بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي بِمُوَالاَتِكُمْ تَمَّتِ الْكَلِمَهُْْ وَ عَظُمَتِ النِّعْمَهُْْ وَ ائْتَلَفَتِ الْفُرْقَهُْْ وَ بِمُوَالاَتِكُمْ تُقْبَلُ الطَّاعَهُْْ الْمُفْتَرَضَهُْْ
{ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي بِمُوَالاَتِكُمْ تَمَّتِ الْكَلِمَهُْْ وَ عَظُمَتِ النِّعْمَهُْْ وَ ائْتَلَفَتِ الْفُرْقَهُْْ وَ بِمُوَالاَتِكُمْ تُقْبَلُ الطَّاعَهُْْ الْمُفْتَرَضَهُْْ }
«پدر و مادر و خودم فداي شما خاندان رسالت كه از بركت موالات شما كلمه تمام شد...».
منتفي بودن توحيد بدون ولايت
مراد از "كلمه" ممكن است توحيد باشد ؛ چنان كه در حديث مشهور از امام ابوالحسن الرّضا (ع)آمده كه خدا فرموده است :
(كَلِمَهُْْ لا اِلهَ اِلاّ الله حِصْني فَمَنْ دَخَلَ حِصْني اَمِنَ مِنْ عَذابِي)؛
«كلمهي لااله الا الله قلعهي محكم من است و هر كه داخل قلعهي محكم من شود، از عذاب من در امان است».
آنگاه امام رضا (ع)در ادامهي آن فرمودند :
(بِشُرُوطِها وَ اَنَا مِن شُرُوطِها)؛[1]
يعني اين كلمه شرط هايي دارد و من(يعني ولايت ما اهل بيت)از شرط هاي آن است.اين هم يك قاعدهي عقلي است كه با انتفاء شرط ،مشروط هم منتفي مي شود.پس اگر مسألهي ولايت اهل بيت (علیهم السلام) نباشد،توحيد هم نيست؛اگرچه قلباً،لساناً و چه بسا عملاً اقرار به وحدانيّت خدا داشته باشد امّا همين كه شرط آن يعني ولايت اهل بيت (علیهم السلام) تحقّق نداشت در واقع آن اقرار به وحدانيّت خدا، بي اثر خواهد بود.حديث ديگري از حضرت اميرالمؤمنين (ع)داريم كه مي فرمايد:
(اِنَّ لِلا اِلهَ اِلاّ الله شُرُوطاً وَ اِنّي وَ ذُرِّيَّتي مِن شُروطِها)؛[2]
«حقيقت اين كه لا اله الا الله شروطي دارد و من و ذريّهام از شروط آن مي باشيم».
اگر در كنار اقرار به وحدانيت خدا، اقرار به ولايت ما نباشد،آن اقرار به وحدانيّت خدا بي اثر خواهد بود.
كمال توحيد با موالات اهل بيت (علیهم السلام)
به مقتضاي اين قاعده و حكم عقلي كه"اذا انتفي الشرط انتفي المشروط"در هر مسأله اي كه شرط منتفي شد، مشروط نيز منتفي مي گردد،در اين جمله از زيارت هم محتملاً همين معنا مراد است كه:
(بِمُوَالاَتِكُمْ...تَمَّتِ الْكَلِمَهُْْ)؛
كلمهي توحيد به سبب موالات شما اهل بيت رسول (علیهم السلام) به تمام و كمال خود رسيده است و اثربخش در نجات انسان از عذاب خدا گرديده است.
(وَ عَظُمَتِ النِّعْمَهُْْ)؛
به سبب موالات شما، نعمت خدا بر ما بزرگ گرديده است. مقصود از اين نعمت هم ممكن است دين باشد كه بزرگ ترين نعمت سعادت آفرين براي بشر، نعمت دين است كه خدا در قرآنش فرموده است:
]...الْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي...[؛[3]
«...امروز[روز نصب اميرالمؤمنين علي (ع)به ولايت]دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم...».
