وَ أَهْلِ الذِّكْرِ وَ أُولِي الْأَمْرِ وَ بَقِيَّةِ اللَّه
{ وَ أَهْلِ الذِّكْرِ وَ أُولِي الْأَمْرِ وَ بَقِيَّةِ اللَّه }
«[سلام و درود و تحيّت و عرض مودّت ما به آستان اقدس آن بزرگواران و اماماني كه] اهلالذّكر،اوليالامر و بقيّة اللهاند».
مفهوم بقيّة الله
بقيّة الله يعني باقيمانده از حجّتهاي خدا كه براي هدايت آدميان از جانب خدا آمده و رابط خدا و عالم انسان بوده اند.آن بزرگواران يكي بعد از ديگري آمدند و ارتباط خدا و انسان را تحكيم كردند و رفتند تا نوبت نبوّت ختميّه رسيد و بعد از آن حضرت نيز اوصياي بزرگوارش، ائمّهي معصومين (علیهم السلام) همان كار را انجام مي دهند و ارتباط خدا و عالم انسان را تحكيم مي كنند.
وحي تشريعي و وحي تبييني
البتّه،ارتباط با عالم ربوبي از طريق وحي تشريعي، پس از رحلت حضرت خاتم الانبياء
به پايان رسيده است وليكن اين ارتباط از طريق وحي تبييني برقرار است و ائمّهي معصومين (علیهم السلام) از اين طريق ارتباط با عالم غيب دارند و شريعت ختميّه را تبيين مي كنند. همان طور كه انبياء (علیهم السلام) از طريق ارتباط با عالم غيب وحي تشريعي را مي گيرند و ابلاغ مي كنند، ائمّهي دين (علیهم السلام) نيز از طريق ارتباط با عالم غيب وحي تبييني را مي گيرند و به تشريح و تبيين وحي تشريعي مي پردازند و اين هر دو نوع وحي احتياج به صفت عصمت دارد تا مصون از سهو و خطا در اخذ و ابلاغ باشد.
اوصياي رسول خدا و ائمّهي هدي (علیهم السلام) يكي پس از ديگري آمدند و همين كار را انجام دادند تا نوبت به حضرت خاتم الاوصيا رسيد كه وجود اقدس آن حضرت هم اكنون در همين عالم طبع زنده است و ارتباط خدا و عالم انسان را برقرار مي سازد؛ البتّه، هر يك از امامان معصوم (علیهم السلام) در زمان خودشان بقيّة الله و حجّت باقي خدا بودهاند و اكنون عنوان بقيّة الله به معناي واقعياش منطبق بر وجود اقدس امام حجّة بنالحسن ـعَجَّلَ اللهُ تَعــََاليََ فَرَجَهُ الشَّريفَ ـ است.
كلمهي بقيّة الله در قرآن در قصّهي حضرت شعيب (ع) آمده است كه قومش طاغي و عاصي بودند و گناه بزرگشان تطفيف* و كم فروشي در معامله بود.حضرت شعيب (ع) آنها را تهديد و تحذير مي كرد و مي فرمود:
{ وَ يا قَوْمِ أوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي اْلاَرْضِ مُفْسِدِينَ }؛[1]
«مراقب باشيد!در خريد و فروشتان كم نگذاريد و خيانت نكنيد و توليد فساد در زمين نكنيد».
{ بَقِيَّتُ اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ إنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ... }؛[2]
«آنچه از جانب خدا [پس از خودداري از كسب هاي حرام و از طريق كسب حلال براي شما] باقي مي ماند [اگر چه كم باشد] همان براي شما خير است [و مايهي رحمت و بركت] اگر از اهل ايمان به خدا و روز جزا باشيد...».
در آيهي شريفه، مقصود از بقيّة الله، بر حسب تفسير، همان مال حلالي است كه از كسب حلال براي انسان باقي مي ماند.
