وَ جَعَلَ صَلاَتَنَا (صَلَوَاتِنَا) عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلاَيَتِكُمْ طيِباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَة لِأَنْفُسِنَاوَ تَزْكِيَة لَنَا وَ كَفَّارَة لِذُنُوبِنَا
{ وَ جَعَلَ صَلاَتَنَا (صَلَوَاتِنَا) عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلاَيَتِكُمْ طيِباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَة لِأَنْفُسِنَاوَ تَزْكِيَة لَنَا وَ كَفَّارَة لِذُنُوبِنَا؛ }
«خداوند[دو نعمت] صلوات ما بر شما و ولايت شما را كه به ما اختصاص داده است، سبب پاكي طينت و طهارت ارواح ما و پاكسازي اخلاق و كفّارهي گناهان ما قرار داده است».
اجابت دعاي مقرون به صلوات
از حضرت امام صادق (ع) منقول است:
(مَنْ كَانَتْ لَهُ إلَي اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَاجَة فَلْيَبْدَأْ بِالصَّلاة عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ثُمَّ يَسْأَلْ حَاجَتَهُ ثُمَّ يَخْتِمْ بِالصَّلاة عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ فَإنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ أكْرَمُ مِنْ أنْ يَقْبَلَ الطَّرَفَيْنِ وَ يَدَعَ الْوَسَطَ إذَا كَانَتِ الصَّلاة عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لا تُحْجَبُ عَنْهُ)؛[1]
«هر كس حاجتي از خدا مي خواهد، ابتدا صلوات بر محمّد و آلش بفرستد، آنگاه حاجت خويش را بخواهد و پس از آن نيز صلوات بفرستد[كه دعايش با صلوات آغاز و با صلوات ختم شود]چراكه خداوند بزرگوارتر از اين است كه طرفين دعا را [كه صلوات است]مستجاب گرداند و وسط آن را[كه حاجت خود انسان است]ردّ كند ؛ زيرا صلوات بر محمّد و آل محمّد[دعايي است كه]از سوي خدا ردّ نمي شود».
اسرار افتتاح دعا با صلوات
حال، چرا بايد حاجت خواستن ما از خدا مقرون به صلوات باشد؟ برخي از بزرگان علما فرمودهاند : چون صلوات توسّل است و ما مأمور به توسّليم و خدا فرموده است:
{ يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُوا إلَيْهِ الْوَسِيلَة... }؛[2]
«اي مؤمنان،تقواي الهي پيشه كنيد و در راهيابي به سوي خدا ابتغاء وسيله كنيد [و با وسيله به سوي او برويد...]».
از جمله وسايل توجّه به خدا و حاجت خواهي از خدا صلوات بر اولياي خدا (علیهم السلام) است كه هم واسطهي رساندن فيض خدا به بندگان خدا، هم واسطهي رساندن عرض بندگي از بندگان خدا به خدا و باباللهالمؤتَي مِنْه هستند.
دري هستند كه از آن در بايد به عالم قرب به خدا وارد شد تا راه بدهند. دست به دامن آنها بايد زد تا بپذيرند. با صلوات بر آنها بايد خدا را خواند تا جواب بدهند؛ اين يك سرّ افتتاح دعا با صلوات است. سرّ ديگر اين كه، در دين مقدّس ما، تبعيض در صفقه* در معاملات جايز نيست.يعني اگر كسي متاعي خريد و ديد قسمتي از آن مَعيب* است، اختيار فسخ دارد؛ يعني مي تواند آن متاع را پس بدهد و پول خود را بگيرد يا آن را نگه دارد و تفاوت قيمت متاع صحيح و معيب را از فروشنده بگيرد ولي حقّ تبعيض در متاع ندارد؛ يعني حقّ ندارد قسمت صحيح و سالم آن را نگه دارد و قسمت معيب آن را ردّ كند،اين تبعيض در صفقه است و شرعاً جايز نيست.
