Menu

منبع:ارسالی از گلپایگان

بسم الله الرحمن الرحیم
مختصری از تاریخ زندگی مرحوم آیت الله آقای آخوند ملا محمد جواد صافی
تاریخ ولادت : شعبان 1287 قمری هجری
پدر : مرحوم آخوند ملا عباس
مادر : بانوی فاضله ، زهرا خانوم ، دختر ملا محمد ،از دانشمندان وادبا ، معروف به «ادیب»
سوابق تحصیلی و زندگی سیاسی و اجتماعی :
آن مرحوم ، تحصیلات خود را تا حدود سطوح در گلپایگان در محضر اساتید بزرگی ، که در آن عصر در گلپایگان کم نبودند و مجمع علما و دانشمندان بزرگ بود طی نمود ، و سپس برای ادامه ی تحصیلات ، ، به اصفهان ، که در آن عصر بزرگترین حوزه ی علمی ایران بهش مار می رفا هجرت کرد (سال 1306 قمری ) در اصفهان در آن زمان بزرگانی از علما و فقهاء ، چون آیت الله مرحومین ، آقا شیخ محمد تقی مدرس ، فرزند آقا سید حسن مدرس ، استاد حاج شیخ محمد علی ، معروف به ثقه اسلام ، و آقای آقا سید محمد تقی مدرس ، فرزند  آقا سید حسن مدرس، استاد میزای شیرازی ، ومرحوم آقا میرزا محمد عاشم چهار سوقی و برادرش ، صاحب روضات الجنات ، و جهانگیر خان قشقایی ، و آخوند کاشی ، و مرحوم آخوند ملا محمد باقر فشارکی ، بودند .
که ایشان در مباحثات اکثر آنها شرکت داشته و مورد علاقه و توجه کامل اساتید خود قرار گرفت .
و به سرعت مراحل ترقی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت . به طوری که در سال 1310 تا 1312  از اساتید خود ، پس از نوشتن رساله هایی در مسائل مشکل فقهی ، در ابواب مختلف ، که هم تکنون به خط خودشان موجود است ، به دریافت اجازه ی اجتهاد ، نائل شد که آن اجازه نامه عیناً موجود است .
پس از اینکه تا مدتی که در اصفهان توفق داشتند ، به تدریس ففقه و اصول اشتغال داشته و محضر درس ایشان یکی از مجالس مهم بحث بود ، که برخی از علما ء، که بعداً از مراجع بزرگ تقلید شمرده می شدند ، در بحث ایشان شرکت می کردند .
یکی از بزرگان معاصر ین اسشان در اصفهان، مرحوم زعیم عالی قدر ، حضرت آیت الله العظمی بروجردی – قدس سره – بود ،که تا ایشان زنده بود ، کمال ارتباط و علاقه و مودت بین آنهاد برقرار بود . وقتی از مرحوم آیت الله بروجردی شنیدم که به اشان فرمودند :« من شبی نمش ود که شما را فراموش کنم » (مقصودشان در قنوت نماز وتر بود ) و پس از فوت ایشان ، که جنازه ی ایشان را به قم آوردند ایشان در مراسم تشییع با شکوهی که کم سابقه بود شرکت فرمودند وشخصاً بر جنازه نما زخواندند و به امر ایشان در مسجد بالاسر در ماکن بسیار نزدیکی به ضریح حضرت معصومه = سلام الله علیه – مدفون شدند و به امر معظم له و از سوی ایشان در همان مسجد بالا سر مجلس ترحیم برقرار شد.
خلاصه پس از حوزه اصفهام ، آم مرحوم به تهران مهاجرت کردند و در آم موقع جریان نهضت مشروطیت و توجه مردم به حفظ هویت اسلامی آن و به اصطلاح آن عصر «مشروطه ی مشروعه» بود ، که چون با اندیشه ها و مقاصد انگلیس ها و ایدی آنها ، که در ان وقت از اشخاصی بنام ملیون و آزادی خواه ، حمایت می کردند .
و مشروطه را در قالب ضد اسلامی و پایان دادن به نظام اسلم رهبری می کردند گروه به اصطلاح مشروطه خواهان (فرنگی مآب) با ایشام به مقابله بر خاسته بودند.
