Menu

منبع:سایت اندیشمندان اسلامی
کتاب:گلشن ابرار-سيد محمود مدنى بجستانى ولد

سيد محمد حسن حسينى مشهور به «ميرزاى شيرازى» در پانزدهم جمادى الاول سال 1230 هجرى قمرى در خاندان مشهور و بر جسته اى كه همگى از دانشمندان دينى بودند چشم به جهان گشود.

پدر بزرگوار او ميرزا محمود در زمره عالمان دينى بود و در دستگاه حكومت شيراز به كار نويسندگى اشتغال داشت. ميرزا محمد حسن تازه چشم به جهان گشوده بود كه سايه پر مهر پدر را از دست داد و پس از مرگ پدر تحت تربيت دائى بزرگوارش سيد حسين موسوى مشهور به مجد الاشراف كه از عالمان دينى بود قرار گرفت.

تحصيل

ميرزا محمد حسن در چهار سالگى پاى به مكتب نهاد و پس از فراغت از درسهاى اوليه در شش سالگى وارد حوزه علميه شد و به فراگيرى علم و دانش پرداخت تلاشى كه تا آخرين لحظات زندگى سراسر افتخارش آنرا ادامه داد.

هوش سرشار و حافظه قوى اين كودك اساتيد او را به شگفتى وا داشت. هنوز كودكى هشت ساله بود كه بر فراز منبر مسجد وكيل شيراز قرار گرفته همانند واعظان با تجربه با خواندن متن كتاب اخلاقى «ابواب الجنان» مردم را به حقيقت طلبى و سعادت جوئى و خداخواهى و خودسازى دعوت نمود.

هنوز موى بر رخسارش نروييده بود كه كتاب مهم و فقهى «شرح لمعه» را در حوزه علميه شيراز براى شاگردانى كه گاه از استاد بزرگسال تر بودند تدريس مى كرد. حاكم شيراز به پاس خدمات پدرش (ميرزا محمود) مسئوليت مهمى در حكومت شيراز به وى پيشنهاد كرد. از طرفى نيز استاد گرامى اش شيخ محمد تقى او را براى ادامه تحصيل، تشويق به ترك وطن و هجرت به اصفهان نمود. بالاخره ميرزا محمد حسن دانش پژوهى را بر امور ديوانى و حكومتى ترجيح داده، در سال 1248 ق. به سوى اصفهان بار سفر بست.

هجرت به اصفهان

حوزه علميه اصفهان در آن روزگار از پررونق ترين حوزه هاى علميه جهان تشيّع بود و از نظر علمى با مهمترين حوزه علميه شيعه يعنى نجف برابرى مى نمود ميرزا با ورود به اصفهان در مدرسه صدر مستقر شد و آيت الله شيخ محمد تقى اصفهانى صاحب كتاب مشهور «هداية المسترشدين» را به استادى برگزيد.

پس از گذشت چند روز ميرزاى شيرازى احساس كرد درس عمومى استاد عطش فراوان دانش پـژوهى او را بر طـرف نمى كند و نمـى تواند بدان بسنده نمايد. از اينرو به محضر استاد رفت و تقاضا كرد تا براى او و چند نفر از دوستانش تدريس خصوصى شروع كند. استاد با فراستى كه داشت قابليت و ظرفيت فوق العاده اين شاگرد را حدس زده، با پيشنهاد او موافقت كرد.

بدينسان ميرزاى شيرازى فرصتى يافت تا ساعتى پيش از درس عمومى استاد، بطور خصوصى جان عطشناك خويش را با زلال معارف و علوم اسلامى سيراب نمايد ولى متأسفانه اين فرصت ديرى نپاييد و آية الله شيخ محمد تقى اصفهانى در سال 1248 ق به ديار ابديت پر كشيد.

ميرزاى شيرازى پس از درگذشت استاد،در درس آية الله سيد حسن بيدآبادى مشهور به مدرس حاضر شد و تا پايان عمر خاطره شيرين اين درس را به ياد داشت و از اين استاد با عنوان «سيدنا الاستاد» نام مى برد. در همين دوران به درس آية الله حاج محمد ابراهيم كلباسى نيز مى رفت. هنوز از عمر ميرزاى شيرازى بيست بهار نگذشته بود كه آية الله سيد حسن بيدآبادى قدرت علمى او را تائيد كرد و براى او اجازه اجتهاد نگاشت.