حال، وقتي خداوند اين كار را از بندگانش نمي پسندد، مسلّماً خودش نيز آن را انجام نمي دهد. بنابراين، وقتي ما بندگان متاعي به عنوان دعا به حضور اقدسش تقديم مي داريم كه اوّل و آخر آن صلوات مستجاب و وسط آن معيوب است، قطعاً تمام آن را ردّ نمي كند و تبعيض در صفقه را هم كه ردّ معيب و قبول سالم است روا نميبيند.پس، تمام آن را به حرمت صلوات بر محمّد و آل محمّد (علیهم السلام) مقبول درگاه رفيع خود قرار مي دهد.[3]
آيا صلوات ما نفعي به حال محمّد و آل محمّد (علیهم السلام) دارد؟
حال،سؤال ديگري پيش مي آيد و آن اين كه، آيا صلوات ما موجب رفعت مقام رسول و آل رسول (علیهم السلام) مي گردد يا نفعي به حال آن بزرگواران ندارد؟
نظر بعضي از بزرگان همانند مرحوم شهيد ثاني(ره) اين است كه صلوات ما نفعي به حال آن مقرّبان درگاه خدا ندارد و در رفعت درجات آنها اثري نمي گذارد؛ زيرا آنچه از كمالات ممكن بوده، خدا به آنها عطا كرده و ديگر كمبودي ندارند تا با صلوات ما آن نقص و كمبود تبديل به كمال تبديل گردد.اين عدّه معتقدند كه صلوات ما تمام منفعتش عايد خود ما مي شود و سبب حركت ما به سوي خدا و اوليايش (علیهم السلام) مي گردد.به نظر اين عدّه اگر صلوات ما در رفعت درجات آن بزرگواران مؤثّر باشد، لازم ميآيد كه استكمال كامل از ناقص تحقّق يابد ؛ يعني موجود كامل از موجود ناقص تحصيل كمال كند و اين امري نامعقول است. در مقابل، برخي ديگر از علما مي گويند: اين طور نيست؛ زيرا درست است كه رسول و آل رسول (علیهم السلام) نسبت به ما در حدّ كمال و فوق كمالند، ولي نسبت به خدا، به هر حال،دچار نقص و كمبودند. از اين طرف، استفاضه و فيضطلبي و كمال خواهي پيوسته و بيپايان است و از آن طرف، افاضه و فيض بخشي و كمال دهي پيوسته و بي پايان. برچسب گدايي كردن از درگاه خدا بر پيشاني كلّ عالم انسان خورده كه فرموده است:
{ يا أيُّهَا النَّاسُ أنْتُمُ الْفُقَراءُ إلَي اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ }؛[4]
اي مردمان، شما فقيران درگاه خدا هستيد و تنها خداست كه غنيّ حميد است و در رأس همهي فقراء الي الله، رسولالله
است و كشكول گدايي او از همهي كشكولهاي عالميان وسيعتر و جادارتر است. هر چه كمال ممكن از كمال مطلق در آن ريخته شود، باز جاي خالي دارد و هرگز پر نمي شود و لذا به او دستور مي دهد:
{ ...قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً }؛[5]
«...بگو، اي پروردگارم بر علمم بيفزا».
اگر او به علم و كمال نياز نداشت،از سوي خدا مأمور نمي شد و خدا نمي فرمود از من بخواه تا بر درجات علمت بيفزايم؛ يعني تو اي رسول، به هر درجه از علم و كمال كه برسي، باز به من نيازمندي و ظرفيّت گرفتن از من داري و بايد علي الدّوام از من بخواهي تا بدهم و لذا اين حرف كه بگوييم، صلوات ما در رفعت مقام رسول و آل رسول (علیهم السلام) تأثير ندارد، حرف مقبولي نيست ؛ چرا كه با مؤثر بودن صلوات ما در رفعت مقام رسول و آل رسول (علیهم السلام) محذور استكمال كامل از ناقص لازم نميآيد ؛ زيرا آن بزرگواران از عمل خودشان استفاده مي كنند ، نه از عمل ما؛زيرا ما هر چه داريم از آنها داريم.اگر ما عقايد حقّه و اخلاق فاضل و اعمال صالح داريم، همهي اينها مولود يك عمل پيامبر
است. او يك عمل انجام داده است كه محصول آن تا روز قيامت ادامه دارد. آن عملش رسالت و هدايت است. او يك عمل هدايت انجام داده است و تا روز قيامت، هر كس هر چه نماز بخواند و روزه بگيرد و حجّ برود و هر چه حسنات از كسي صادر شود، تمام اين عبادات و حسنات صادر شده از تمام بندگان خدا،مولود يك عمل پيامبر است و تا روز قيامت تمام اينها به حساب آن حضرت گذاشته مي شود و اعمال او محسوب مي گردد.
