ولایت فقیه
نويسنده: آيت الله جوادي آملي
منبع: با تلخيص از كتاب ولايت فقيه
فقه امامیه، از آن جهت كه داراى اجتهاد مستمر است و عقل، نقش سراج منیر دارد و در تشخیص صراط مستقیم الهى از سهم بسزایى برخوردار است و كتاب و سنت معصومین - علیهمالسلام- مخازن غنى و پایانناپذیر استنباط احكام و حكم مىباشند
علم فقه و تطور تاریخى آن
فقه امامیه، از آن جهت كه داراى اجتهاد مستمر است و عقل، نقش سراج منیر دارد و در تشخیص صراط مستقیم الهى از سهم بسزایى برخوردار است و كتاب و سنت معصومین - علیهمالسلام- مخازن غنى و پایانناپذیر استنباط احكام و حكم مىباشند، لذا شاهد توسعه و تكامل و تطورات همهجانبه بوده و هست; هم تطور عمقى در مسائل از پیشطرحشده، و هم گسترش عرضى در مسائل جدید و مستحدثه; و از اینرو، توان پاسخگویى به همه مسائل و پرسشهاى بشر درباره فقه اصغر و اوسط و اكبر را تا دامنه قیامت دارد.
از تطورات فقهىاصولى كه زمینه پیدایش تفكر ولایت فقیه گشت، آن است كه بر اساس تفكر اخباریین افراطى، ارتباط فقیه عادل با جمهور مردم، رابطه «محدث و مستمع» است; یعنى فقیه، حق استنباط احكام شرعى به وسیله اصول مستفاد از كتاب و سنت معصومین(علیهمالسلام) را ندارد، بلكه فقط باید آنها را ترجمه و تشریح كند و مردم نیز پس از استماع و شنیدن معانى احادیث، به آنها عمل كنند و بنابراین، میان فقیه و مردم، پیوند فكرى و اجتهادى وجود ندارد، بلكه رابطه میان آن دو، رابطه نقلى و حسى است. اگر چه معتدلهاى از اخباریین، اجتهاد را فىالجمله جایز دانستهاند و ظاهر حدیث را براى آن منبع مىدانند، ولى آنان، ظاهر قرآن و همچنین برهان عقلى را حجت نمىدانند و هیچ گونه پیوندى را میان برهان عقلى و مردم، و نیز میان تفسیر و اجتهاد در معانى قرآن و مردم برقرار نمىدانند.
در مقابل این جمود فكرى، تفكر اصولیین قرار دارد كه آنان رابطه فقیه و مردم را، رابطه «مجتهد و مقلد» مىدانند; یعنى بر اساس این تفكر، فقیه حق استنباط فروع فقهى را از اصول دارد و با چراغ فكر و نور راى خود، احكام الهى را از منابع چهارگانه كتاب و سنت و عقل و اجماع، و از مبانى استوار اصولى مستفاد از آن منابع چهارگانه استنباط مىنماید و محصول راى استنباط شده خود را به صورت فتوا به مقلدین خویش اعلام مىدارد.
سالیان متمادى سپرى شده بود كه در طى آن، بر اساس تفكر اخبارىگرى و جمود فكرى و ممنوع شدن اجتهاد، تنها پیوندى كه فقیه را با جامعه مرتبط مىساخت، همان نقل حدیث و معناى صورى آن بود. این تحجر فكرى، به دست تواناى اصولیین خردپیشه عموما، و استاد اكبر، مرحوم وحید بهبهانى(قدس سره) خصوصا، رختبربست و «اجتهاد» و تفكر اصولى زنده شد. كار اجتهاد و اصولیون گرانقدر این بود كه پیوند حوزه فقاهتبا مردم را از مرحله حس كه نقل سمعى است، به مرحله عقل و فكر و حدس منتقل كردند و به فقیهان، اجازه اجتهاد داده شد و به مردم، اجازه تقلید. حكم فقیه در این محور، كم و بیش نافذ بود و فتواى او نیز ضرورى و لازمالاجراء. این مقطع، تحولى مهم در رابطه عالمان دین با توده مردم بهشمار مىرود و این تحول فكرى، دالان ورودى مرحله ولایت فقیه بوده است.