از دين چنان كه مي بينيم تعبير به نعمت شده است.تمام نعمتها از ظاهر و باطن اگر در سايهي دين قرار گرفت، نعمت است وگرنه نقمت و بلاست.تمام ابعاد وجودي انسان وقتي نعمت است كه طبق دستور دين حركت كند و مردمك چشم در داخل چشم، طبق دستور خدا بچرخد.اگر به جايي كه خدا راضي است نگاه كرد، اين نگاه نعمت است چرا كه براي انسان بهشت مي سازد و اگر از مسير دين منحرف شد و به جايي كه نامرضيّ خداست نگاه كرد، نقمت است چرا كه اين نگاه جهنّم آفرين است و هر چه كه براي انسان جهنّم بيافريند، بلا و نقمت است و اي كاش كه نباشد.
زباني كه علي الدّوام در دهان مي چرخد و آتش مي سازد، دروغ مي گويد، تهمت مي زند و نيش مي زند،اين زبان بلا و نقمت است.در روز قيامت سخنوراني كه در دنيا بي پرواي در سخن بودهاند آرزو مي كنند اي كاش لال بوديم و قادر بر سخن گفتن نبوديم و به استخدام ظالمان در نميآمديم و اكنون جهنّمي نمي شديم.
چيستي نعمت و نقمت
همچنين تمام اعضا و جوارح انسان، تا در مسير دين و تحصيل رضاي خدا حركت مي كنند، نعمتند امّا همين كه از مسير دين منحرف شدند و موجب خشم خدا شدند، نقمتند و بلاي بزرگند.پس دين،نعمت بزرگ خدا بر آدميان است كه همه چيز را در سايهي خود تبديل به نعمت مي كند و اين نعمت دين هم وقتي مي تواند در مسير معيّن خود، ثابت و استوار بماند كه در سايهي نعمت ولايت علي و آل علي (علیهم السلام) درآيد وگرنه به دست معاويهها و يزيدها ميافتد و از مسير الهي خود منحرف گشته جهنّم آفرين مي شود كه خدا فرموده است:
]وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌْْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إلاّ خَساراً[؛[4]
«قرآن وقتي رحمت و شفابخش است كه در دست مؤمنان قرار گيرد و در دست ظالمان، سبب خسارت و تباهي مي گردد».
بركات كثير موالات اهل بيت (علیهم السلام)
و لذا به اهل بيت رسول الله (علیهم السلام) عرض مي كنيم:
(وَ عَظُمَتِ النِّعْمَهُْْ)؛
به سبب موالات شما نعمت خدا بر ما بزرگ و عظيم گشته است.
(وَ ائْتَلَفَتِ الْفُرْقَهُْْ)؛
«[به بركت وجود شما] پراكندگي، مبدّل به يگانگي و ائتلاف شده است».
چرا كه شما به معناي واقعي، حق هستيد و اگر همه بر گرد حق بچرخند، تمام پراكندگي ها برطرف مي شود.اين همه اختلافات و تفرقهها براي اين است كه حقّ را رها كردهاند و به راه هاي انحرافي باطل افتادهاند.در همين دنياي اسلام،امّت اسلامي چه بدبختيها را بر اثر اختلاف و افتراق در مذاهب به خود ديده است و هنوز هم مي بيند. اين همه بدبختي ها براي اين بوده است كه حضرت علي (ع)را از دست دادهاند.او حقّ است:
(عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدوُرُ حَيْثَ ما دارَ)؛[5]
او را كه از دست دادند،ديگر مركز و محوري نخواهند داشت تا دور او بچرخند و اتّحاد مقدّسي به وجود آورند و به قدرت و عزّت برسند.خدا فرموده است:
]وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا...[؛[6]
«همگي به ريسمان خدا چنگ زنيد و از هم پراكنده نشويد...».