ارتقاي درجات نبيّ مكرّم بعد از هر صلوات
اگر صلواتهاي ما سبب ارتقاي درجات آنحضرت مي شود، در واقع، آن جناب از نتايج عمل خود بهره مي برد و ميوه از درخت عمل خويش مي چيند، نه از درخت عمل ما. از باب مثل، كسي كه مسجدي ساخته و از دنيا رفته است، آنچه در آنجا نماز خوانده مي شود،بر درجات اخروي او مي افزايد؛ يعني او ثواب كار خود را كه بناي مسجد است مي برد، نه ثواب كار نمازخوانها را. او از عمل خويش استفاده مي كند، نه از عمل ديگران.
رسول خدا
يك عمل هدايت و رسالت انجام داده است كه تا آخرين روز عمر دنيا و بلكه اليالابد، حتّي در بهشت برين و رضوان خدا، در دنيا و در عقبيََ، تمام سعادتها همه و همه در پرتو نور رسالت و هدايت آنحضرت تحقّق مي يابد و لذا اگر با صلوات ما درجات قرب آن جناب بالا مي رود،در واقع، با عمل خود آن حضرت كه هدايت عالم انسان است بالا مي رود، نه با عمل ما؛ چرا كه عمل ما دنبالهي عمل خود اوست. پس،مشكل استكمال كامل از ناقص پيش نمي آيد، بلكه در حقيقت، استكمال كامل از عمل خويش است، نه از عمل غير خود كه ناقص است.در تشهّد نماز مستحبّ است كه پس از صلوات بگوييم :
(وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ)؛
«[خدايا،] درجهي او [پيامبر]را بالا ببر».
اين دعاست و دعا براي پيامبر
چنان كه گفتيم، مستجاب است. پس، معلوم مي شود كه بر اثر اين دعاي ما درجهي آنحضرت بالا مي رود؛وگرنه، اين كار، كار لغو و بيفايدهاي خواهد بود.
برطرف شدن چهار نوع ظلمت به بركت صلوات
امّا فايدهاي كه از صلوات عايد ما،كه فرستندهي آن هستيم، مي شود،در اين چهار جمله از زيارت آمده است كه چهار نوع ظلمت را از چهار ناحيه از نواحي وجود ما برطرف ميسازد. توجّه فرماييد :
(وَ جَعَلَ صَلاَتَنَا (صَلَوَاتِنَا) عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلاَيَتِكُمْ طِيباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَة لِأَنْفُسِنَاوَ تَزْكِيَة لَنَا وَ كَفَّارَة لِذُنُوبِنَا)؛
«خداوند صلوات ما بر شما و ولايت شما را كه مخصوص ما گردانيده است،سبب پاكي طينت ما و طهارت ارواح ما و پاكسازي اخلاق ما و كفّارهي گناهان ما قرار داده است».
اين جملات از زيارت جامعهي كبيره نشان مي دهد كه ما در چهار ناحيه از نواحي وجود خود داراي چهار نوع تاريكي و ظلمت هستيم.
{ ...ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ...}؛[6]
«...ظلمت هايي كه بعضي فوق بعضي ديگر است...».
تنها وسيلهي برطرف سازندهي اين ظلمات و تاريكيها، صلوات و ولايت خاندان رسول (علیهم السلام) است.يك ظلمت در سرشت و طينت خود داريم؛زيرا از آب مختلط از تلخ و شيرين آفريده شدهايم. به بيان روايت:
(فَاَمْتَزَجَ الْماءانِ عَذْبٌ فُراتٌ وَ مالِحٌ اُجاجٌ)؛[7]
«دو آب با هم ممزوج شدند:آب گوارا و شيرين و آب تلخ و شور و ناگوار».
