؟» شخص گفت: من چند شب قبل خوابى ديدم، خواب ديدم كه درى كوچك است و عده اى از مردم از آن در وارد مى شدند. من هم در عالم خواب سعى كردم از آن درب وارد شوم; وليكن موفق نمى شدم. مردم مرا به بيرون پرتاب مى كردند تا آنكه با زحمت فراوان موفق شدم وارد آن منزل شوم. ديدم يك آقاى بسيار جليل القدر و نورانى روبه رو نشسته اند و مردم دست ايشان را مى بوسند. در عالم خواب متوجه شدم آن شخص، مولانا، سيد الشهداء امام حسين(عليه السلام)است. من هم جلو رفتم و دست ايشان را بوسيدم. بعد از آنكه از خواب بيدار شدم، گفتم چه شده كه من اين خواب را ديده ام، نكند مرگم نزديك باشد و اين خواب تنبهى بر من بوده است. تصميم گرفتم امورم را سريع سرو سامان دهم تا خداى ناكرده اگر مرگم نزديك است، كارهايم را مرتب كرده باشم، از اين رو ابتدا فكر كردم كه من قبلاً از يك مجتهد تقليد مى كردم كه از دنيا رفته است. بايد تقليد خود را درست كنم. تصميم گرفتم به قم بروم و مرجعى را براى خود تعيين كنم. به قم سفر كردم و بعد از زيارت به دنبال بيوت مراجع به راه افتادم. هنوز از حرم خارج نشده بودم كه ديدم تابلويى در داخل صحن نوشته است: «پاسخ به مسائل شرعى» داخل شدم، يك شيخ بسيار محترم با ديدن من بلند شد و گفت: بفرماييد! ماجرا را به ايشان گفتم. ايشان يك كتاب به من نشان داد كه عكس مراجع بر روى آن بود. به عكس ها نگاه كه كردم، ديدم يكى از اين عكس ها به آن آقايى كه در عالم خواب ديده بودم شبيه است و سؤال كردم «اين آقا كيست؟» آن شيخ گفت: «اين ميرزا جواد تبريزى است، از اهل تبريز و ترك زبان مى باشد و همشهرى شماست.» پيرمرد مى گويد: بسيار خوشحال شدم كه اين آقا همشهرى است و مى توانم درد دل خود را به عرض ايشان برسانم و از جهتى شباهتى عجيب با آن آقايى كه در خواب ديده ام داشت، به هر حال آدرس را از شيخ گرفتم و به دفتر ميرزا حركت كردم و بعد از عبور از چند كوچه باريك به دفتر ايشان رسيدم و سراغ آقا را گرفتم. آقا در ايوان خانه كه به اتاق تبديل شده بود در حال مطالعه بودند، داخل شدم و دست ايشان را بوسيدم. وقتى دست ايشان را بوسيدم، همان صحنه خواب به يادم كه اين صحنه مانند همان صحنه اى بود كه من در خواب ديدم; به همان شكل كه وارد اتاق شده بودم و دست مولا ابا عبدالله الحسين(عليه السلام) را بوسيده بودم. از اين رو من در محضر ميرزا طاقت خود را از دست دادم و آن گريه شديد كه ديديد، اثر تجلى آن خوابى بود كه ديدم.
*ايشان از ملازمين مرحوم ميرزا(قدس سره) بود و خدمات فراوانى انجام دادند. متأسفانه بر اثر تصادف ضربه مغزى شدند و قبر مبارك ايشان در باغ بهشت در قطعه جديد مى باشد و مرحوم ميرزا(قدس سره) به ايشان علاقه خاصى داشت.