به سوى ديار ولايت و شهادت

ميرزاى شيرازى تا بيست و نه سالگى در اصفهان ماند ولى جان عطش زده او كه براى يافتن حقيقت و فراگيرى دانش قرارى نداشت اينك قصد ديار نجف و كربلا نموده بود. او مى رفت تا در كنار مرقد مطهر امير مؤمنان (عليه السلام) و در ديار عاشقان كربلاى حسينى گمشده خويش را بجويد و اساتيد ديگرى بيابد و از خرمن دانش آنها خوشه و توشه بر گيرد. ميرزا مدتى را در كربلا اقامت گزيد و در اين دوران از درس استادانى همچون آية الله شيخ حسن كاشف الغطا، آية الله شيخ حسن نجفى(صاحب جواهر)، آية الله سيد ابراهيم قزوينى (صاحب ضوابط) و آيت الله شيخ مشكور حولائى بهره ها گرفت ولى چون خود را از اين درسها بى نياز ديد و قصد برگشت به اصفهان نمود.صاحب جواهر كه در اين دوران به عظمت مقام علمى و معنوى ميرزاى شيرازى پى برده بود نامه اى به حاكم شيراز و مردم آن سامان نوشته و در آن ميرزاى شيرازى را با عظمت بسيار ستود و خواستار قدردانى و بهره جوئى كامل از شخصيت والاى او شد.

ميرزاى شيرازى كربلا را ترك گفته و قبل از رفتن به اصفهان وارد نجف شد و در درسهاى مهم آن روزگار شركت جست ولى با اين همه براى ماندن در نجف قانع نشده دوباره قصد برگشت به اصفهان كرد تا اينكه شيخ على نهاوندى از شاگردان آيه الله العظمى شيخ مرتضى انصارى به ايشان خبر داد كه طلبه بسيار با استعدادى بنام ميرزا محمد حسن شيرازى از اصفهان به نجف آمده است ولى درسها او را قانع نكرده، قصد برگشت به اصفهان را دارد . شيخ انصارى پيشنهاد كرد تا در جلسه اى كه بعد از ظهر همان روز در حرم مطهر اميرالمؤمنين (عليه السلام)برگزار مى شود با ميرزاى شيرازى ملاقات كند. شيخ على نهاوندى به ميرزاى شيرازى خبر داد و هردو به ديدار شيخ شتافتند. شيخ اعظم مسئله اى علمى از ميرزاى شيرازى سؤال كرد. ميرزاى شيرازى پاسخ گفت ولى شيخ انصارى با استدلال محكم آن جواب را ابطال كرد و فرضيه ديگرى را مطرح كرد ميرزاى شيرازى جواب شيخ را قبول كرد و به بطلان جواب خويش اعتراف نمود شيخ انصارى مجدداً جوابى را كه خود بيان كرده نيز باطل كرد و جواب سومى را بيان نمود و ميرزا به بطلان جواب دوم و صحت جواب سوم معترف شد ولى شيخ باز جواب سوم را ابطال كرده و جوابى ديگر داد. اين سؤال و جوابها هفت بار ادامه يافت ميرزاى شيرازى با مشاهده قدرت استدلال و تسلط فوق العاده علمى شيخ شگفت زده شد و با استفاده از ذوق سرشار خويش، بيتى از اشعار سعدى را خواند كه بيانگر انصراف از تصميم خويش (هجرت از نجف) بود :

چشم مسافر چو بر جمال تو اُفتد *** عزم رحيلش بدل شود به اقامت

بدينسان ميرزاى شيرازى به حلقه ياران خاص شيخ انصارى مى پيوندد رابطه اى كه تا پايان عمر شيخ استوار مانده و از استادى و شاگردى بسى فراتر مى رود بطوريكه شيخ انصارى چون كتاب مهم «فرائد الاصول» خويش را مى نگارد با اصرار زياد از ميرزاى شيرازى مى خواهد كه آنرا تصحيح كند.