آن مرحوم در این اوضاع وارد تهران شده و مورد استقبال و احترام علناء بزرگ ام زمان ، مثل مرحوم حاج میرزا ابوالقاسم صاحب حاشیه و امام جوعه و مرحوم حاج شیخ فضل الله و دیگران ، واقع شد و روی همان افکار صاف و بی غل و غش اسلامی ، و درک شناختی که از سیاست اسلامی و روش سیاسی اسلام داشت، و اینکه اسلم را منهای حکومت و سیاست نمی داسنت ، با مرحوم شیخ ف که مشروطه را بدون اسلام و به قول خودش بدون قید «مشروعه» فصل اسلام از سیاست و دین از دنیا می شودر و معتقد بود که باید اسلام در متن آن قرار داشته باشد ، و بالاخره مشروطه ، مشروعه باشد ، و سیاست اسلام باید مجری گردد همکار و هم آواز شد ، تا بالاخره مسئله مشروطه مشروعه ، به اصلاح قانون اساسی در مسیر اسلام منتهی شد .
و شیخ نفس نفیس خود در راه این کلمه «مشروعه» یعنی اسلام فدا نمود و به استقبال شهادت و داری که یپرم ارمنی و دیگری از آزادی خواهان قلابی و مزدور انگلیس ر پا کردند شتافت .
و نامش به اسلامی خواهی و آگاهی و ثبات قدم و استقامت جاودان باقی ماند . از حکایاتی که آن مرحوم از حاج شیخ فضل الله نقل می فرمودند ، یکی این بود که آن مرحوم گفت :«کسی نیست از این مردم بپرسد که انگلیسی ها برا چه این همه پول خرج می کنند که در کشور ما به اصطلاح مجلس عدالت بر قرار شود ».
و از نمونه هایی که از شجاعت و استقامت مرحوم شیخ شهید و تن در ندادن او به هیچ گونه سلطه ی بیگانه اگر چه به بهای از دست دادن جان باشد نقل می کرد این جریان است که با اینکه مکرر از ایشان شنیده ام ، چون ده ها سال می گذر د و نقل عین الفاظ ایشام مقدور نیست مضمون و محتوای تقریبی آن نقل می شود ؛ می فرمودند :در زمانی که مجاهدین (مشروطه خواهان ) تهران را مسخر کرده بودند ، و مستبدین – چه آنان که اصولاً با مشروطه مخالف بودند یا آنها که آن را در پارچوب اسلام و به قول خودشان ، چون شیخ شهید مشروعه می خاستند – مورد اذیت و دستگیری وترور بودند و مقومتشان از بین رفته بود .
شیخ نیز در منزل خود تحت معاصره قرار داشت و من شخصاً با توجه به اینکه مستبدین ئدر وقع تسلط خود مرحوم سید عبد الله بهبهانی را تبعیدکردند ، این احتمال را می دادم که مجاهدین نیز نسبت به ایشان بیشتر از تبعید عمل نکنند (هر چند بسیاری احتمال اعدام را خطر جدی می دانستند )
در هر صوری یکی از آقایان محترم گاپایگان به نام حاج آقا فخر – که از فضلاء و سادات جلیل القدر و متعید بو ، و چند سال پیش به رحمت ایزدی پیوست – از من خواست حکمی را که ار مرحوم آقا شیخ هادی نجم آبادی که از بزرگان علما ء تهران بود و یکی دیگر از علما ء (نامش را یا ایشان فراموش کرده بودند یا من فراموش کردم)در موردی صادر شده بود ، شیخ میز تنفیذ نماید، چون در ان موقع این یک اقدامی بود که برای تاکید حکم صادر از مجتهدی ، مجتهد دیگر هم آن را امضاء و تنفیذ می نمود .
من عذر خواستم و گفتم ملاقات ایشان علاوه بر خطر مزاحمت و گرفتار شدن به دست مجاهدین سهل نیست . ان سید جلیل اصرار کرد .
من به شخص که (ایشان نام او را بردند ، ولی من فراموش کردم ) متصدی امور شیخ بود ، و در مدرسه دارالشفاء- که مقابل در ورودی مسجد شاه سابق و امام خمینی فعلی قرار داست و کنون خیایان شده است – امد و شد داشت ، تمایل خود را به دیدار شیخ گفتم .