مصداق اعلاي بقيّة الله
تأويلاً مصداق اعلا و اجلاي بقيّة الله، اولياي خدا و ائمّهي هديََ (علیهم السلام) و بالاخصّ حضرت امام عصرـ عَجَّلَ اللهُ تَعــََاليََ فَرَجَهُ الشَّريفَ ـ هستند كه در روايت آمده است:
(اَوَّلُ ما يَنْطِقُ بِهِ الْقائِمُ حِينَ خَرَجَ هذِهِ الْآيَة { بَقِيَّتُ اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ إنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ... })؛
اوّلين سخني كه حضرت قائم موقع ظهور اظهار مي كند،تلاوت همين آيه است و بعد مي فرمايد:
(اَنَا بَقِيَّة اللهِ وَ حُجَّتُهُ وَ خَليفَتُهُ عَلَيْكُمْ)؛
«من بقيّة الله و حجّت و جانشين او هستم».
و ديگران نيز در مقام عرض سلام به آن حضرت مي گويند:
(اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقيَّة اللهِ فِي اَرْضِهِ)؛[3]
اهل ذكر بودن، خصيصهي ديگر اهل بيت (علیهم السلام)
از خصايص اهل بيت (علیهم السلام) اين است كه اهل الذّكرند.
اهل يعني بستگان. بستگان هر كسي اهل او هستند و هر كسي وابسته به كاري است، مي گوييم اهل آن كار است. ائمّه (علیهم السلام) اهل ذكر و بستگان ذكرند و ذكر در قرآن به چند معنا آمده است : اوّلاً، خود قرآن است، چنان كه مي فرمايد:
{ إنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إنَّا لَهُ لَحافِظُونَ }؛[4]
«ما خودمان ذكر[قرآن] را نازل كرديم و خودمان نگه دارندهي آنيم».
پس قرآن ذكر است ؛ يعني يادآوري كننده است و غافلان را متوجّه و مرده دلان را زنده مي سازد و خاندان رسول (علیهم السلام) نيز اهل قرآن و عالم به حقايق مكنون آن هستند.
{ إنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ * لا يَمَسُّهُ إلاَّ الْمُطَهَّرُونَ } ؛[5]
«...تنها مطهّرون هستند كه تماسّ با [حقايق آسماني] قرآن دارند».
حال، آن مطهّرون كيانند ؟
{ ...إنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً }؛[6]
«...همانا اهل بيت نبوّت هستند كه به خواست خدا مطهّر به طهارت مطلقند».
بنابراين:
{ ...فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ إنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ } ؛[7]
«...[به سراغ اهل ذكر و بستگان قرآن برويد و] آنچه را نمي دانيد از اهل ذكر بپرسيد».
يعني، درِ خانهي ديگران (ابوحنيفه و شافعي و احمدحنبل و مالكي و...) نرويد كه جمعي رفتند و اين امّت واحدهي اسلامي را متفرّق و همچون گوشت قرباني قطعه قطعه كردند.
(اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد...)؛
لعنت بي پايان خدا بر آن ناكساني كه اوّلين ظلم را به قرآن و اهل بيت رسالت (علیهم السلام) روا داشتند و عجب بلايي بر سر اسلام و مسلمين آوردند.انسان وقتي به مكّه مي رود، آن جمعيّتهاي عظيم را مي بيند كه چگونه از صراط مستقيم حقّ منحرفشان كردهاند و هنوز هم مانند بتي براي دنباله روهايشان هستند و به فرمودهي قرآن:
{ ...وَ اُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ... }؛[8]
«...دلبستگي به گوساله را به خورد جانشان دادهاند...».
آنگونه كه نمي شود از درونشان بيرون كشيد ، تا زمان ظهور مصلح كلّ كه كجيها مستقيم گردد. حاصل آن كه، براي فهم حقايق قرآن به سراغ ديگران نرويد، تنها اهل بيت رسول (علیهم السلام) هستند كه اهلالذّكرند.
(اَهْلُ الْبَيْتِ اَدْرِي بِما فِي الْبَيْتِ)؛
صاحبخانه بهتر مي داند كه در خانه چه [خبر] هست . دزد سرزده وارد شده چه مي فهمد كه در خانه چه هست و چه نيست ؟ قرآن در خانهي اينان نازل شده است و مخاطبان اصلي قرآن رسول و خاندان رسول (علیهم السلام) هستند.