تطور و تكامل ولایت فقیه
نمونه بارز تطور فقهىكلامى كه زمینه تشكیل حكومت اسلامى را فراهم نمود تا مقدمه ظهور حضرت بقیهالله(ارواح من سواه فداه) باشد، همین مساله «ولایتفقیه» است.
گروهى از فقیهان، براى فقیه در عصر غیبت، مقام افتاء و نیز مقام قضاء را ثابت مىدانستند; عدهاى دیگر، گذشته از افتاء و قضاء، سمت اجراى احكام قضایى را نیز ثابت مىدانستند; و گروه سوم از عالمان و فقیهان دین، علاوه بر سمتهاى یادشده، تصدى بسیارى از شؤون جامعه اسلامى را مانند اجراى همه حدود الهى و سرپرستى اشخاص یا اموال و حقوق بىسرپرست قائل گشتند و به این طریق، سمتسرپرستى نسبى و اداره شؤون مسلمین، از وظایف فقیه عادل شناخته شد كه از این میان مىتوان مرحوم كاشفالغطاء و صاحبجواهر(قدس سرهما) را نام برد.
اكنون «ولایت فقیه» علاوه بر آنكه در جایگاه اصلى خود قرار گرفته، بر سایر جایگاههاى فرعى نیز سایه افكنده است در حالى كه در گذشته چنین نبود; یعنى اگر امثال مرحوم نراقى(قدس سره) مساله ولایت فقیه را طرح كردند [1] ، آن را در محور فقه و به عنوان یكى از مسائل فقهى عرضه مىداشتند و به همین دلیل كه ولایت فقیه در جایگاه اصلى خود یعنى «علم كلام» قرار نگرفته بود هر چند كه با ادله فقهى شكوفا مىشد قهرا آن رویش و بالندگى مطلوب را نداشت كه همچون «شجره طیبه»اى باشد كه: «اصلها ثابت وفرعها فى السماء» [2] .
امام خمینى(رض) و اوج تكامل ولایت فقیه
اوج این تطور فكرى توسط سیدنا الاستاد، حضرت امام خمینى(قدس سره) صورت پذیرفت. ایشان كارى را كه در محور فقه انجام دادند، این بود كه دست «ولایت فقیه» را كه تا آن زمان مظلوم واقع شده بود و در محدوده مسائل فرعى محبوس بود، گرفتند و از قلمرو فقه بیرون آوردند و در جایگاه اصلى خود یعنى علم كلام نشاندند و سپس این مساله را با براهین عقلى و كلامى شكوفا ساختند به نحوى كه بر همه مسائل فقه سایه افكند و نتایج فراوانى بهبارآورد كه یكى پس از دیگرى شاهد آن بودیم.
از نظر امام خمینى(رض)، فقیه جامعالشرایط در عصر غیبت امام زمان(عج)، همه سمتهاى اعتبارى امام معصوم(علیهالسلام) را داراست و آن هم نه در حد حق و سمت وضعى محض، بلكه همراه با تكلیف الزامى; یعنى بر فقیه واجب است كه نظام اسلامى را تاسیس كند و در برابر طغیانگران به مقابله برخیزد و با جهاد و اجتهاد، و با ایثار و جانبازى و نثار همه امكانات، ستمسوزى كند و حكومت اسلامى را بر اساس كتاب و سنت معصومین(علیهمالسلام) پىریزى نماید و همان راه سیدالشهداء، حضرت حسینبنعلى بنابىطالب(علیهمالسلام) را طى كند; بلغ ما بلغ.
امام خمینى(رض)، از دیدگاه كلام به فقه نگریست
هنگامى كه «ولایت فقیه» به عنوان یك مساله كلامى و در قلمرو علم كلام مطرح شد و روشن گردید كه تعیین ولى و سرپرست جامعه اسلامى مربوط به فعل خداوند است، این كلام، فقه را مشروب مىكند و بر آن سایه مىافكند و آنگاه است كه انسان، سراسر فقه را با دیدگاه كلامى مىنگرد و براى مطالب فرعى فقه، صاحب و مسؤول مىبیند و در نتیجه، مسائل فقهى، سازماندهى مىشود و از آشفتگى بیرون مىآید.