حال، اگر بخواهيم سرشت و طينت خود را از آن(مالِحٌ اُجاجٌ) پاك كنيم تا تلخي از سرشت ما زدوده شود، بايد خود را به شجرهي طيبّهي رسالت و ولايت پيوند بزنيم. درختي را كه ميوهي خوب نمي دهد به درختي كه ميوهي خوب مي دهد پيوند مي زنند و قهراً ميوهاش خوب مي شود؛ امّا به شرط اين كه خوب پيوند بخورد. ما درخت بد ميوهاي هستيم كه اگر به حال خود بمانيم،(مالِحٌ اُجاجٌ)ما بر(عَذْبٌ فُراتٌ)غالب مي شود و ميوهي ما را فاسد مي كند.پس، يك فايدهاي كه از صلوات عايد ما ميشود اين است كه بر اثر پيوند با خاندان ولايت،(طِيباً لِخَلْقِنا)؛طينت و سرشت ما از آلودگي به (مالِحٌ اُجاجٌ) پاك مي شود و(عَذْبٌ فُراتٌ) مي گردد.
فايدهي ديگر(طَهارَة لِاَنْفُسِنا)است؛ ما افكار زشت و خواطر ناپسند بسياري داريم. ممكن است كسي بدعمل نباشد، ولي در عين حال، افكار زشت و خواطر ناپسندي از ذهنش خطور كند و به خود مشغولش سازد و همين خطور در حدّ خود توليد ظلمت در روح آدمي مي كند.تشبيهاً فرمودهاند، آدمي كه فكر گناه مي كند، اگرچه مرتكب گناه نشود، مانند كسي است كه در يك اتاق مزّين و نقّاشي شده آتش بيفروزد؛اگر چه آن اتاق آتش نگيرد و نسوزد، ولي همان دود كه از آتش برمي خيزد، آن اتاق را تيره و نقش و نگار آن را فاسد مي سازد.
فكر گناه در فضاي دل نيز اين چنين اثر مي گذارد و آن را تيره و تار مي سازد و از خدا دور مي گرداند،اگر چه انسان آن گناه را مرتكب نشود.اين جمله در روايات ما از حضرت مسيح (ع) نقل شده كه به قوم خود فرموده است:
(اِنَّ مُوسي نَبِيَّ اللهِ اَمَرَكُمْ اَنْ لا تَزَنُوا وَ اَنَا آمُرُكُم اَنْ لا تُحَدِّثوُا اَنْفُسَكُمْ بِالزِّناً فَضْلاً مِنْ اَنْ تَزَنُوا فَاِنَّ مَنْ حَدَّثَ نَفْسَهُ بِالزِّنا كانَ كَمَنْ اَوْ قَدَ فِي بَيْتٍ مُزَوَّقٍ فَاَفْسَدَ التَّزاويقَ الدُّخانُ وَ اِنْ لَمْ يَحْتَرِقِ الْبَيْتُ)؛[8]
«موسي (ع) ،پيامبر خدا، به شما امر كرده است كه زنا نكنيد و من به شما امر مي كنم كه فكر زنا در دل نياوريد؛ زيرا كسي كه فكر زنا مي كند، مانند كسي است كه در يك اتاق منقّش آتش برافروزد و دود آن نقّاشيها را فاسد كند، اگر چه اتاق آتش نگيرد».
حال، از آثار صلوات، اگر به معناي واقعي و توأم با شرايطش باشد، اين است كه اين ظلمت توليد شده از افكار زشت و خواطر ناپسند را از فضاي دل برطرف مي سازد و توليد طهارت مي كند.
فايدهي سوّم صلوات اين است كه اخلاق و خوي هاي فاسد ما را زايل مي كند و جان ما را از رذايل اخلاقي مزكّي مي سازد.
(وَ تَزْكِيَة لَنا)؛
انسان علاوه بر افكار بد، اخلاق بد هم دارد؛ از جمله كبر و بخل و حسد و دوبه هم زني و كينه توزي و بدبيني و ...؛ اينها هم ظلمتي عميق تر از ظلمت ديگر عوامل در روح ايجاد مي كند و باز هم صلوات بر رسول و آل رسول (علیهم السلام) (كه حقيقت آن پيوند خوردن به همان شجرهي طيبّه است)اين ظلمت را تدريجاً از صفحهي دل برطرف ميسازد.