رسول خدا
هم فرموده است: حبل الله و آن ريسمان خدا كه از آسمان به زمين آمده است،علي (ع) است.دست به دامن او بزنيد تا به معراجتان ببرد و به اوج آسمان قرب خدا برساند.قرآن هم وقتي حبل الله است كه به دست علي بيفتد و با زبان علي (ع) تبيين و تشريح گردد.
مفهوم مقام
(لَكُمُ الْمَوَدَّهُْْ الْوَاجِبَهُْْ وَ الْمَقَامُ الْمَحْمُودُ)؛
در مورد مودّت قبلاً توضيحاتي داده شد كه در قرآن كريم مودّت اهل بيت رسول (علیهم السلام) اجر رسالت معرّفي شده است:
]...قُلْ لا أسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أجْراً إلاّ الْمَوَدَّهَْْ فِي الْقُرْبي...[؛[7]
«...بگو من از شما هيچ اجري براي رسالتم نمي خواهم مگر مودّت و محبّت اهل بيتم...».
مقام در لغت به معناي جاي ايستادن است و در اصطلاح به معناي موقعيّت و منزلت است يعني داراي منزلت و موقعيت بالايي از جهات اجتماعي است.
حزن مكرّر آل محمد (علیهم السلام)
امام سيّدالسّاجدين (ع)در دعاي48 صحيفهي مباركهي سجّاديّه راجع به نماز عيد و نماز جمعه مي فرمايند:
(اَللّهُمَّ اِنَّ هذا الْمَقامَ لِخُلَفائِكَ وَ اصفيائكَ وَ مَواضِعُ اُمَنائِكَ فِي الدَّرَجَهِْْ الرَّفيعَهِْْ الَّتِي اخْتَصَصْتَهُمْ بِها قد ابْتَزُّوها...)؛
«بارالها!اين مقام و جايگاه بلند[اقامهي نماز جمعه و عيد يا مقام امامت و خلافت]از آنِ خلفا و جانشينان و برگزيدگان تو[امامان معصوم (علیهم السلام) ]است كه تو اين مقام را اختصاص به آنها دادهاي ولي[دشمنان دين و حاكمان غاصب مانند بنياميّه و ديگران]به ظلم و ستم از آنها گرفتند...».
امام محمّد باقر (ع)به يكي از اصحابشان به نام عبدالله بن دينار فرمودند:اي عبدالله!در هر عيد اضحيََ(قربان) و فطر كه مخصوص مسلمانان است، حزن و اندوه آل محمّد تازه مي شود.راوي گفت، چرا چنين است اي مولاي من ؟ فرمود : براي اين كه مي بينند حقّشان(امامت و خلافت)در دست ديگران است.
آري! شرايط طوري پيش آمد كه امام معصوم بايد براي حفظ مصالح اسلام و مسلمين ناچار در نماز جمعه و عيد و ديگر جماعات، در رديف ساير مردم حاضر شود و به آن امامان جائر، اقتدا نمايد كه در غير اين صورت، انواع و اقسام جنايات؛ آن هم در لفّافهي دين انجام مي دادند.از باب مثال امام اميرالمؤمنين (ع)پس از رحلت رسول خدا
چند روزي براي تنظيم و جمعآوري آيات و سورههاي قرآن در خانه نشستند و در جماعات حاضر نشدند.همين را شيطانصفتان، دستاويزي قرار داده حديث منقول از رسول خدا را كه هر كس سه روز از جماعت مسلمين تخلّف كند و يا در نماز جمعه حاضر نشود خانهاش را آتش بزنيد با كار اميرالمؤمنين (ع)تطبيق كرده و آتش به درِ خانه اش آوردند و آن جنايت شيطاني را در قيافهي عبادت رحماني ارائه نمودند و لذا ائمّهي اطهار(علیهم السلام) ناچار بودند از روي تقيّه در جماعت آنان شركت كنند و در اين صورت نيز توطئهي ديگري مي كردند.