اینكه حضرت امام(قدس سره) به طور مكرر در گفتار و نوشتار خود فرمودهاند اگر كسى سراسر دین را بررسى كند، خواهد دید كه دین، سیاست را به همراه دارد وسائس و مجرى را از نظر دور نداشته، سرش آن است كه ایشان از دیدگاه كلام به فقه نگریسته و از افق برترى فقه را شناخته است. «فقهشناسى» مسالهاى كلامى است نه فقهى. در صدر و ساقه علم فقه، مسالهاى نداریم كه بیان كند فقه براى چیست و از آن چه برمىآید. شناخت فقه، بررسى كار خدا و شناخت قانون الهى است و این كار، یك كار كلامى و خارج از قلمرو علم شریف فقه است.
امام خمینى(رض) و فقه جواهرى
سر اینكه امام راحل(قدس سره) اصرار داشتند بر اینكه فقهبا روش «جواهر» پویا شود[3] ، آن است كه مرحوم صاحبجواهر(رض) مىگوید: اگر كسى منكر ولایت فقیه باشد، گویا طعم فقه را نچشیده است: «كانه ما ذاق من طعم الفقه شیئا» [4] .
چشیدن طعم فقه، نتیجه نگاه برون فقهى و نگاه كلامى به فقه داشتن است. برهان و استدلالى كه مرحوم صاحبجواهر(رض) در كتاب شریف جواهر الكلام، درباره ولایت فقیه اقامه مىكند، صبغه كلام دارد; اگر چه آن را در فقه مطرح كردهاند. ایشان مىفرماید چون در زندگى عصر غیبت امام زمان(عجل الله تعالى فرجه الشریف) وجود یك نظام ضرورى است و نظام نیز یك نظام الهى است، یقینا خداوند براى اداره این نظام، كسى را پیشبینى كرده است تا او حدود الهى را بشناسد و اجرا نماید. این سخن، صبغه كلام دارد كه در كتاب فقه، از زبان یك فقیه بیان شده است.
گاهى انسان در درون فقه حركت مىكند و از بیرون و بالا، بر كل فقه نگاه نمىكند و لذا احاطه لازم را ندارد، ولى صاحب جواهر(رض)، این هجرت و بروننگرى را داشت و سر از كتاب فقه برداشت و از خود سؤال كرد: آیا این قوانین فقهى، مجرى و متولى نمىخواهد؟ آیا این قطار فقه و این واگنها و ابواب بههمپیوستهاش كه در حال حركت است، ادارهكنندهاى نمىخواهد؟
البته فقیهان نامور امامیه(رضوان الله علیهم) عموما، و بزرگ فقیه نامدار، مرحوم صاحب جواهر(قدس سره) كه مساله ولایت فقیه را مطرح كرده و آن را به عظمتیاد كرده خصوصا، تا محدوده چشیدن طعم فقه را رفتهاند; اما چشیدن طعم فقه، غیر از آن است كه انسان این شربت را از چشیدن به نوشیدن، و از ذوق به شرب و از شرب به شناگرى، و از شناگرى به غواصى برساند; غواصى در كوثر ولایت فقیه را فقط حضرت امام خمینى(رض) انجام دادند.
دو تذكر:
اول: جریان ولایت و سرپرستى فقیه عادل نسبتبه امور مسلمین، اگر به صورت مبسوط در متون فقهى نیامد، نه براى آن است كه فقهاى متقدم، قائل به ولایت فقیه نبودند و پس از قرندهم، به تدریج، سوق چنین كالایى رواج یافت و در عصر مرحوم نراقى(ره) خریداران وافرى پیدا كرد و زمان امامخمینى(قدسسره)، به بالندگى و ثمربخشى خود رسید، بلكه تا آن عصر، زمزمه سیاست دینى و نواى حكومت اسلامى و صلاى رهبرى سیاسى، نه دلپذیر بود و نه گوشنواز; و از این رو، از ولایتسیاسى ائمهمعصومین(علیهمالسلام) نیز در متون فقهى بحث نمىشد; زیرا فقه سیاسى به معناى گفتگوى مشروح پیرامون مسؤول اجراى حدود و تعزیرات و فرماندهى كلقوا یا فرماندهى لشگر، به طور رسمى طرح نمىشود تا آنكه بالاصاله ازآن امام معصوم باشد و بالنیابه در عصر غیبت امام معصوم(علیهالسلام)، بر عهده فقیه عادل باشد و این، براى آن نیست كه در عصر غیبت نمىتوان درباره امام معصوم(علیهالسلام) بحث كرد به بهانه اینكه فعلا امام معصوم(علیهالسلام) حاضر نیست و در ظرف ظهور، تكلیف خود را از دیگران آگاهتر است; زیرا بررسى متون اسلامى و تحقیق پیرامون دین و سیاست و عدم انفكاك آنها از یكدیگر، جزء مباحث اصیل كلام اسلامى است از یك سو و جزء مباحث مهم فقه سیاسى است از سوى دیگر; لیكن شرایط محیط و خفقان حاكم بر امت اسلامى و علل درونى و عوامل بیرونى هماهنگ، سبب خروج اینگونه از مسائل اساسى اسلام از صحنه كلام و از ساحت فقه و از فهرست احكام الهىسیاسى شدهاند.