فايدهي چهارم:
(كَفّارَة لِذُنوُبِنا)؛
در مرحلهي عمل هم خدا مي داند كه چه ظلمتها بر اثر اعمال زشت و گناهان (از گذرگاه چشم و گوش و زبان،در كسب و كار و معاشرات و معاملات و ...) در مخزن جان خويش انباشتهايم و واي بر حال ما اگر با اين كوله بار سنگين از معاصي وارد خانهي قبر و برزخ بشويم؛ امّا اينجا باز لطف خدا شامل حال ما گشته و صلوات بر اهل بيت نبوّت (علیهم السلام) را سبب تكفير* گناهان قرار داده است ، چنان كه در اين زيارت مي خوانيم :
(وَ كَفّارَة لِذُنوُبِنا)؛
يعني، اي خاندان رسول، ما معترفيم كه خداوند اين لطف و عنايت را دربارهي ما روا داشته كه صلوات بر شما را كفّاره و پوشانندهي گناهان ما قرار داده است.
بشارت بزرگ به شيعيان
اين حديث از امام صادق (ع) منقول است:
(إذا ذُكِرَ النَّبِيُّ فَاَكْثِرُوا الصَّلوة عَلَيْهِ مَنْ صَلَّي عَلَي النَّبِيِّ
صَلاة وَاحِدَة صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ ألْفَ صَلاة فِي ألْفِ صَفٍّ مِنَ الْمَلائِكَة...)؛[9]
«وقتي اسم پيامبر
برده مي شود، زياد بر او صلوات بفرستيد؛ زيرا كسي كه يك بار صلوات بر پيامبر بفرستد، خداوند با هزار صف از فرشتگان، هزار صلوات بر اين شخص مي فرستد...».
و در روايت ديگر، اين جمله را هم امام (ع) اضافه فرمودهاند:
{...هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إلَي النُّورِ...}؛[10]
«...او كسي است كه با فرشتگانش بر شما صلوات مي فرستد تا شما را از ظلمتها بيرون آورده به نور برساند...».
حديث مزبور نشان مي دهد كه صلوات بر رسول
سبب صلوات خدا بر انسان مي شود. آيه هم مي فرمايد: صلوات خدا بر انسان سبب خروج وي از ظلمات و دخول به نور مي گردد.
بنابراين، صلوات بر رسول و آل رسول (علیهم السلام) سبب مي شود كه ما از ظلمتها بيرون بياييم و داخل نور بشويم. پس اين جملهي نوراني زيارت جامعهي كبيره:
(وَ جَعَلَ صَلاَتَنَا(صَلَوَاتِنَا)عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلاَيَتِكُمْ...)؛
نويد و بشارتي بزرگ به ما شيعهي اماميّه مي دهد كه اين دو نعمت گرانقدر خدا، صلوات و ولايت اهل بيت (علیهم السلام) ،ما را از ظلمات و تيرگيها در ابعاد مختلف بيرون مي آورد و طينت و افكار و اخلاق و اعمال ما را پاك و مطهّر و منوّر مي سازد.
روز مباهله،مايهي عزّت اسلام و كرامت شيعه
بيست و چهارم ذي حجّه، روز مباهله و روز عزّت اسلام و روز كرامت شيعه است. وقتي مباهله واقع شد، هم اسلام در دنيا عزّت پيدا كرد هم شيعه كرامتش روشن شد.
رسول اكرم
به نصاراي نجران نامه نوشتند و آنها را به اسلام دعوت كردند. در صدر نامه اين آيه را مرقوم فرمودند:
{ قُلْ يا أهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إلي كَلِمَة سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ ألاّ نَعْبُدَ إلاّ اللهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ فَإنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأنَّا مُسْلِمُونَ }[11]
«بگو، اي اهل كتاب بياييد به سوي سخني كه ميان ما و شما مشترك است كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزي را شريك او قرار ندهيم و بعضي از ما بعضي ديگر را به جاي خداي يگانه به خدايي نپذيرند. حال، اگر از اين دعوت روي برگردانند، بگوييد گواه باشيد كه ما مسلمانيم».