شاگردان ميرزا

ميرزاى شيرازى در طول عمر خويش شاگردان مبرزى را تربيت كرد كه هر كدام ستاره اى شدند و آسمانى را با نور خويش منوّر نمودند. از آن جمله به افراد زير مى توان اشاره كرد آيات عظام :

1. ميرزا محمد تقى شيرازى،

2. شيخ عبدالكريم حائرى (موسس حوزه علميه قم)،

3. ميرزا حسين نائينى،

4. شهيد شيخ فضل الله نورى

5. سيد محمد كاظم يزدى

مسئوليت رهبرى

در هميشه تاريخ همينكه صاحب قدرت و مقامى از دنيا مى رود و كُرسى رياست و منصبى خالى مى شود هزاران دل براى رسيدن به آن مقام پر مى كشد و هزاران دست به سوى آن دراز مى شود. ولى خوشبختانه منصب پر افتخار مرجعيت شيعه و رهبرى و زعامت دنياى تشيع هماره به دور از اين طمعكارى ها و آزپرستى ها و دنيا طلبى ها بوده است.

در سال 1281 ق هنگاميكه جامعه تشيع در آتش غم جانكاه رحلت شيخ انصارى مى گداخت و منصب مرجعيت شخص ديگرى را مى طلبيد عده اى از علماى بنام حوزه نجف در خانه ميرزا حبيب الله رشتى گرد آمدند تا براى اين مهم چاره اى بينديشند. آنان پس از گفتگو ميرزاى شيرازى را براى اين كار شايسته ديدند. سپس به خانه او رفته و موضوع را با او مطرح نمودند. ميرزا در ابتدا به شدت با اين پيشنهاد مخالفت كرد و گفت: فتاوى و نظريات من آماده نيست و در ميان شما فقيهى همچون آقا حسن نجم آبادى است.

آقا حسن نجم آبادى به سخن در آمد و گفت : به خدا سوگند كه پذيرفتن مرجعيت براى من حرام است. مرجعيت محتاج شخصى فقيه و سياستمدار و آشناى به مصالح زمان است و آن شخص شما هستيد. و فراهم كردن فتاوى براى شما كار بسيار كوچكى است.

ميرزاى شيرازى باز هم بر سر انكار بود تا اينكه يكى از ميان اين جمع گفت : جناب ميرزا شما قائل به ولايت فقيه مى باشيد؟ ميرزا جواب مثبت داد. گوينده ادامه داد : آيا شما اين عده را كه در خدمت شما هستند فقيه مى دانيد؟ ميرزا بار ديگر به سخن او پاسخ مثبت داد. گوينده ادامه داد : پس اين فقها حكم مى كنند كه پذيرفتن مرجعيت بر شما لازم است.

اينجا بود كه ميرزاى شيرازى در حاليكه قطرات درشت اشك صورتش را پوشانده بود گفت : به خدا سوگند هرگز فكر نمى كردم اين مسئوليت بزرگ را به عهده بگيرم و بار سنگين مرجعيت را به دوش كشم.

اقدامات سياسى

اسلام دين كامل و همه جانبه اى است كه براى اداره سعادتمندانه و دنياى مردم آماده است از اين روى عالمان دينى نمى توانند زهدى جامعه گريز پيشه كنند بلكه بايد داراى بينش سياسى عميق و نگرش ژرف و دشمن شناس باشند، و به موقع براى حفاظت از كيان اسلام و مسلمين اقدامات لازم را معمول دارند. همه آزاديخواهان جهان ميرزاى شيرازى را قهرمان حماسه تنباكو مى دانند ولى با دقت در زندگى او مى يابيم كه سراسر زندگى او سرشار از اين حماسه هاى دينى و اقدامات غيورانه مذهبى و اسلامى است كه تنها يكى از آنها حماسه پيروز تنباكو است.