انصراف از اجراي تصميم شيطاني
در جريان غصب فدك، اميرالمؤمنين (ع)با ابوبكر و عمر در حضور جمعي از مهاجرين و انصار محاجّهي مفصّلي داشت.آن دو نفر وقتي نتوانستند در مقابل اميرالمؤمنين اقامهي حجّتي كنند، پس از انقضاي مجلس با هم خلوت كردند. ابوبكر به عمر گفت: ديدي امروز علي ما را در ميان جمع مردم چگونه محكوم نشان داد؟ اگر اينچنين مجلسي تكرار شود، ترس اين دارم كه مردم به او بگروند و كار ما مختل شود.در اينباره بايد چارهاي انديشيد.عمر گفت: تنها فرد مناسب براي اين كار، خالد بن وليد است.او را احضار كردند و گفتند، تو را براي كار بزرگي در نظر گرفتهايم.او گفت، براي هر كاري آمادهام؛ اگرچه كشتن علي بن ابيطالب باشد.گفتند: ما تو را براي همين كار احضار كردهايم. تصميم گرفتند در صف جماعت وقتي علي آمد در صف اوّل نشست، خالد در كنار او بنشيند.ابوبكر گفت: من وقتي سلام نماز را دادم و گفتم، السّلام عليكم، تو برخيز و او را بكش!
فرداي آن روز خالد در حالي كه شمشير در زير لباسش بسته بود به مسجد آمد و در صف اوّل كنار اميرالمؤمنين نشست و ابوبكر به نماز ايستاد تا به آخر تشهّد رسيد. در آن هنگام از تصميم خود پشيمان شد كه اين يك كار خطرناكي است و ممكن است فتنهاي ايجاد شود و آنها نتوانند از كار خود نتيجهاي بگيرند.در حال تشهّد توقّف كرد و متحيّر بود كه چه كند، تا جايي كه نمازگزاران تصوّر كردند ابوبكر در نماز به سهو و اشتباه افتاده است.عاقبت پس از لحظاتي تحيّر و ترديد گفت:
(يا خالِدُ لا تَفْعَلَنَّ ما اَمَرْتُكَ بِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَهُْْ الله)؛[8]
«اي خالد!كاري را كه گفته بودم نكن،السّلام عليكم و رحمهْْ الله».
همه تعجّب كردند كه چه شد و اين جمله چه معنايي داشت.در آن حال اميرالمؤمنين رو به خالد كه در كنارش نشسته بود كرد و فرمود: اي خالد! تو را به چه كاري امر كرده بود؟ گفت : از من خواسته بود تو را بكشم.حضرت فرمود : آيا تو اين كار را مي كردي ؟ گفت : بله،به خدا قسم اگر اين جمله را نگفته بود، الان تو را كشته بودم.اميرالمؤمنين دست دور گردن او پيچيد و او را به زمين انداخت.مردم از همه طرف جمع شدند و اميرالمؤمنين را قسم به حق رسول الله دادند تا رهايش كرد.
مقصود اين كه امامان (علیهم السلام) از روي تقيّه ناچار بودند در جماعات آنها شركت كنند امّا آنها هيچ گاه دست از شيطنت خود بر نمي داشتند و لذا امام سيّدالسّاجدين (ع) با قلبي سوزان اين جملات را در ارتباط با نماز عيد و جمعه مي فرمايند:
(اَللّهُمَّ اِنَّ هذا الْمَقامَ لِخُلَفائِكَ وَ اصْفيائِكَ و مَواضِعُ اُمَنائِكَ فِي الدَّرَجَهِْْ الرَّفيعَهِْْ الَّتِي اخْتَصَصْتَهُمْ بِها قد ابْتَزُّوها...)؛
بارالها!اين مقام اختصاصي جانشينان تو بوده است كه حاكمان غاصب و جائر،آن را به ظلم و ستم گرفتهاند.