غرض آنكه; نه تنها از ولایت والیان دینى یعنى فقیه عادل در متون فقهى بحث نمىشد(مگر به طور نادر و متفرق) بلكه از زعامت و رهبرى والیان معصوم نیز در آنها بحثى عمیق و دامنهدار به عمل نمىآمد و جزء مسائل و احكام «غیر مبتلابه» محسوب مىشد.
ابتكار و نوآورى امام خمینى(قدسسره) در این بود كه در عناصر محورى:
1.اسلام چیست؟
2.اسلام داراى سیاست و حكومت ویژه است.
3.شرایط حاكم در اسلام چیست؟
4.شرایط حكومت و حاكم، حصولى استیا تحصیلى؟ یعنى تشكیل حكومت كه واجب است، واجب مطلق استیا واجب مشروط؟، بحث زنده و پویا نمود و همه امور یادشده، با سعى علمى و عملى ایشان، از «علم» به «عین» آمد و از گوش به آغوش(قدساللهسره الشریف).
دوم: تطور مساله ولایت فقیه و گستره پهنه آن، از ولایتبر افتاء و ولایتبر قضاء تا ولایتبر تدبیر امور امت اسلامى، همانند دیگر مسائل كلامى و فقهى، حصیل پیدایش شرط یا رفع مانع است. شرطى كه وجود آن در طلوع یك اندیشه سیاسىفقهى مؤثر است و مانعى كه رفع آن در افول یك تحجر و جمود فكرى سهم دارد، گاهى علمى است و زمانى عملى; گاه درونى است و زمانى بیرونى.
به عنوان نمونه، مرجعیت فقیه جامعشرایط براى دریافت وجوه شرعى و توزیع عادلانه آنها میان طالبان علوم الهى و محققان دانشهاى اسلامى و تاسیس مدارس و كتابخانههاى عمومى و تخصصى و احداث پژوهشگاههاى فنى و مانند آن، گرچه به طور غیر رسمى در ادوار پیشین سابقه داشت، لیكن رسمیتیافتن آن به نحوى كه در عصرهاى اخیر رایج و دارج شده، هرگز مسبوق نبود; لذا فقیه نامورى چون محقق، در كتاب شرایع و مختصر نافع، اقوال متعدد و آراء گونهگونى را درباره خمس یادآور مىشود و راى به «ایصاء»، «دفن»، «ابام و تحلیل»، تحصیل، و مانند آن از آراء ضعیف و مهجور را نقل مىكند و هیچ اشارهاى به آنچه هماكنون به صورت اصل مسلم و مقبول همه فقیهان درآمده است و استقرار و استحكام حوزههاى علمى مرهون چنان بودجهاى است و تامین حداقل معیشت محصلان علوم دینى، درگرو چنین بینش اقتصادى اسلام مىباشد ندارد. بنابراین، هرگز نمىتوان فقهاى متقدم را به سهلانگارى در تاسیس مراكز و حوزههاى علمى متهم نمود; چهاینكه هیچگاه نمىتوان فقیهان متاخر را به جمع حطام دنیا تهمت زد.
جریان ولایتسیاسى فقیه عادل نیز مىتواند از همین سنخ باشد; لذا هم فقهاى متقدم، مصون از آسیب تهمت رفاهطلبى و سازشكارى با سلاطین مىباشند و هم فقیهان متاخر، محفوظ از گزند اتهام جاهخواهى و ریاستطلبى خواهند بود. لذا دامن بلند فقاهت، از گردتهمت در پذیرش مقبولهعمربن حنظله، هماره مصون است; یعنى نمىشود قبول آنان را، ضامن اعتبار سند ندانست و چنین پنداشت كه چنین قولى، زمینه چنان تهمتى را به همراه دارد. غرض آنكه; نزاهت فقهاء، مانع تهمت است; چه اینكه عدم ابتلاء به مساله حكومت و رهبرى سیاسى، سبب عدم طرح مساله ولایت فقیه بر امت اسلامى شد.