در ذيل به برخى از اين اقدامات اشاره مى شود :

1. دفاع از شيعيان مظلوم افغانستان : در آن روزگار پير استعمارگر «انگلستان» در هر كجاى وطن اسلامى افرادى جيره خوار و مزدور داشت كه به گونه اى سعى در از بين بردن وحدت مسلمانان و بر باد دادن عزت و عظمت و تباه نمودن سرمايه هاى مادى و معنوى و انسانى آنان داشت. از آن جمله در افغانستان فردى بنام (عبدالرحمن محمد زايى) با دامن زدن به اختلاف شيعه و سنى و كشتار بيرحمانه و مظلومانه شيعيان سعى در پياده كردن نقشه هاى انگلستان داشت. تا آنجا كه در يك كشتار دسته جمعى آنقدر از شيعيان را كشت كه از سرهاى آنان تپه اى تشكيل شد كه بعدها بنام تپه سرها معروف گشت.

ميرزاى شيرازى پس از اطلاع از اين واقعه ناگوار دست به اقدامات مهمى زد از جمله در تلگرافى به ملكه انگلستان خواستار قطع دست اين نوكر جنايتكار سياست انگليس شد و فعاليتهاى او موجب پايان گرفتن اين اعمال جنايتكارانه شد.

2. ايجاد وحدت تشيع و تسنن : از مهمترين عوامل بقاء عزت و عظمت جامعه اسلامى وحدت تمامى گروههاى مسلمين است. همانگونه كه عامل ذات و تباهى اين امت نيز تفرقه و جدائى اقشار آن مى باشد. ميرزاى شيرازى با نقشه ها و طرحهاى مختلف سعى در ايجاد وحدت ميان برادران شيعه و سنى داشت كه از آن جمله به اقدامات ذيل مى توان اشاره كرد.

الف - انتقال حوزه علميه تشيّع از شهر نجف به شهر سنى نشين سامرّاء.

ب - پرداخت مستمرى و كمكهاى مادى به طلاب و علماى سنى همانند طلاب و علماء شيعه.

ج - ايجاد امكانات رفاهى براى برادران اهل سنت و تشيع بصورت يكسان

د - خنثى سازى نقشه هاى مختلف دشمن براى ايجاد اختلاف و تحمل كردن مشكلات اين مسير از جمله به شهادت رسيدن فرزندش.

هـ - برخورد با افراد نا آگاه و عالم نما كه تحت عنوان محبت به اهل بيت و اظهار نفرت از دشمنانشان قصد اختلاف افكنى ميان شيعه و سنى داشتند

3. تربيت و اعزام مبلغان ويژه براى مناطق حساس و زير سلطه انگليس نظير تبت و كشمير.

4. جلوگيرى از تجاوز يهوديان به مسلمانان همدان

5. جلوگيرى از خريد زمين هاى شهر طوس توسط دولت روسيه و نقش بر آب كردن توطئه روسيه در اين رابطه.

6. فرستادن آية الله سيد عبدالحسين لارى به عنوان نماينده خود به منطقه حساس جنوب ايران. اين عالم بزرگوار سد محكمى در مقابل تجاوزات انگليس بود و مبارزات آزادى خواهانه مردم جنوب عليه انگليس را رهبرى مى كرد و براى مدتى در آنجا اقدام به تشكيل حكومت اسلامى نمود.

قيام پيروزمند تنباكو

ايران در دوران حكومت سلسله قاجاريه يكى از اسفبارترين دورانهاى خود را مى گذراند. هرروز به يكى از دشمنان اين مرز و بوم امتياز تازه اى واگذار مى شد و دست آنها براى سلطه بر اين كشور گشوده تر مى گشت. گاه اين امتيازها آنقدر ظالمانه و نابخردانه بود كه از سوى دشمنان نيز «بخشيدن ايران توسط شاه» نام مى گرفت.