چگونگي كسب مقام معنوي
اينجا خالي از تناسب به نظر نمي رسد كه به اين نكته نيز اشارهاي بشود. در اصطلاح اهل عرفان، مقام به صفات فاضلهاي گفته مي شود كه تدريجاً در روح سالك به وجود مي آيد و ملكهي راسخهاي مي گردد ؛ از قبيل مقام زهد،مقام صبر،مقام شكر و مقام رضا.اين صفات تا به حدّ رسوخ نرسيده و ملكهي راسخه در روح نشده است، از آن تعبير به مقام نمي شود بلكه به آن "حال" مي گويند.مرحلهي اوّل "تأثّر" و مرحلهي دوّم "حال" و مرحلهي سوّم "مقام" است كه در روح انسان، راسخ مي شود و از او جدا نمي گردد.در همهي مسائل روحي جريان همين گونه است.مثلاً اگر كسي در مجلسي بنشيند و پند و اندرزي بشنود، در او حالت تأثّر پيدا مي شود و پيش خود فكر مي كند كه من آدم خوبي نبودهام و گناه و اشتباه، زياد داشتهام و احياناً اشك هم مي ريزد.اين مرحلهي تأثّر است و تا در اين مجلس نشسته است، اين حالت را دارد.وقتي از مجلس بيرون رفت، آن تأثّر هم مي رود. گاهي آن تأثّر به درجهي حال مي رسد يعني در روح مي نشيند و تا مدّتي هم مي ماند و به زودي از بين نمي رود؛حتّي به خانه هم كه مي رود فكر مي كند و حرف هايي را كه شنيده است،در ذهن خويش مرور مي كند و افسرده مي شود و گاهي به حال خود گريه مي كند و ساعات آخر شب برمي خيزد و به مناجات با خدا مي پردازد.فردا هم كه سر كارش مي رود، همين حال تنبّه را دارد و مراقب گفتار و رفتارش مي باشد و ممكن است تا چند روز هم اين حال تنبّه در او باقي بماند ولي باز تدريجاً در اثر مجاورت اهواء نفساني و معاشرت با افراد غافل، آن حال از بين مي رود.
امّا كساني هم هستند كه به حدّ مقام مي رسند.يعني آن حال تنبّه در روح آنها ملكهي راسخهاي مي گردد؛ آن گونه كه تمام كارهايشان منبعث از آن ملكهي راسخه در روحشان مي باشد. اين مرحلهي مقام است كه زوالپذير نمي باشد.
سير تحوّلات روحي در قالب يك مثال
طلا رنگش زرد است،آدم يرقان گرفته هم زرد است و انسان ترسيده هم رنگش زرد است! امّا اين سه نوع رنگ زرد با هم متفاوتند.كسي كه در حال عبور از خيابان ناگهان از صداي بوق ماشين مي ترسد و رنگش زرد مي شود، اين زردي زودگذر است و چند دقيقهاي بيشتر طول نمي كشد و زائل مي شود. ديگري مبتلا به بيماري يرقان است و رنگش زرد است. اين زردي ممكن است چند ماه در صورتش باقي باشد ولي بالاخره با معالجه زائل مي شود.امّا طلا هم زرد است ولي اين زردي با جوهر ذات آن قرين است و هيچ گاه از او زائل نمي شود.
تحوّلات روحي ديني نيز اين چنين است.يكي در شب قدر و فضاي تاريك در حالي كه قرآن روي سر گرفته، اشك مي ريزد. اين تأثّر، زودگذر است و يك ساعت بعد، آن چهرهي گريان، تبديل به چهرهاي خندان مي شود و هيچ اثري از تأثّر پيشين در او ديده نمي شود.ديگري شايد تا چند روز و بلكه تا چند ماه هم آثار پريشان حالي و اندوهناكي از او مشاهده گردد، امّا سوّمي عليالدّوام خود را در حضور خدا مي بيند و هيچ گاه رفتار و كرداري كه نامرضيّ خدا باشد، از وي صادر نمي گردد.اين همان مقام محمود است؛يعني مورد پسند حضرت معبود محبوب است.