بعد مرقوم فرمودند:
(اَمّا بَعْدُ فَاِنّي اَدْعُوكُمْ اِلَي عِبادَة اللهِ مِنْ عِبادَة الْعِبادِ وَ اَدْعوُكُمْ اِلي وِلايَة اللهِ مِنْ وِلايَةِ الْعِبادِ فَاِنْ اَسْلَمْتُمْ فَاِنّي اَحْمَدُ اِلَيْكُمُ اللهَ اِلهَ اِبْراهيمَ وَ اِسْحقَ وَ يَعْقوُبَ وَ اِنْ اَبَيْتُمْ فَالْجِزْيَة وَ اِنْ اَبَيْتُمْ فَقَدْ آذَنْتُكُمْ بِالْحَرْبِ وَ السَّلامُ)؛
«من شما را دعوت مي كنم بندهي خدا باشيد ، نه بندهي بشر؛ دعوت مي كنم تن به حاكميّت خدا بدهيد، نه حاكميّت بشر. حال، اگر مسلم شديد، خدا را شكر مي كنم كه چنين موفّقيّتي نصيب شما كرده است و اگر از قبول اسلام امتناع كرديد، بايد جزيه* بدهيد [تا ما بدانيم كه با ما سر جنگ نداريد] و اگر آن را هم نپذيرفتيد، در اين صورت، من اعلان جنگ با شما مي كنم. والسّلام».
لرزه افتادن بر اندام اسقف اعظم نجران
در روايت آمده است كه وقتي اين نامه به اسقف هاي نجران رسيد،اسقف بزرگ از هيبت آن لرزه بر اندامش افتاد:
(ذَعَرَ ذَعْراً شَديداً)؛
«لرزهاي شديد بر اندامش افتاد».
بعد، با هم به مشورت نشستند كه چه بايد كرد ؟ يكي از آنها گفت : شما مي دانيد كه كتابهاي آسماني سَلَف آمدن پيامبر آخرالزّمان را بشارت دادهاند و از آثار و علايم معلوم مي شود كه اين همان پيامبر موعود است. عاقبت، بنا بر اين شد كه از ميانشان گروهي انتخاب بشوند و به مدينه بروند و از نزديك، شخص مدّعي رسالت و برنامهي زندگي اش را مشاهده كند.
شصت نفر از عالمان و اشراف و اعيانشان براي اين سفر انتخاب شدند. نزديك مدينه كه رسيدند، از مركبها پياده شدند و خود را شستشو دادند و لباسهاي فاخرشان را پوشيدند و خود را آراستند تا به چشم مسلمانان بزرگ و باحشمت جلوه كنند. سوار بر مركبهاي مزيّن وارد مدينه شدند و در ميان شهر گشتي زدند تا به زعم خود، چشم مسلمانان را خيره كنند. امّا ديدند مسلمانان نه تنها چشمشان خيره نشد، بلكه با نظر تحقير به آنها مي نگرند.تا سه روز نزد پيامبر اكرم
نيامدند و حرفي نزدند.
ترديد بزرگان نجران
پس از سه روز كه شرفياب شدند ، گفتند: يا اباالقاسم،(كنيهي پيامبر اكرم
است) ما تمام صفاتي را كه در انجيل دربارهي پيامبر آخرالزّمان آمده است، در شما ديدهايم؛ ولي يك صفت از آن صفات را در شما نمي بينيم و آن صفت اين كه، انجيل بشارت داده است كه پيامبر آخرالزّمان به عيسي بنمريم ايمان دارد و تصديقش مي كند و حال آنكه شما تكذيبش مي كنيد.