(اِنَّما يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ)؛
تنها، مخاطب اصلي قرآن آگاه از محتويات قرآن است، نه ديگران كه بايد از مخاطب اصلي بپرسند تا از حقيقتي آگاه گردند.
معناي ديگر ذكر، وجود مقدّس رسول اكرم
(ص)
معناي ديگر ذكر در قرآن خود رسول اكرم
است، چنان كه مي خوانيم :
{ ...فَاتَّقُوا اللهَ يا اُولِي اْلاَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أنْزَلَ اللهُ إلَيْكُمْ ذِكْراً * رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللهِ مُبَيِّناتٍ... }؛[9]
در اين آيه، بنابر بعضي تفاسير، كلمهي رسولاً در اصطلاح اهل ادب،عطف بيان براي ذكر است؛ يعني خود رسول ذكر است و قهراً خاندان رسول (علیهم السلام) نيز اهل ذكرند. بنابراين، كلمهي ذكر در قرآن، هم به معناي قرآن هم به معناي رسول آمده و اهلبيت (علیهم السلام) نيز، هم اهل ذكر به معناي قرآنند هم اهل ذكر به معناي رسول؛يعني هم اهل قرآنند هم اهل رسول؛ قرآن و رسول بستگاني به معناي واقعي جز امامان (علیهم السلام) ندارند.
مقام اوليالامر از نگاه قرآن كريم
(اُولِي الْاَمْرِ)؛
«صاحبان فرمان».
ما چند آيه را كه كنار هم بگذاريم، مقام «اوليالامر» روشن مي شود.در يك آيه آمده است:
{...قُلْ إنَّ اْلاَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ...}؛[10]
«...بگو حقيقت آنكه، امر [و فرمان] همه از آن خداست».
در عالم، فرمان،فرمان خداست. امّا امر و فرمان خدا چيست؟
{ إنَّما أمْرُهُ إذا أرادَ شَيْئاً أنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ }؛[11]
فرمان خدا اين است كه هر چه را بخواهد،به او مي گويد موجود باش، او هم موجود مي شود. زمام ايجاد هر چيز در دست اوست.
{ ...أنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ اْلاَرْضُ بِأَمْرِهِ... }؛[12]
«...آسمانها و زمين به امر او برپاست...».
{ ...وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأمْرِهِ... }؛[13]
«...خورشيد و ماه و ستارگان مسخّر فرمان خدا هستند...».
آنگاه مي گويد :
{ وَ جَعَلْناهُمْ أئِمَّة يَهْدُونَ بِأَمْرِنا... }؛[14]
«پيشواياني كه ما امامشان قرار دادهايم، به امر ما هدايت مي كنند...».
همان امري كه:
{ إنَّ اْلاَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ }؛
«به تحقيق،[اختيار]همهي امور متعلّق به خداست».
همان امري كه شمس و قمر و ديگر ستارگان مسخّر آن امرند، همان امري كه آسمانها و زمين بر آن استوارند، همان امري كه:
{ إذا أرَدْناهُ أنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ }؛[15]
آري، آن فرمان را به دست امامان دادهايم كه{ يَهدونَ بِاَمْرِنا }؛ لذا امامان (علیهم السلام) اوليالامرند و چون اوليالامرند، اطاعت از آنها واجب است، همان گونه كه اطاعت از خدا و رسول
واجب است، چنانكه در آيه هم كنار خدا و رسول خدا
قرار گرفته اند :
{ يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أطِيعُوا اللهَ وَ أطِيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي اْلاَمْرِ مِنْكُمْ... }؛[16]
«اي ايمانآورندگان، اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول و اوليالامر [امامان معصوم (علیهم السلام) ]از ميان خودتان را...».
بزرگان در مقام اثبات عصمت امامان (علیهم السلام) به اين آيهي شريفه نيز استناد مي كنند كه اطاعت از اولوالامر را به طور مطلق واجب كرده است و همين وجوب اطاعت مطلق از فرمان او كاشف از عصمت اوست؛ زيرا اگر جايزالخطا باشد، در صورت ارتكاب گناه، اطاعت از او مستلزم تناقض مي شود، چون از آن جهت كه گنهكار است، اطاعت از او جايز نيست و از آن جهت كه اولوالامر است، اطاعت از او واجب است.