بنا شد بعد از نماز عشاء و باید در مدرسه و به اتفاق هموبرویم خدمت ایشان . این کار انجام شد  و بالاخره ایشان را در اطق کوچکی که در عقب اتاقی بود که معمولاً از اشخاص پذیرایی می کردند ، ملاقات کردیم . شخصی هم به نام سیف الشریعه ترک نیز حضور داشت . پس از تعارفات و احوال پرسی و پذیرایی ، هنوز هم ار درد پا در اثر اصابت گلوله رنج می برد ، آن حکم را به ایشان ارائه دادم ، ایشان حکم مرحوم آقا شیخ هادی را امضاء کردند ، و از امضاء حکم دیگری ، چون نمی شناختند عذر خواستند .
سپس از من پرسیدند که چه تازه یا چه خبری دارید ؟ گفتم خبرها را بیش و کم شنیده اید ، مجاهدین تهران را گفته اند و اشخاص را می گیرند و دستگیر می کنند و هر کار بخواهند انجام می دهند . به صورت استفهام گفتند: چه باید کرد ؟
ن روزها مرسوم بود که شخصیتها برای حفظ نفس خود و در امان ماندن از یورش مجاهدین به خانه اشان از یکی از سفارتهای خارجی می خواستند تا پرچم دولت متبوع خود را بر سر خانه آنها نصب می کردند . من گقتم : امروز مجاهدین به مشیر السلطنه ، در بین راه در حالی که سوار بر درشکه ا کالسکه (تردید از من است ) بوده است شلیک کرده اند و او خودش را در کاسلکه انئاخته و سورچی او کالسکه را به منزل رسانده و فوراً از سفارت روس درخواست نموده ، پرچم روسیه را بر منزلش نصب کردنن ، لز تعرض مجاهدین مصون ماند .
آن شهید بزرگ فرمود: یعنی می گویید من هم به روسیه پناهده شوم؟ گفتم : مطلب از این حرف ها گذشته است و شما را متهم با ارتباط با سفارت روسیه کرده اند و به نام شما نامه  ای منتشر کرده اند که به سفارت روس نوشته اید .
جواب دادند : شما آن نامه را دیده اید ؟ گفتم : می دانم تهمت و افتراء است  مقصودم این است که در خارج این گونه شاع کرده اند (و همان چیزی را که شما و هر عالم و روحانی از آن مثل کفر إبا دارد به شما نسبت داده اند ).
جواب داد : در روز عاشورا وقتی حضرت سید الشهدا در مقام حجت و هدایت بر می امدند ، برای آنکه نگذارند سخنان آن حضرت را بشنوند بر دهن ها می زدند و هیاهو سر می دادند ، و حال وضع به این منوال است که نمی گذارند من حرفم را بزنم و تهمتهایی را که به من می زنند جواب بدهم .
اما در اصل این مسئله با شما صحبت می کنم که جایز است برای من به جهت حفظ نفس خود ، به کفار پناهنده شوم و پرچم سفارت روس را بالای منزل بزنم ؟ بالخره فرمود : من در انظار اجانب و کفار ، از طراز اول علنا ء اسلام محسوب می شوم، باشم یا نباشم ، و اگر من برای حفظ جانم پرچم کفار را بر سر خانه ام بزنم ، مثل این است که اسلام به کفار پناهنده شود و اینها مرا بکشند ، برای من آسان تر و گواراتر از این است که از بیم جانم به کفار پناهنده شوم .
پس از شهادت شیخ و تغییر اواع مثل اینکه تأثر از دیگر گون شدن اوضاع . نرسیدن نهضت به مقصد اسلامی ،
ایشان را افسرده نمود و تاب دیدن آن اوضاع و تشلط یپرم و علیقلی خان سردار أسعد و دیگران را نداشتند ، لذا ترک تهران کرده ، از تهران به قم و از قم از طریق اصفهان به گلپایگان مراجعت نمودند و در اصفهان با مرحوم نجفی که مریض و بستری بود و به همان مرض رحلت نمود دیدار تازه کرده و از جریان امور با آن مرد آگاع درو دل نمود ، که می گفت آن مرحوم در همان حال کسالت برای مرحوم شیخ گریست .