حضرت فرمود: نه، من عيسي بنمريم را تصديق مي كنم و به او ايمان دارم. من او را بندهي مقرّب خدا و نبيّ و رسول خدا ميدانم.گفتند: عيساي مسيح (ع)اگر بنده بود، نمي توانست كار خدايي بكند؛ در حالي كه او مرده زنده ميكرد، ابراءالاكمه و الابرص* مي كرد، از مافي الضّمير اشخاص خبر مي داد و... اين كارها، كارهاي خدايي است.پيامبر
فرمود: من قبول دارم كه عيسي بن مريم تمام اين كارها را به اذن خدا انجام مي داد و بندهي مأذون از جانب خدا بود. گفتند: اگر عيسي بشر بوده، پس پدرش چه كسي بوده است؟ در اين موقع، اين آيه نازل شد و جواب آنها را داد كه:
{ إنَّ مَثَلَ عِيسي عِنْدَ اللهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ }؛[12]
«داستان عيسي در نزد خدا همچون داستان آدم است كه او را از خاك آفريده [و بدون پدر و مادر ايجادش كرد]و سپس به او گفت،باش؛پس، وجود يافت».
اگر عيسي پدر از جنس بشر نداشت، آدم نه پدر داشت نه مادر. همان گونه كه آدم مخلوق به ارادهي خداست،عيسي هم مخلوق به ارادهي خداست.
دعوت به مباهله
در مقابل اين حرف منطقي، آنها جوابي نداشتند، ولي تن به قبول آن ندادند و گفتند: ما حاضريم با شما مباهله كنيم و اين آخرين گفتار ما باشد.پس بياييم يكديگر را نفرين كنيم و از خدا بخواهيم تا بر هر كدام از ما كه باطل است و سخن نابجا مي گويد؛ بلا نازل كند و نابودش كند. در همين موقع،اين آيه نازل شد:
{ فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أبْناءَنا وَ أبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أنْفُسَنا وَ أنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَي الْكاذِبِينَ }؛[13]
«پس هر كس در اين[باره] پس از دانشي كه تو را[حاصل]آمده،با تو محاجّه كند،بگو:بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خويشان نزديكمان و خويشان نزديكتان را فراخوانيم؛ سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم».
قبول مباهله از سوي پيامبراكرم
آنها باورشان نمي شد كه رسول اكرم
پيشنهاد مباهله را بپذيرد. وقتي ديدند با قاطعيّت تمام آماده است،گفتند: به ما مهلت دهيد تا با هم مشورت كنيم. شب نشستند و با هم مشورت كردند. بزرگشان كه مرد موحّدي بود، گفت: به نظر من صلاح نيست با او مباهله كنيم.براي اين كه من مطمئنّم كه او همان پيامبر موعود از جانب خداست و تمام علامت هايي كه انبياء سَلَف نشان دادهاند، كاملاً بر او منطبق است. اگر ما با او مباهله كنيم، بلا نازل مي شود و نه تنها يك نفر از شما به سلامت به وطن برنمي گردد، بلكه يك نصراني روي زمين باقي نمي ماند.اگر مي خواهيد اين حقيقت بر شما روشن شود، فردا صبح ببينيد اگر با اعوان و انصار و لشكري بيرون آمد، مطمئن باشيد كه سلطان است و از مباهله با او نهراسيد و اگر ديديد با عزيزانش آمده است، بدانيد كه به گفتارش ايمان دارد و مباهله نكنيد.
اين سخن را همگي پذيرفتند و فردا صبح آمدند و در يك گوشه در خارج شهر ايستادند. مردم باخبر شدند كه چنين ماجرايي در كار است. اجتماعي شد و در يك گوشهي ديگر به انتظار ايستادند. رسول خدا
صبر كرد تا آفتاب اندكي بالا آمد و از شهر بيرون آمد، در حالي كه كسي از اصحاب و اتباع همراهش نبود ؛ تنها كودك سه چهارسالهاي را در بغل گرفته بود و كودك ديگري هم دست در دستش داشت، بانوي جواني پشت سرش بود و مرد جواني هم پشت سر آن بانو حركت مي كرد.