بيماري حبّ دنيا مايهي هلاك معنوي ما
پس معلوم مي شود، آن اولوالامري كه در كنار خدا و رسول
اطاعت از آنها به طور مطلق واجب است، كساني هستند كه معصوم از خطا و سهو و نسيانند. اكنون آنچه توجّه به آن بر ما لازم است اين كه، ما به عنوان مدّعي پيروي از اهلالذّكر و بقيّة الله و اولوالامر در خود بنگريم كه در چه حدّ از اين پيروي هستيم.
اين همه بحث ها و گفت و شنودها به اين منظور است كه ما خود را در مسير اهلالذّكر بيفكنيم و از اولوالامر اطاعت كنيم ؛ وگرنه،اين كه به امامان بگوييم شما اهل ذكريد و اوليالامريد و سلام و درود بر شما و پدران و مادران ما فداي شما و قبرهاي شما زيارتگاه ما و... نتيجهاي نخواهد داشت، اگر از آنها در مقام عمل پيروي نكنيم. اگر آنها اهل ذكرند ما هم بايد در حدّ خودمان اهل ذكر باشيم كه فرموده اند :
(فِي الذِّكْرِ حَياة الْقُلُوبِ)؛[17]
«در ذكر [و ياد خدا و قرآن] حيات دلها[ي شما]است».
(ذِكْرُ اللهِ شِفاءُ الْقُلُوبِ)؛[18]
«ياد خدا شفابخش دلهاي بيمار است».
در دعاي ابوحمزه مي خوانيم:
(مَوْلايِ بِذِكْرِكَ عاشَ قَلْبِي)؛
«مولاي من، با ياد تو قلب من زنده مي ماند».
آيا ما واقعاً اين حقايق را مي فهميم و راست مي گوييم يا خير، الفاظي را ياد گرفتهايم و تكرار مي كنيم ؟ آيا جدّاً ياد خدا مايهي حيات و قوت جان ماست كه اگر به ما نرسد مي ميريم؟ ما اين را باور داريم كه در دنيا به پول زندهايم؛ اگر برسد، شاديم و اگر نرسد، افسردهايم؛ آيا با ياد خدا نيز چنينيم؟ معالاسف دنيا به جاي خدا آن چنان حاكم بر دلها گشته است كه يك مسلمان اگر بخواهد از مجتهدي تقليد كند، مي گردد و در ميان مجتهدين يكي را پيدا مي كند كه مثلاً در هديه خمس را واجب نمي داند يا ربا را به صورت خريد و فروش اسكناس جايز مي داند و كلّ معاملات بانكي را صحيح و شرعي مي داند و... خلاصه، دنبال مجتهدي است كه راه رسيدن به دنيا را هموار مي كند و ديگر اصلاً كاري به اعلم و غير اعلم، به فقيه و غير فقيه، ندارد؛تنها داشتن عمّامه و ريشي كافي است. اين بيماري حبّ دنياست كه همچون بيماري مزمني در دلهاي اكثر ما مردم راسخ گشته است و باورمان هم نشده است كه به چنين بيماري مهلكي مبتلا هستيم.