دیگر تقریباً تا پایان عمر در گلپایگان اقامت نمود و از همه ی ماماتی که در انتظار چنان مرد روحانی و مصمم و روشن و مبارز بود ، صرف نظر کرد . مع ذلک در این شهر هم تا توانست به ترویج اسلام و تألیف و تصنیف کتب فقهی و کلامی و اخلاقی سودمند ، و تدریس و تربیت طلاب و تهذیب اخلاق و آگاه کردن جامعه و مبارزه  با ستمگران قت مثل  مکرم الدوله و امیر مفخم ها و خوانین ظالم محلی و مأموران و حکام دولتی ادامه داد ، و خوی مخالفت با ظلم و یاری مظلوم که از صفات بارزه ی او بود ، ار را راحت نمی گذاشت .
از جریانهای جالبی که برای ایشان در طول مبارزاتشان با مستکبرین و ستمگران ، واقع شد ، یکی این بود که در موقعی که امیر مفخم بختیاری نفوذ و قدرت بسیاری داشت و مخصوصاً شعاع نفوذش منطقه ی گلپایگان و خمین و کمره را در بر گرفته بود و مظالم و استکبارش شدت یافات و در این منطقه مطلق العنان شده و دهات . قراء متعددی را با زور و اکراه تصاحب کرده . قباله می نمود و در موقعی که جرأت و گستاخیش تا حد ی رسیده بود که افرادش را مأمور کر د قوام السلنه را که وزیر داخله وقت بود ، در هنگام رفتن یا بازگشتن از وزارت خانه ار درشکه پایین کشدند و به منزل او که در خیابان بود بردند و می خواست او را چوب بزند ، ری در چنین موقعیتی مرحوم آیت الله صافی (بزرگ* بر خلاف توقع او که انتظار سکوت از ایشان داشت ، با او مخالفت می کرد و از گسترش نقوذ و مظالم او جلوگیری می نمود و بالخصوص جلوی نفوذ آن چنانی وی را گرفته ، قلمرو مظالم او را تقریباً در حدوده کمره(خمین ) متوقف ساخته بود .
امیر مفخم وقتی با انواع وسایلی که در اختیار داشت ، نتوانست ایشان را لااقل به سکوت وادار کند جداً در مقام تهدید و اذیت و توهین به اشان در آمد .
و شخصی را به نام شهاب لشکر با جمعی تفنگدار و مسلح برای جلب ایشان به کمره ، و توهین حضوری از کمره به گلپایگان فرستاد ، و به ظاهر نامه دعوتی هم به دستشان داده بود ، متضمن اینکه چون حضور شما در کمره برای مذاکره در بعضی امور ضرورت دارد تشریف بیاویرد و شهاب لشکر هم با عده ای مأموریت دارند که در خدمت شما باشند .
وقتی این نامه و این جمعیت به گلپایگان رسید و به ایشا ابلاغ شد تمام طبقات نگران شدند و با حال عدم سازش و تسلیمی که در مرحم آیت الله صافی دیده بودند، خطر جانی را برای ایشان پی بینی کردند مأموران دولت و حکومتها با اینکه در آن موقع خیلی به ظاهر بسط و ید و قدرت داشتند ، در خود جرأت مقاوت با شخصی که به عنوان «امیر » معروف بود نمی دیدند لذا سران طبقات مخصوصاً علماء بزرگ که در آن عصر در گلپایگان کم نبودند جلساتی تشکیل دادند و چاره جویی می کردند و لشکر را تا دو سه روز یا بیشتر به عذرهایی قانع ساختند و بالخره تصمیم گرفتند که دو نفر دیگر از علما بزرگ نیز ایشان را در رفتن به کمره و ملاقات «امیر » همراهی نماید .
اما در أثنایی که این جریان می رفت که صورت عمل پیدا کند ، شهاب لشکر که از تعلیم و عدم انجام فرمان امیر سخت نارت شده ، و شاید برای اولیم بار فرمان او را با این وضع روبرو می دید شخصاً در منزل مرحوم آیت الله صافی آمده و در زده بود و پیغام داده بود که جواب نامه امیر را بدهد ایشان برای اینکه خودشان شخصاً به او جواب نفی بدهند با قرآن مجیذ استخاره مرده بودند این آیه آمده بود «و کذلک جَعَلنا لِکُلِّ نبیِّ عدواً مِن المجرمین و کفی بربک هادیاً و نصیراً» فوراً و بدون درنگ شخصاً به در منزل آمده بودند و به شهاب لشکر گفته بودند : چه می خواهی ؟ گفته بود : جواب نامه را فرمودند : امیر غلط کرده که نامه نوشته و توهم غلط کرده ای که نامه آورده ای و به داخل خانه برگشتند .