عقبنشيني اهل نجران از مباهله
اهل نجران از مردم پرسيدند : اين همراهان كيانش هستند و چه نسبتي با او دارند ؟ گفتند: آن بانو يگانه دختر او و آن مرد داماد و پسر عمّ او و آن دو كودك هم دخترزاده و نوههاي او هستند. از اينها نزديك تر و عزيزتر كسي را ندارد. اينجا بود كه اسقف اعظم اهل نجران به همراهانش گفت: صلاح نيست كه ما با او مباهله كنيم. من چهره هايي مي بينم كه اگر از خدا بخواهند كوه را از جا بركند، ميكند و اگر اينها دست به دعا بردارند، بلا بر ما نازل مي شود و فردي از ما به سلامت به وطن برنمي گردد؛ لذا صلاح ما در اين است كه اگر اسلام را قبول نمي كنيم، با او مصالحه كنيم و جزيه را بپردازيم.
اميرالمؤمنين (ع) براي مصالحه واسطه مي شود
بر اساس اين تصميم، اميرالمؤمنين (ع) را واسطه قرار دادند كه از رسول خدا
راجع به جزيه نظرخواهي كند؛ در نتيجه، اميرالمؤمنين (ع) به دستور پيامبر اكرم با آنها مصالحه و مقرّر كردند كه در سي سال، زره و دو هزار حُلّه، كه هر حُلّه دو قطعه پارچهي مخصوص بود، در دو قسط اوّل ماه رجب و اوّل ماه محرّم بدهند. به اين كيفيّت مصالحه شد و در روز مباهله، علاوه بر عزّت اسلام، عظمت و حقّانيّت مذهب تشيّع آشكار شد؛ زيرا در آيهي مباهله، اميرالمؤمنين (ع) نفس پيامبر اكرم
معرّفي شد.دشمنان نيز اين فضيلت را پذيرفتهاند. زمخشري،كه صاحب كشّاف و از مفسّران سنّي است، مي گويد:
(وَ فيهِ دَليلٌ لاَشيْءَ اَقْوَي مِنْهُ عَلي فَضْلِ اَصْحابِ الْكِساءِوَ فيهِ بُرهانٌ واضِحٌ عَلَي صِحَّةِ نُبُّوَةِ النَّبِيِّ)؛
«[در ماجراي مباهله] دليلي بر فضل اصحاب كساء هست كه دليلي قوي تر از آن وجود ندارد و در آن [ماجرا] برهاني واضح بر صحّت نبوّت پيامبر موجود است».
سؤالي از اهل تسنّن
حال، ما به اهل تسنّن مي گوييم : وقتي اين حقيقت پذيرفته شد كه خداوند طبق آيهي مباهله، علي (ع) را نفس پيامبر، يعني خود پيامبر
،شناخته است، آيا جا دارد كه با بودن خود پيامبر در ميان امّت، ابوبكر و پس از او عمر و عثمان جاي پيامبر بنشينند و خود را حافظ دين و نگهبان قرآن و وليّ امر مسلمانان معرّفي كنند و آنگاه شما دانايان نيز به همان راهي كه آنها رفتهاند برويد؟
{ أ لَمْ تَرَ إلَي الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ كُفْراً وَ أحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ * جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ * وَ جَعَلُوا للهِ أنْداداً لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإنَّ مَصِيرَكُمْ إلَي النَّارِ}؛[14]
اللّهُمَّ الْعَنْ اوّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلَي ذلِك.
[1]ـ اصول كافي،جلد2،صفحهي494.
[2]ـ سورهي مائده،آيهي35.
* صفقه: متاع مورد معامله.
* مَعيب: داراي عيب و نقص.
[3]ـ اقتباس از رياضالسّالكين.
[4]ـ سورهي فاطر،آيهي15.
[5]ـ سورهي طه،آيهي114.
[6]ـ سورهي نور،آيهي40.
[7]ـ اصول كافي،جلد2،صفحهي7، حديث2.
[8]ـ سفينة البحار،جلد1،صفحهي560.
* تكفير: پوشاندن.
[9]ـ اصول كافي،جلد2،صفحهي492،حديث6.
[10]ـ سورهي احزاب،آيهي43.
[11]ـ سورهي آلعمران، آيهي64.
* جزيه:وجهي شبيه ماليات كه از كفّار گرفته ميشد.
* ابراءالاكمه والابرص: شفابخشي نابينايان و بيماران.
[12]ـ سورهي آلعمران،آيهي59.
[13]ـ همان،آيهي61.
[14]ـ سورهي ابراهيم،آيات28تا30.