ولایت فقیه و رابطه «امام و امت»
امام راحل(قدس سره)، رابطه «مرجع و مقلد» را به رابطه «امام و امت» ارتقاء داد و این، تحول بزرگ دیگرى در رابطه فقیه با مردم بود; یعنى اگر مرحوم وحید بهبهانى(قدس سره) توانست رابطه فقیه و مردم را از سطح «محدث و مستمع» بودن بالا برد و به سطح «مرجع تقلید و مقلد» برساند، امام راحل(رض) با انقلاب فقهى و فرهنگىاش، آن را به اوج خود یعنى رابطه «امام و امت» رساند.
حضرت امام(رض) امور ذیل را روشن ساخت:
1. ادله اصلى نبوت و امامت مىگوید: انسانها براى رسیدن به كمال شایسته خود، در هر زمانى، نیازمند قانون دینى و سپس نظام اسلامىاند.
2. انبیا و ائمه معصومین(علیهمالسلام)، تنها براى مساله گفتن نیامدند، لیكن طاغوتیان لئام، دست آنان را بستند و آنان را به شهادت رساندند: «ویقتلون الانبیاء بغیر حق» [5] ; «یقتلون النبیین بغیر حق» [6] ; «وقتلهم الانبیاء بغیر حق» [7] . این آیات كه به طور مكرر از شهادت انبیاء(علیهمالسلام) و مظلومیت آنان به دست طاغوتیان هر عصر خبر مىدهد، نشانگر آن است كه انبیاء الهى، ظلمستیز و ظالمبرانداز بودهاند; چنانكه قرآن كریم در این باره مىفرماید: «وكاین من نبى قاتل معه ربیون كثیر»[8] ; و چه بسیار پیامبرانى كه با مؤمنین بسیار، به قتال با دشمنان دین مىپرداختند.
3. دین، گذشته از مؤلف و مصنف و شارح و ترجمان و مبین، «متولى» [9] مىخواهد تا با پذیرش تولیت دین، همه احكام آن را احیا كند و آنها را در جامعه عینیتبخشد و در عصر غیبت و در نبودن امام معصوم(علیهالسلام)، فقیه جامعالشرایط وظیفه دارد كه علاوه بر تبیین، افتاء، و قضاء، تولیت دین را نیز بر عهده گیرد.
4. ولایت فقیه، جانشین شایسته ولایت و امامت امام معصوم(علیهالسلام) است و از اینرو، رابطه فقیه جامعالشرایط رهبرى با مردم مسلمان، رابطه «امام و امت» [10]مىباشد.
5. فرقهاى بسیار وافرى كه میان امام معصوم و غیرمعصوم وجود دارد، هرگز منقولعنه نبوده و نیست و در هیچ مرحلهاى شخص غیرمعصوم، همتاى معصوم(علیهالسلام) نخواهد بود.
تحصیلى بودن شرایط ولایت فقیه
یكى دیگر از امتیازهاى برجسته امام خمینى(قدس سره) از دیگر عالمان دین، آن است كه دیگران اگر چه ولایت فقیه را قبول داشتند، ولى غالب آنان، شرایط آن را حصولى مىدانستند، اما حضرت امام(رض) كه ولایت را مانند امامت مىداند، معتقد است كه شرایط اعمال ولایت دو بخش است; بخشى از آن «حصولى» است و بخش مهم آن «تحصیلى» مىباشد; یعنى باید آن شرایط را به دست آورد و اینگونه نیست كه اگر مردم حاضر شدند و امكان داشت كه بدون خطر، نظام اسلامى تاسیس شود، فقط در این شرایط حاصل شده، بر فقیه جامع اوصاف رهبرى لازم باشد زمام نظام را به دست گیرد، بلكه بسیارى از شرایط ولایت فقیه، تحصیلى مىباشد و مانند وضوء براى نماز است كه باید آن را به دست آورد; نه حصولى مثل استطاعتبراى حج، كه تحصیل آن واجب نیست; به تعبیر علمى، بسیارى از شرایط ولایت فقیه، «شرط واجب» هستند نه «شرط وجوب».