به لطف خدا شهاب لشکر چنان مرعیوب شد که از همان جا رفت و مثل اینکه مأموریتش را فراموش نمود . و این واقعه بسیار عجیب بود زیرا شهاب لشکر با سوارهایش وارد منزل می شد و ایشان را دستگیر می نمود هیچ کس از مقامات دولتی محلی حرأت و جسارت معارضخ با او را نداشتند .
امیر مفخم تا زنده بود ، از ایشان بیم ناک بود و حتی در اواخر که ان قدرت قبلی را نداشت و یک خان و فئودال اده بود ، وسائط متعدد بر می انگیخت که بلکه با ایشان دیدار کند و ایشان نمی پذیرفت .
در آغز ظهور دوره ی منحوس پهلئوی نیز ازهمان موقعی که او برای تسلط بر ایران به عنوان جومهوری ، طرح رئیس جمهوری خود را ریخت ، و در مقام بر آمد از غلماء بزرگ به زور و تهدید امضا بگیرد ، و در بروجرو و لرستان و گلپایگان به احمد آقا امیر احمدی سپهبد جلاد ، که در آم موقع در خرم آباد و به اصطلاح امیر غرب بود برای این کار مأموریت داده بود ، به مخالفت با او برخاست و نه تنها وخود از امضا و تایید رئیس جمهوری رضا خان سرباز زد و مخالفت کرد بلمه علماء بزرگ دیگر مثل مرحوم آیت الله آقا شیخ محمد سعید و حاج میرزا باقر امامی را نیز به مخالفت بر انگیخت .
که مخالفت آن دو منتهی با ابتلائات برای آنها و هجرت مرحوم آقا شیخ محمد سعید به اصفهان گردید . بعد از اینکه پهلوی با زور اجنبی بر این کشور مسلط شد همیشه او را ی عامل انگلیس می دانست و برآن دلایلی اقامه می کرد .
به یاد دارم وقتی ، رضا خان به ظاهر امتیاز نفت دارسی را لغو کرد ، رئیس شهبانی گلپایگان ، که از مذاق ایشان مطلع بود و می دانست که ایشان آن همه هیاهو و سرو صدا را که پیرامون رضاخان سر داده بود خلاف واقع می داند واو را نه فقط منجی ایران نمی داند که نوکر انگلیس می شمارد .
نزد ایشان /امد و با ارائه روزنامه ها و اینکه شاه چگونه قرار داد محکمی را که قاجاریه بسته اند لغو کرده و شخصیتهای مختلف همه به او تبریک گفته اند ، بالاخره خواهان آن شد که دران موضع تلگرافی به شاه بزند ایشان در جواب سکوت کردند .
رئیس شهربانی گفت : مثل اینکه در این هم تردید دارید . جواب داده بودند ، در آنچه نوشته اند عمل شده و تردیدی ندارم . گفته بود : پس دیگر در تبریک چه مسامحه ای دارید . جواب  داده بودند : من هر چه می اندیشم ، نمی توانم بپذیرم که رضاخانی که خودش نوکر انگلیس است و به زور و دسیسه آنها به ساطنت رسیده است بدون
اذن انها و به مخالفت آنها چنین اقدامی را بنماید .
گفت : پس می فرمایید حقیقت چیست ؟ فرمودند : «بعدها معلوم می شود » . بعد در جریان دعواهای مصنوعی حکومت ایران و انگلیسو ارجاع به دیوان داوری لاهه و رفتن هئیتی به ریاست علی اکبر داور به آنجا ، و تجدید قرار داد معلوم شد ،  علت ان اقدام به ظاهر جسورانه رضاخان ای بود که به پایان امتیازدارسی ، سه سال بیشتر باقی نمانده بود و می بایست  در پایان مدت ، شرکت درسی ، تمان تاسیسات شرکت را در اختیار ایران بگذارد و ایران به طور مستقل با امکانات فراهم شده ، نفت را اداره کند .