خوشگذراني دنيا به اين عذاب نميارزد
اگر ما بفهميم كه زخم معده داريم، به فكر علاجش ميافتيم و به اطبّاي داخل و خارج مراجعه مي كنيم تا بهبود يابيم؛ ولي اكثر ما نفهميدهايم كه بيماري حبّ دنيا به مراتب كشنده تر از بيماريهايي چون وبا و سرطان است؛ چرا كه نتيجهاش هلاكت جاودان است.حضرت عيسي (ع) با يارانشان مي رفتند؛ به شهري رسيدند كه به كلّي ويران گشته بود و تمام اهالي آن مرده بودند و اجسادشان بر زمين مانده بود. آن حضرت فرمود : معلوم مي شود كه حادثهي ويرانگري رخ داده و دفعتاً مردهاند؛ اگر تدريجاً مرده بودند، يكديگر را دفن ميكردند . ياران عرض كردند : شما كه يكي از معجزاتتان احياي مَوْتيََ و زنده كردن مردههاست،يكي از اينها را زنده كنيد تا بفهميم چه شده است. عيسي (ع) از خدا استيذان* كرد. اذن داده شد.آن حضرت روي بلندي ايستاد و صدا زد.يكي جواب داد. حضرت مسيح (ع) فرمود: چگونه بوده است حال شما؟ جواب داد :
(بِتْنا فِي عافِيَة وَ اَصْبَحْنا فِي هاوِيَة)؛
«ما شب با عافيت خوابيديم و صبح خود را در ميان جهنّم ديديم».
حضرت عيسي (ع) از حالاتشان پرسيد. گفت: ما گناهان متعدّد داشتيم، از جمله دوستي دنيا كه شديداً در دلهاي ما جا گرفته بود. عيسي (ع) فرمود: نسبت به دنيا چگونه بوديد؟ گفت:مانند بچّه به مادرش؛ همان طور كه وقتي مادر به سمت بچّه بيايد، او خوشحال مي شود و مي خندد و همين كه پشت به بچّه كند و برود،او غمگين مي شود و مي گريد، ما هم از اقبال دنيا خوشحال مي شديم و از ادبار آن غمگين مي گشتيم. حضرت مسيح (ع) فرمود : چرا از ميان اين همه اموات تو تنها جواب ميدهي؟ گفت: آنها لجام آتشين به دهانشان زدهاند و قادر به حرف زدن نيستند. فرمود: تو چه طور لجام آتشين نداري؟ گفت : من در ميانشان بودم ولي با آنها نبودم.من اهل گناه نبودم ولي وظيفه داشتم از ميانشان بيرون بروم و نرفتم. بلا كه آمد، دامن مرا هم گرفت و اكنون من بر لب جهنّم به رشتهي باريكي آويختهام؛ هيچ نمي دانم كه در ميان جهنّم خواهم افتاد يا عفوم خواهند كرد. اين را گفت و صدا قطع شد. حضرت عيسي (ع) به يارانش فرمود: اگر انسان در اين دنيا در مزبله زندگي كند و نان خشك با نمك درشت بخورد، بهتر از اين است كه به اين بدبختي مبتلا گردد. خوشگذراني دنيا به اين عذاب الهي نمي ارزد.
{ ...قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلاً إنَّكَ مِنْ أصْحابِ النَّارِ }؛[19]
«...بگو فعلاً [كيف كن و] از اين دنياي زودگذر لذّت ببر ولي بدان كه [سرانجام] از اهل آتش خواهي بود».
انواع ذكر از نگاه اميرمؤمنان علي (ع)
قال اميرالمؤمنين (ع) :
(اَلذِّكْرُ ذِكْرانِ ذِكْرُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ عِنْدَ الْمُصيبَة وَ اَفْضَلُ مِنْ ذلِكَ ذِكْرُاللهِ عِنْدَما حَرَّمَ اللهُ عَلَيْكَ فَيَكُونَ حاجِزاً)؛
«ذكر دو گونه است: ياد خدا كردن به هنگام حدوث مصيبت؛ و برتر از آن، ياد خدا كردن هنگام پيش آمدن كاري كه خدا آن را بر تو حرام كرده است».
آن گونه كه ياد خدا مانع ارتكاب آن گردد.آدم مصيبتزده وقتي به ياد خدا ميافتد، آرامش پيدا ميكند و اجر صبر از خدا مي طلبد كه:
{ ...ألا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ }؛[20]
ولي ياد خدا به هنگام ميل به گناه و خودداري از آن برتر و بالاتر از ياد خدا به هنگام مصيبت و خودداري از جزع كردن است. تنها تسبيح به دست گرفتن و روزي صد يا هزار بار الله اكبر و سبحانالله گفتن امّا در مقام عمل، خدا را به حساب نياوردن ذكر نيست. ذكر يعني ياد كردن و ياد كردن امر قلبي است و خدا مي فرمايد:
{ إنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإذا هُمْ مُبْصِرُونَ }؛[21]
وقتي شيطان بخواهد دستبردي به گنجينههاي قلب تقواپيشگان بزند، دفعتاً متوجّه و بيدار مي شوند و او را از خانهي قلبشان بيرون مي كنند.