مقام محمود براي اهل بيت (علیهم السلام) در تمام صفات كمالي
ما كه خطاب به اهل بيت رسول (علیهم السلام)عرض مي كنيم :
(وَ الْمَقَامُ الْمَحْمُودُ)؛
يعني آن مرتبه از مراتب هستي كه از جهت واجد بودن تمام صفات عاليه، مورد پسند خدا باشد، از آن شما خاندان رسالت است.ممكن است انساني از لحاظ علم داراي مقام محمود باشد،ديگري از لحاظ زهد،سومي از لحاظ عدل و...امّا كسي يا كساني كه از لحاظ تمام صفات كمال، داراي "مقام محمود" باشند و در تمام شؤون وجودي، مظهر تمام صفات كمال حضرت ربّ العالمين، جز وجود اقدس رسول الله اعظم
و اهل بيت اطهارش (علیهم السلام) در عالم هستي وجود ندارد.آري:
(وَ الْمَقَامُ الْمَحْمُودُ)؛
تنها شما خاندان رسالت و عصمت هستيد كه صاحب مقام محمود ـ به طور مطلق ـ مي باشيد،ديگران از پيروان شما و ريزه خواران نعمت ولايت شما هم در پرتو نور لطف و عنايت شما ممكن است به درجات نازلهاي از آن مقام نائل شوند.حال از جمله عوامل نيل به آن مقام، مداومت در اداي نافلهي شب و نماز شب است كه خداوند حكيم به رسول مكرّمش دستور داده است:
]وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَهًْْ لَكَ عَسَي أنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً[؛[9]
«قسمتي از شب را بيدار باش و قرآن[و نماز]بخوان.اين يك برنامهي اضافه،علاوه بر نمازهاي فريضه براي توست؛ باشد كه خدا تو را بر اثر اين عمل، به مقامي محمود برانگيزد».
آن چنان نماز شب براي حركت دادن انسان در مسير قرب به خدا مؤثّر است كه علاوه بر ساير فرايض، بر رسول خدا واجب شده است.
مقام شفاعت كبري
از جمله معانياي كه در روايات براي مقام محمود آمده است مقام "شفاعت كبري" است كه همهي اهل محشر حتّي انبيا و اولياي خدا در پرتو نور شفاعت حضرت خاتم النّبيين (اقرب الخلق الي ربّ العالمين) قرار مي گيرند و از اينجا مي شود گفت، معناي ديگر مقام محمود، آن مقامي است كه ستايش عموم اهل محشر از اوّلين و آخرين را برمي انگيزد و چشم اميد همگي را متوجّه صاحب آن مقام مي سازد.
نقش والاي نماز شب در رشد معرفتي انسان
از آيهي شريفه مي شود استفاده كرد: هر كه بخواهد به درجهي عالي تري از درك معارف برسد و خدا و پيامبر اعظم
و امامان (علیهم السلام) را بهتر بشناسد، از نماز شب كمك بگيرد كه روح را تلطيف و تقويت مي كند.آن عبادتي كه روح رسول را چنان نيرو مي دهد كه به مقام محمود مي رساند، طبيعي است كه در مورد ديگران نيز چنين خواهد كرد.يعني هر كسي در حدّ خودش بخواهد به درجهي عالي تري از معارف برسد بايد براي نماز شب برخيزد.اگر مي خواهيد تخلّق به اخلاق فاضله پيدا كنيد آن چنان كه به سرحدّ تحقّق عيني برسيد و نه فقط تصورّات و مفاهيمي از آنها در ذهن خويش انباشته كنيد، از نماز شب كمك بگيريد.اگر مي خواهيد اشتياق و رغبت به عبادت در شما پيدا شود و نماز و قرآن را با رغبت بخوانيد و در مقام ارشاد و هدايت مردم موفّق باشيد، استمداد از نماز شب نماييد.