برای جلوگیری از این وضع این صحنه سازی را کردند و قرار دادی را برای مدت طولانی دیگر تمدید کردند و استعمار در شرف پایان با آن جنگ رزگری او ادامه یافت ، که بعدها در جریان ملی شدن نفت ، یکی از ادله ایران که به ن استناد جست ، همین بود که مجلس آن زمان قلابی و فرمایشی بوده ، و لذا ان قرار داد هر چند به تصویب مجلس رسید ، اما مجلس نماینده ی مردم نبود .
حاصل اینکه ایشان با توجه به سیاستهای استعماری و اطلاعات تاریخی وسیع که از اوضاع سیاسی جوامع اسلامی داشت ، همواره مردم را از دسایس بیگانگان و تفرقه افکنی های انها در بین مسلمین و نابغه سازیهاشان در مثل ترکیه نه نام مصطفی کمال آتاتورک و در ایران به نام رضا خان بر حذر می داشت ، که گول آنها را و همچنین متجدد مآبها و اروپا رفته هایی غرب زده را نخورند ، و حتی در ضمن اشعار بسیار از این اوضاع و مخصوصاً از انگلیس ها ، شکایت کده است . مثل این شعر :
انگلیسی در جهان افکنده دام مکر و فن
ای خدایا مسلمین را سید و سالار کو
بحر پر موج و بلا در اوج  کشتی در خطر
نوح کشتی بان در این دریای محنت بار کو
صفحه روی زمین بگرفت دجال فتن
مهدی صاحب زمان و تیغ آتشبار کو
یا در ضمن قصیده ای بسیار طولانی که اوضاع مسلمین را تشریح کرده است و حتی از تبلیغات که پیش از اقدام پهلوی به کشف حجاب و آم مظالم بی حو و حصر برای کشف حجاب و اختلاط زن و مرد و برچیدن سنن اسلامی می شده و غرب زدگی های نویسندگان و مجلاتی که در ان عصر بوده و افکار جوانان را مسموم می ساخته ، فرموده است :
هست در بعض زنان شوری پی کشف حجاب
خاک هر ذلت به سر این خلق بی سر کرده اند
روزی آید زین شب مظلم که هر یک بی عفاف
بهره ور از اصل خود رندان ابتر کرده اند
ایم جوانان وطن در معنی حب الوطن
اشتباهی بالعجب در خود مخمرکرده اند
وضه دوران اروپایی کنون سرشمق ماست
گرچه مار ا در حقیقت خوار و مضطر کرده اند
علم و صنعت را نسازد کس از آنها پیروی
لیک لفظ مسیو و مرسی مکر کرده اند       
تا خطاب به پهلوی یادیگری می نماید :
ای که داری آروزی انخساف  ماه شرع
وای که ز اول فطرتت از بد مخمر کرده اند
هر چه می خواهی بگو و هر چه می خواهی بکن
کار فرمایان عالم کار دیگر کرده اند
یک دو روزی گر مساعد گشت وقت ایمن مباش
صد هزاران چون تو را با خاک یکسر کرده اند
این همان خانه است کاندر آم به جای عیش و نوش
بستر از خاک ملکشه بهر سنجر کرده اند

بالخره دوران پلوی با ان همه مظالم و ستمگری هاطی شد و همان طور که ایم مرد دل آگاه مکرر خبر می داد ، طشت رسوایی پهلوی از بام بر زمین افتاد و به ذلتی که عبرت همگان گردید ، گرفتار شد و در جزیره ی مورسی با کمال خواری و نگونساری به در ک رفت .