ذكر و ياد خدا كه به قلب آمد، ديگر جايي براي شيطان نمي ماند. قلب متذكّر به ياد خدا روشن است و دزد در فضاي روشن نمي تواند دستبردي بزند.
{ أ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها... }؛[22]
«آيا كسي كه مرده بود و ما او را زنده كرديم و نوري برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه مي رود،برابر است با كسي كه در ميان تاريكي ها به سر مي برد و راه خروج از آن را ندارد...»؟
آري،انساني كه به حيات ايماني زنده شده و چراغ تقوا در فضاي قلبش روشن گشته است،مي فهمد كجا راه و كجا چاه است،كدام فكر و عمل صحيح و كدام فكر و عمل ناصحيح است.او به فرمودهي قرآن از اولوالالبابي است كه:
{ الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلَي جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلاَرْضِ... }؛
ميايستند با ياد خدا، مي نشينند با ياد خدا، مي خوابند با ياد خدا و پيوسته در آفرينش آسمانها و زمين مي انديشند و از عمق جان مي گويند:
{ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ... }؛[23]
اي خداي ما،تو منزّهي از اين كه اين نظام عظيم را عبث و باطل آفريده باشي... و چه نعمت بزرگي است قدرت تفكّر كه انسان در همه جا و در همه حال و با ديدن هر چيزي به انديشيدن بپردازد و راهي به سوي خدا باز كند.
{ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَة وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ }؛[24]
«پروردگار خود را در دل خويش، از روي تضرّع و خوف، آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان ياد كن و از غافلان مباش».
در همه حال به ياد خدا بايد بود
آيهي پيشين حالات مختلف را نشان مي دهد:
{ ...قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلَي جُنُوبِهِمْ... }؛
اين آيه اوقات مختلف صبح و ظهر و شب را نشان مي دهد؛ يعني در هر حال و در هر وقتي به ياد خدا باشيد.
{ ...لا تُلْهِكُمْ أمْوالُكُمْ وَ لا أوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللهِ... }؛[25]
«...مراقب باشيد! اموال و اولادتان از ياد خدا بازتان ندارند و به خود مشغولتان نسازند».
{...إنَّ مِنْ أزْواجِكُمْ وَ أوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ... }؛[26]
«به تحقيق، از همسران و فرزندانتان براي شما دشمناني هست، از آنها بر حذر باشيد».
با اظهار محبّت جلو مي آيند و شما را وادار به كارهاي نامرضيّ خدا مي كنند . بچّهها از سر و دوشتان بالا مي روند و بابا جان، بابا جان مي گويند و با همين سخنان دلنشين گولتان مي زنند و شما را وادار به كسب و كار حرام مي كنند و فرداي قيامت هم همينان گريبان شما را مي گيرند و به ديوان عدل الهي مي سپارند كه به ما غذاهاي حرام خورانده و لباسهاي حرام پوشانده است. خود را بپاييد كه به خاطر آنها خدا را از خود ناراضي نسازيد.
{ ...أنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ... }
از آنچه به شما دادهايم انفاق كنيد و دست افتادهها را بگيريد.
{ ...مِنْ قَبْلِ أنْ يَأْتِيَ أحَدَكُمُ الْمَوْتُ... }؛[27]
پيش از اين كه مرگ يكي از شما برسد و آنگاه بگويد :
{ ...رَبِّ لَوْ لا أخَّرْتَنِي إلَي أجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ }؛[28]
«خدايا، چرا اندكي مرگم را به تأخير نينداختي تا صدقه بدهم و از صالحان باشم».
{ وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللهُ نَفْساً إذا جاءَ أجَلُها... }؛[29]
«و هرگز خدا مرگ فرارسيده را به تأخير نمي اندازد...».