امام امت(رض)، چون تشكیل و تاسیس حكومت اسلامى را وظیفه مىدانست و از سوى دیگر معتقد بود كه بسیارى از شرایط آن تحصیلى است نه حصولى، در پى تحصیل این شرایط رفت كه این امر، مستلزم زندان رفتن و تبعید شدن و تهمتخوردن و مانند آن بود و ایشان همه آن تلخكامىها را به جان خرید و از اینكه در راه رضاى خدا شهید بدهد یا شهید شود، لذت مىبرد:
«اگر ما ماوراى این عالم را اعتقاد داشته باشیم، باید شكر كنیم كه در راه خدا كشته بشویم و برویم در صف شهدا» [7] ; «چنین كشته شدنى(شهادت) كه افتخار دارد، بزرگترین آرزوى من است» [11] .
اگر در خطبه «شقشقیه» این بیان آمده است: «لولا حضور الحاضر وقیام الحجه بوجود الناصر وما اخذ الله على العلماء الا یقاروا على كظه ظالم ولا سغب مظلوم، القیتحبلها على غاربها ولسقیت آخرها بكاس اولها» [12] . اگر آن حضرت مىفرماید: اگر حضور حاضرین نبود و اگر به سبب وجود یاران، حجتبر من تمام نمىشد و...، حكومت و زمامدارى را نمىپذیرفتم، این سخن را حضرت على(علیهالسلام) پس از تحمل رنجهاى درازمدت و فراوان فرمودند; نه اینكه در اولین قدم گفته باشند; زیرا ایشان از احتجاج به خانه مهاجرین و انصار شروع نمود و مناظرهها و تبلیغها و نقدهاى سازنده بسیار كرد، لیكن شرایط تحصیلى براى ایشان فراهم نشد و پس از سالها رنج، وقتى كه امتحاضر شدند با آن حضرت بیعت نمایند، فرمود: «لولا حضور الحاضر...».
محرك قیادى و محرك سیاقى
فرق امام راحل(قدسسره) با عالمان دیگر این بود كه آنان مىگفتند: «مردم! قیام كنید; حركت كنید; بشورید». نه جامعه دیروز سخن چنین عالمى را گوش داد و نه امروز گوش مىدهد. مردم سخن كسى را كه نشسته است و فرمان قیام مىدهد گوش نمىدهند. امام خمینى(رض) نفرمود: «مردم! بروید»، بلكه فرمود: «من رفتم; شما هم بیایید!». فرق ایشان با دیگران در این بود كه آنان مىگفتند بر شما واجب است مبارزه كنید; یعنى آنان «محرك سائق» بودند و مىخواستند مردم را از پشتسر سوق بدهند و لذا مردم نیز گوش نمىدادند; اما امام امت(رض)، خود جلو افتاد و سالیان متمادى اهانت و فحش شنید، تبعید و زندان و سختى را تحمل كرد، شهید داد، بخش زیادى از راه مبارزه را به تنهایى طى كرد و مردم را به تاسیس حكومت الهى دعوت نمود و مردم نیز «لبیك یا امام!» گفتند و به دنبال ایشان حركت كردند. حضرت امام(قدسسره)، «محرك قیادى» بودند و آن دیگران، «محرك سیاقى»; آنان مىخواستند از پشتسر مردم را به حركتسوق بدهند،ولى امام،خود «قائد» شد و در پیش مردم به راه افتاد و آنان را رهبرى كرد.
البته در تمام مراحل قیام قیادى امام راحل(رض)، یاران معدودى بودند كه ایشان را در همه حال همراهى مىنمودند; بهویژه مراجع بزرگوار تقلید كه غفلت از مساعدت، معاضدت، معاونت، مشاورت، و همآوائى آن آیات عظام در تمام مراحل و منازل و مقاصد و مآرب، یا تغافل از آن همه هماهنگىها، اعتسافى استبدور از انتصاف و انصاف.
بنابراین، در سایه تحولى كه امام راحل(قدس سره) در فقاهت اسلامى و در فرهنگ مردم ایران ایجاد كرد، مردم بالا آمدند و نه تنها اهل «فرهنگ»، كه اهل «آهنگ» و قصد شدند و لذا «امت»ى شدند كه در پى «امام» خود، با حركت توفنده و سیلگونه جریان داشت.