پس از فرار نابغه گریز پهلوی ، به دسیسه ی امریکا و انگلیس محمد رضا فرزند او به سلطنت رسید ، و مدمه دوران جدیدی از استعمار که بزودی ماهیت امریکایی تمام عیار گرفت و این همه مصایب و فشارها و برنامه های ضد ایرانی و ضد انسانی و خلاف شرع را در پی داشت ، شروع شد ، و جالب این است که مرحوم آیت الله صافی ، این روزگار را نیز پیش بینی می کرد ، و در ضمن کتابی که به نظم به نام «کلمه الحق » در تاریخ دوران سیاه پهلوی سروده است ، از ملت ایران می خواهد که تا این شاه جدید جایی و جانی نگرفته است ، کنارش بگذارند ، وگرنه او نیز همان راه پدر را ادامه خواهد داد :
اگر چه رفت آن مردود گمراه                                     ولی آوخ که شد فرزند او شاه
نخواهد داشت جز ظلم و ستم کار                                مثل باشد ، نزاید مار جز مار
الخ
خدمات اجتماعی و دینی
خدمات اجتماعی و دینی ایشان نیز در ابعاد مختلف جلوه داشت . از تعظیم شعائر و تجلیل از روزهای اسلامی و اعیاد و وفیات مذهبی ، مخصوصاً عاشورا و عید سعید نیمه شعبان (ولادت حضرت بقیه الله ارواحنا فداه) و اعانت
ضعفا و فقراء و تعمیر مساجد و اقامهی جماعت ، ارشاد و تبلیغ و منبر پس از نماز جماعت و ....
یکی از بزرگترین خدمات دینی ایشان مبارزه با فرقه ی ضاله بهائیه بود ، که با اینکه آنان گلپایگان را به جهاتی مطمح نظر قرار داده بودند، و چندین مرتبه با کمک و تقویت مقامات دولیت مرکزی ، نقشه ها کشیده ، اشخاص و جمعیتهایی را با بودجه ها کلان ، در حمایت ادارات دولتی ، به گلپایگان فرستادند و وقتی به طوری شد که شخصیتهای اسلامی گلپایگان در معرض خطر قرار گرفت ، با مبارزات و پایمردی ها و فداکاری های ایشان در ان دوران اختناق ، از آن مفاسد جلوگیری شد ، که حتی یک نفر متمایل به فرقه ی سیاسی و جاسوس بهایی ، در این شهر وجود نداشت . شرح این مبارزات به تألیف یک رساله مستقل است .
آثار  و تألیفات ایشان
تألیفات ایشان از چاپ شده و چاپ نشده متعدد است . از ان جمله به تعدادی از آنها اشاره می شود :
1-    اصول فقه منظوم ، متجاوز از دو هزار شعر عربی
2-    مصباح الفلاح در دو جلد
3-    گنجینه ی گهر یا سخنان پیامبر (ص) به نظم و نثر
4-    گنج عرفان ، ترجمه ی هزار کلمه از سخنان امیر المرمنین (ع) به نظم و نثر
5-    گنج دانش یا صد پند
6-    اشعاری شیوا
7-    صافی نامه
8-    رساله های متعدد فقه
9-    حاشیه بر فرائد شیخ
10-التحف الجوادیه فی المناقب المهدویه
11- کتاب مراثی پیامبر و ائمه – علیه السلام –
12- کامه الحق ، تاریخ منظم دوره ی سیاه پهلوی
13 – دیوان اشعار ، در مدایح پیغمبر و ائمه اطهار – علیه السلام – که بیشتر درمدح حضرت مهدی علیه السلام بوده است .
14 نفایس العرفا ن
و آثار دیگر
وفات
پس از نود سال و یازده ماه عمر با برکت و خدمت به اسلام و ولایت ائمه اطهار – علیه السلام – و بالخصوص ستایش و ثنا خوانی و مداحی حضرت بقیه الله – ارواح العلمین له الفداء-  و اظهار شوق و انتظار به ظهور و تمنای فوز به لقائ آن حضرت و توسل به درگاه آن امام جهان و قطب زمان در شب وفات حضرت موسی بن جعفر – علیه السلام – در بیست و پنچم ماه رجب سال هزار و سیصد و هفتاد و هشت (1378) به سرای
جاودانی  و لقا یزدانی شتافت ، و جنازه ی ایشان با تجلیل و تشییع بسیار با شکوه به قم ، و در آنجا نی از سوی طبقات مختلف خصوص مراجع بزرگ و علماء و طلاب از مجد امام – علیع السلام – تا حرم مطهر تشییع شده و در مسحد بالاسر به خاک سپرده شد .
ضمناً روز وفات ایشان در گلپایگان عزا و تعطیل عمومی برقرر و مدت چهل روز بعد از آن مجالس یاد بود و ترحیم و تجلیل از ایشان برقرار بود ، چنانچه در تهران و قم و نجف اشرف و بعض بلاد دیگر ، مجالس ختم از سوی مراجع و علماء بزرگ برقرار شد .