يعني نماز شب اين آثار را دارد كه انسان را در معارف دين روشن تر مي كند،در تخلّق به اخلاق فاضله راهگشا مي شود و حالت اشتياق و رغبت به عبادت در انسان به وجود مي آورد و آدمي را در مسير ارشاد و هدايت مردم به سوي خداي متعال، نيرومند مي سازد.
از اين روست كه باز هم به رسول مكرّمش دستور شب خيزي داده، با يك لحن جدّي مي فرمايد:
]يا أيُّهَا الْمُزَّمِّلُ * قُمِ اللَّيْلَ إلاّ قَلِيلاً * نِصْفَهُ أوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً * أوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً[؛[10]
«اي جامهي خواب به خود پيچيده! شب برخيز و جز اندكي از شب را مخواب.نصفي از شب را بيدار باش يا اندكي از آن كم كن و يا چيزي بر آن بيفزا و قرآن را با ترتيل و تدبّر قرائت كن».
خوشا به حال آن نيك بختاني كه اين سعادت نصيبشان گشته و پيوسته ساعاتي از آخر هر شب بيدارند و اين نداي تهديدآميز قرآن در گوش جانشان طنين انداز است كه:
]وَ أنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَهِْْ إذْ قُضِيَ الْأمْرُ وَ هُمْ فِي غَفْلَهٍْْ...[؛[11]
هشدارشان ده كه روز حسرتي در پيش است؛آن روز نگاهي به پشت سرشان مي كنند و مي بينند اي عجب! عمر عزيز چه به غفلت سپري گشته و چه بهرههاي بزرگي از دست رفته است.
ثواب بي شمار نماز شب
از امام صادق (ع)منقول است:در قرآن هر عمل خوبي،ثواب مخصوصش معيّن شده، غير از نماز شب كه چون نماز شب فضيلت بسيار بالايي داشته است،خداوند درجهي ثواب آن را معيّن نكرده و همين قدر فرموده كه:
]فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِْْ أعْيُنٍ...[؛[12]
كسي نمي داند چه موجبات چشم روشني براي شب خيزان در پشت پرده نهان است... كه بالاتر از هرگونه بيان است.
پر خوردن يكي از موانع توفيق
در دين مقدّس دستوراتي راجع به كم خوردن دادهاند تا به دنبال خود، كم خوابي را سبب گردد و قهراً توفيق بيداري ساعت آخر شب به دست آيد.از جمله فرموده اند:
(لَيْسَ شَيءٌ اَضَرَّ بِقَلْبِ الْمُؤمِنِ مِنْ كِثْرَهِْْ الاَكْلِ)؛
«هيچ چيز براي قلب انسان مؤمن زيان بخشتر از زياد خوردن نيست».
(يُورِثُ قَسْوَهَْْ الْقَلْبِ)؛
«پرخوري قساوت قلب مي آورد».
دل سنگين مي شود و ميل به عبادت در او پيدا نميشود.
(اَلْجُوعُ اِدامُ الْمُؤْمِنِ وَ طَعامٌ لِلْقَلبِ وَ صِحَّهِْْ لِلْبَدَنِ)؛
«گرسنگي خورش مؤمن و خوراك قلب و موجب صحّت بدن است».
انسان مؤمن تا گرسنه نشود، غذا نمي خورد.وقتي هم گرسنه شد، ديگر نيازي به خورش پيدا نمي كند.ماها چون واقعاً گرسنه نيستيم، تا خورشي در سفره نباشد اشتها به غذا در خود نمي بينيم.آدم گرسنه، همان گرسنگي، خورش اوست.نان خالي را هم كه بخورد، با لذّت مي خورد امّا آدمي كه گرسنه نيست، دنبال خورش مي گردد تا اشتها به غذا پيدا كند و احياناً با نوشيدن نوشابه هاي گازدار، اشتهاي كاذب هم در خودش ايجاد مي كند!