بوعلى(رحمهالله) در كتاب منطق شفاء، پس از نقل سخنانى از ارسطو، او را به عظمتیاد مىكند و مىگوید: تامل كنید در آنچه این مرد بزرگ گفته است و ببینید كه پس از او تا زمان قریب به هزار و سیصد و سى سال گذشته، آیا كسى آمده است كه تقصیر و كوتاهى او را تصدیق كند و آیا نابغهاى پس از او آمده است كه در این فن چیزى را بر گفتههاى او اضافه كند؟ هرگز! بلكه او آنچه آورده، تام و كامل است [10] . سبب این تعظیم بوعلى(ره) از ارسطو، علاوه بر جامعبودن بیان ارسطو درباره سفسطه و گروههاى سوفسطایى، به لحاظ آن است كه ارسطو، درباره صعوبت اندیشورى و تفكر عقلى، تنها به نصیحت و دستور احتیاطى اكتفا نكرد چنانكه بسیارى از عالمان دیگر چنین كردند، بلكه علاوه بر آن، براى معیار اندیشه درست، طرح و راه عملى را نیز ارائه نمود; عالمان دیگر، مانند كسانى بودند كه به رهنوردان راهى توصیه مىكردند كه براى آسیبندیدن پایشان، پوستى را به پاى خود ببندند، ولى به آنان نمىگفتند كه این پوست، چگونه پوستى باشد و چگونه بریده شود و چگونه دوخته شود و... اما ارسطو، كفشى راهوار درست كرد تا راهیان كوى اندیشه آن را بپوشند و فرمود: اى سالك كوى اندیشه! در تمام مراحل فكرى، موازین اندیشه را رعایت نما; یعنى توجه كن كه این صغراى تو و آن هم كبرا; بگو: «ا»، «ب» است; «ب»، «ج» است; پس «الف»، «ج» است. اگر در هر استدلالى، با این قالبگیرى و پاىافزار حركت كردى، به مقصد مىرسى وگرنه درخواهى ماند.
غرض آنكه; اگر امت ایران اسلامى، امام خود را با نظر تكریم و تعظیم یاد مىكند، براى آن است كه ایشان، نصیحت تنها نكردند و تنها احكام اسلامى را در كتابهاى علمى ننوشتند، بلكه براى اجراى احكام و معارف دین، طرح عملى دادند. با این شرایط، سازماندهى فقه، به دستبا كفایت آن رهبر عظیمالشان صورت گرفت; بخش قابل توجه و مهم آن، از 15خرداد 1342ه.ش آغاز گشت و در 22بهمن 1357هـ .ش به ثمر نشست.
پی نوشت:
[1] . عوائد الایام، ص 529.
[2] . سوره ابراهیم (ع)، آیه 24.
[3] . صحیفه نور; ج 21، ص 98.
[4] . جواهر الكلام; ج 21، ص 397.
[5] . سوره آل عمران، آیه 112.
[6] . سوره بقره، آیه 61.
[7] . سوره نساء، آیه 155.
[8] . سوره آل عمران، آیه 146.
[9] . «متولى دین» كسى است كه خود را سپر دین كند و در برابر خطرها بایستد و در مقابل آسیبها ننالد.وظیفه اولى متولىآن استكه جانفشانى كند و از هیچ خطرى نهراسد و صحنه را خالى نكند; زیرا اگر صحنه را خالى كرد، دیگر سپر دین و مدافع آن نمىتواند باشد.
[10] . فعل ماضى «ام» یعنى قصد كرد و «آمم» كه اسم فاعل آن است، به معناى قاصد(قصد كننده) است. «امت» به مردم و جامعهاى گفته مىشود كه نه تنها داراى «فرهنگ» است، «آهنگ» نیز دارد. فرهنگ داشتن، مقدمه آهنگ داشتن است و آهنگ، به معناى قصد و عزم و تصمیم و اراده است. همه فرهنگداران، اهل آهنگ و عزم و قصد و اراده نیستند، ولى همه آهنگمندان، اهل فرهنگ هستند.
[11] . صحیفه نور، ج 1، ص 107.
[12] . همان، ص 577.
[13] . نهجالبلاغه، خطبه 3، بند 16.
[14] . منطق شفاء; بخش سفسطه، فصل ششم، ص 114.