فرزندان ایشان
ایشان دارای پنج فرزند – سه پسر و دو دختر بودند . که دختران ایشان که از بانوی فاضله و دانشمند و عفیفه و محجبه بودند، به نام ها ی صدیقه خانم و بتول خانم صافی ، یکی در ایم حیات ایشان و دیگری پس از مزگ پدر از دنیتا در گذشتند – رحمه الله علیهما-
و اما فرزندان ذکور ایشان عبرتند از :
1- حضرت آیت الله ، آقای حاج علی صافی از علمای معروف و مدرس حوزه ی علمیه قم و از تلامذه و شاگردان ممتاز آیت الله العظمی بروجردی ؛ ایشان صراحت لهجه و شجاعت و استقامت را در اخیاء حق و سرکوب کردن باطل ، از پدر بزرگوار ارث بردته و با رژیم استبدادی محمد رضا پهلوی چهره ای کوشا و پر تلاش بود .
هم در عصر زعامت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی – قدس سره – در جریان های مختلف ، در مخالفت با نقش ها یخاونانه شاه ، نقش های مهمی را ایفا می کرد ، که دستگاه استبدادی از او به شدت نگران و هم بعد از رحلت آن مرحوم و در جریان انقلاب اسلامی ، که در نتیجه مکرر ایشان را دستگیر و به تهران و به اصفهان جلب و در بیدادگاه های ساواکی محاکمه نمودند و بالاخره حکومت شاه ، به علت اینکه وجودشان در قم و حوزه ی علمیه مخل به مقاصد شاه . افسادات آریامهری است ، به مشکین شهر ، تبعید و پس از تبعید هم همواره تحت نظر و مراقبت عمال و مأمورین ساواک بودند ، ولی ایشان هم چنان مخالفت با آن رژیم ظلم و استکبار را ادامه داد و از انتقاد و آگاعه ساختن مردم و سخنرانی های تند و حاد و پر محتوی دست بر نداشت ، تا به حود الله انقلاب اسلامی پیروز گردید.
ایشان آثار علمی معتدد دارند ، از جماه تقریرات فقه و اصول مرحوم آیت لله بروجردی – طاب ثراه – است ، که در کمال تحقیق و ضبط مطالب نوشته اند ، علاوه بر ان در طی دورس خارجی که خود دارند ، شرحی بر عروه الوثقی نوشته اند . و از جمله فضایل ایشان دوان اشعاری است که از نظر شعر و ادب . مدایح حضرات رسول اکرم و ائمه طاهرین – علیم السلام – و مواعظ و اشعار حماسی و نهضت آفرین و اگاهی بخش و سیاسی ، بسیار جالب و با اهمیت است – حفظه الله تعالی –
2- آقای فخر الدین صافی ؛ وی اگر چه تحصیلات را ادامه نداده است ، اما در حسن خط و مطالعات عرضی مثل تاریخ اسلم و غیره با بهره است .
3- عالم جلیل و ناقد خبیر ، حضرت آیه الله حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی که به حق با قدم و خصوصاً قلمشان از پاسداران مرزهای ولایت ائمه اطهار – سلام الله علیهم اجمعین – و از خدمتگزاران ساحت مقدس آن بزرگواران خصوصاً حضرت بقیه الله الاعظم – می باشند ، و در نشان جلالت مقدس شأن ایشان ، اگر فقط به یکی از آثارشان که منتخب الاثر فی الامام الثای عشر باشد ، استناد شود ، کافی است و در این مختصر تفضیل زندگیانی و آثار گرانقدر ایشان ، نمی گنجد . امید است که در کتبی از ایشان که توسط این موسسه در دست انتشار می باشد ، آن تفصیل بیابد – انشاء الله -

 

حضرت امام حسن عسکری:
فقر با ما ، بهتر از ثروتمندی در کنار دشمنان ماست.
و کشته شدن با ما بهتر از زندگی در کنار دشمنان ماست.
و ما پناهگاه کسی هستیم که به ما پناه آورد.
و نور هدایت برای کسی هستیم که خواهان بصیرت از ما باشد.
و نگهبان کسی هستیم که به ما تمسک جوید.
پس هر کس ما را دوست بدارد با ما در درجات والای بهشت خواهد بود.
و آن که از ما جدا شد به سوی آتش خواهد رفت.

برو بالا