(وَ طَعامٌ لِلْقَلبِ)؛[13]
«گرسنگي طعام قلب است».
و قلب را فربه مي سازد و با تشبيه به ملائكه، او را به خدا نزديك مي كند آنگونه كه زياد خوردن نيز بدن را چاق و فربه مي كند و آن را طعمهي لذّت بخشي براي مار و مورهاي خانهي قبر مي نمايد.
(لا تُميتُوا الْقُلُوبَ لِكَثْرَهِْْ الطَّعامِ وَ الشَّرابِ فَاِنَّ الْقُلُوبَ تَمُوتُ كَما تَمُوتُ الزَّرْعُ اِذا كَثُرَ عَلَيْهِ الْماءُ)؛[14]
«دلها را با زياد خوردن و زياد آشاميدن نميرانيد چه آن كه دلها مي ميرند آنگونه كه كشتزار با زياد آب ديدن مي ميرد».
گريستن بر مظلوميّت اباالفضل (ع) رواست
ايّام فاطميه است و همه جا سخن از يگانه يادگار رسول خدا
به ميان است.امشب، شب پاياني اين مجلس است و رسم اين است كه در پايان ايّام عزاي حضرت صدّيقه (س) دست توسّل به ذيل عنايات حضرت ابوالفضل العبّاس (ع)مي زنند كه فرموده اند :
اَحَقُّ النّاسِ اَنْ يُبْكي عَلَيْهِ -------فَتيً اَبْكَي الْحُسَيْنَ بِكَرْبَلاءِ[15]
«سزاوارترين كسي كه بايد براي او گريست، آن جوانمردي است كه حسين را در كربلا گريانيد».
او به راستي فاني در برادرش حسين بود.وقتي با لب عطشان و بدن غرق در زخم و جراحت، كنار آب فرات رسيد، دست زير آب برد و مقابل لبها كه آورد:
(فَذَكَرَ عَطَشَ الْحُسَيْنِ)؛[16]
دفعتاً به ياد تشنگي حسين عزيزش افتاد و گفت:
(يا نَفْسُ هُونِي وَ الْحُسَيْنُ مُعَطَّشُ وَ بَنُوهُ وَ الْحَرَمُ الْمُطَهَّرُ اَجْمَعُ)؛
«اي ابوالفضل! تو آب مي خوري و حسين و كودكانش از سوز عطش مي سوزند».
آب را روي آب ريخت و با لب عطشان كنار آب روان جان داد.امام (ع)كنار نعش برادر آمد و فرمود:
(اَلانَ انْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي وَ انْقَطَعَ رَجائِي)؛[17]
«اينك پشتم شكست و چاره ام كم شد و اميدم منقطع گشت».
صلّي الله عليك يا مولانا يا اباعبدالله الحسين
صلّي الله عليك و علي الارواح الّتي حلّت بفنائك
[1]ـ بحارالانوار،جلد49،صفحهي123.
[2]ـ غررالحكم،حديث115.
[3]ـ سورهي مائده،آيهي3.
[4]ـ سورهي اسراء،آيهي 82 .
[5]ـ مناقب،جلد3،صفحهي62.
[6]ـ سورهي آل عمران،آيهي103.
[7]ـ سورهي شوريََ،آيهي23.
[8]ـ تفسير القمي،جلد2،صفحهي158.
[9]ـ سورهي اسراء،آيهي79.
[10]ـ سورهي مزمّل،آيات1تا4.
[11]ـ سورهي مريم،آيهي39.
[12]ـ سورهي سجده،آيهي17.
[13]ـ مستدرك الوسائل،جلد16،صفحهي211.
[14]ـ همان،صفحهي209.
[15]ـ اللهوف،صفحهي118.
[16]ـ مفتاح الفلاح،صفحهي177.
[17]ـ بحارالانوار،جلد45،صفحهي42.