ذكر ما، بين دو ذكر خدا
به اين لطف خدا هم بايد توجّه داشت كه ذكر از او آغاز مي شود و به او ختم مي گردد. پيش از اين كه ما او را ياد كنيم، او ما را ياد كرده كه ما را آفريده و اين همه نعمت از داخل و خارج وجودمان به ما عنايت فرموده و پس از اين كه ما او را ياد كرديم، مجدّداً او ما را ياد مي كند و به ما پاداش مي دهد.
نـخـست او ارادت بـه دل بـر نـهـاد پـس ايـن بـنـده بـر آستـان سر نـهاد
چه انديشي از خود كه فعلم نكوست از آن در نگـه كن كـه توفـيـق اوست
هم توفيق ذكر ما از او،هم پاداش ذكر ما از اوست .
بَرد بـوستانبان به ايوان شـاه -----به تحـفه ثمر هم زبستان شاه
باغبان از باغ خود شاه ميوه مي چيند و به عنوان تحفه پيش شاه مي برد و شاه هم به او پاداش مي دهد و لذا ذكر ما، بين دو ذكر خدا قرار گرفته است. اوّل، خدا ما را ياد مي كند و ما را به ياد خود مي اندازد و بعد هم دوباره ما را ياد مي كند و به ذكر ما پاداش مي دهد، چنان كه مي فرمايد:
{ فَاذْكُرُونِي أذْكُرْكُمْ...}؛[30]
«مرا ياد كنيد تا من هم شما را ياد كنم...».
توفيق ذكر از او و پاداش آن نيز از اوست. در مسألهي توبه هم چنين است. توبهي ما، بين دو توبهي خدا قرار مي گيرد، چنان كه فرموده است:
{ ...ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إنَّ اللهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ }؛[31]
«اوّل خدا توفيق توبه ميدهد و سپس توبهي بنده را مي پذيرد».
توفيق توبه از او و پذيرش توبه نيز از اوست.
خداوندا، به همهي ما توفيق ذكر و توبهي واقعي عنايت بفرما.
حسن عاقبت به ما عطا فرما.
گناهان ما را بيامرز.
والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته
* تطفيف: عملي كه مطفّف و كم فروش انجام مي دهد،كم فروشي.
[1]ـ سورهي هود ، آيهي 85 .
[2]ـ همان،آيهي86 .
[3]ـ تفسير نورالثّقلين،جلد2،صفحهي392،حديث194.
[4]ـ سورهي حجر،آيهي9.
[5]ـ سورهي واقعه ، آيات 77 تا 79.
[6]ـ سورهي احزاب ، آيهي 33.
[7]ـ سورهي نحل ، آيهي 43.
[8]ـ سورهي بقره ، آيهي 93.
[9]ـ سورهي طلاق ، آيات 9 و 10.
[10]ـ سورهي آل عمران ، آيهي 154.
[11]ـ سورهي يس ، آيهي 82 .
[12]ـ سورهي روم ، آيهي 25.
[13]ـ سورهي اعراف ، آيهي 54.
[14]ـ سورهي انبياء ، آيهي 73.
[15]ـ سورهي نحل،آيهي40.
[16]ـ سورهي نساء ، آيهي 59.
[17]ـ غررالحكم،فصل58،حرف الفاء.
[18]ـ ميزانالحكم،جلد3،صفحهي419.
* استيذان: اجازه خواستن،اذن گرفتن.
[19]ـ سورهي زمر ، آيهي 8 .
[20]ـ سورهي رعد،آيهي28.
[21]ـ سورهي اعراف ، آيهي 201.
[22]ـ سورهي انعام ، آيهي 123.
[23]ـ سورهي آل عمران ، آيهي 191.
[24]ـ سورهي اعراف ، آيهي 205.
[25]ـ سورهي منافقون ، آيهي 9.
[26]ـ سورهي تغابن ، آيهي 14.
[27]ـ سورهي منافقون،آيهي10.
[28]ـ همان.
[29]ـ همان ، آيهي 11.
[30]ـ سورهي بقره ، آيهي 152.
[31]ـ سورهي برائت ، آيهي 118.