واگذارى امتياز خريد و فروش توتون و تنباكو در داخل و خارج كشور به كمپانى ساختگى رژى يكى از اين امتيازبخشى ها بود. طرف اصلى اين قرارداد دولت انگليس بود كه در پشت ماسك كمپانى رژى و شخصى بنام «ماژور تالبوت» مخفى شده بود. در آن زمان يك پنجم مردم ايران به كار كشت و زرع و خريد و فروش تنباكو مشغول بودند، و واگذارى اين امتياز به منزله واگذارى حق حيات يك پنجم مردم ايران به انگليس بود و با توجه به اينكه انگليسى ها اجازه داده شده بود كه با استخدام و وارد كردن افراد مسلح تمامى راهها را تحت نظر بگيرند و تمامى كالاها را بازرسى كنند، مى توان اهميت اين قرار داد و ذلت آفرينى آن را تصور نمود. بخصوص كه در هنگام اجراى آن انگليسى ها با وارد كردن دختران و زنان فاسد و جلسات و برپايى مراسم سراسر هرزه گى سعى در متزلزل كردن پايه هاى اعتقادى مردم نيز داشتند. توجه به همه اين جوانب بخوبى اهميت اين مسئله و حقيقت توطئه استعمار بر ضد ايران روشن مى شود. از اين رو بود كه امام امت خمينى كبير(ره) از اين اقدام مهم ميرزاى شيرازى اينگونه تعبيركرد :

«همان نصف سطر ميرزاى شيرازى رضوان الله تعالى عليه مملكت ما را از توى حلقوم خارجى ها بيرون كشيد».([1])

از اولين اقدامات سياسى عليه اين امتياز، قيام مردم شيراز به رهبرى روحانى بزرگوار فال اسيرى بود كه به تبعيد ايشان و شهادت برخى از مردم منجر شد.

در تبريز مردم به رهبرى آية الله مجتهد تبريزى بپا خواسته و با تلگراف تندى به ناصر الدين شاه اعتراض و مخالفت خود را اعلام نمودند.

مردم خراسان به رهبرى آية الله حاج شيخ محمد تقى بجنوردى و آية الله سيد حبيب مجتهد شهيدى و ديگر عالمان آن ديار عليه امتياز قيام نمودند و از ورود افراد كمپانى رژى به مشهد جلوگيرى نمودند.

در اصفهان آية الله آقا نجفى و آية الله محمد باقر فشاركى و آقا منيرالدين مردم را عليه امتياز بسيج مى نمودند.

در تهران آية الله ميرزا حسن آشتيانى و آية الله شيخ فضل الله نورى كه هر دو از شاگردان ميرزاى شيرازى بودند رهبرى قيام را در دست داشتند والبته سلسله جنبان همه اين حركتها ميرزاى شيرازى بود.

امام مجدد در دو نوبت با تلگراف به ناصرالدين شاه اعتراض خود را نسبت به واگذارى امتياز نشان داد و با شمردن مفاسد اين گونه امتيازها، از او خواست به جاى تكيه بر خارجيان به ملت خود تكيه كند و مملكت را به خارجيان نفروشد. وى مطالب و موضوعات ديگرى را گوشزد كرد ولى چون گوش شنوائى نيافت و چاره ديگر نماند اين دو سطر جاودانه را نگاشت :

«اليوم استعمال توتون و تنباكو باىّ نحو كان در حكم محاربه با امام زمان صلوات الله عليه است»

(حررّه الاقل محمد حسن الحسينى)

اين فتواى بظاهر ساده و كوتاه درياى آشفته ايران را به طوفان وا داشت و در همه جا غوغا بپا نمود تا آنجا كه ناصرالدين شاه در حرمسراى خود دستور آوردن قليان داد ولى كسى اعتنا نكرد و چون از اطاق خود بيرون آمد زنان را مشغول شكستن قليانهاى سلطنتى ديد.

جلسات متعدد و تهديدهاى بسيار و پيشنهاد رشوه و هديه از طرف دربار به علماى تهران سودى نبخشيد و آنان را به شكستن فتوى وادار ننمود.

بالاخره جمعيت مردم مؤمن با اجتماع در مسجد امام (مسجد شاه آن روز) به طرف دربار حركت كرد و عده اى از آنان با شليك مزدورانِ دربار به شهادت رسيدند فشار بيش از حد دربار را وادار به لغو امتياز نمود. ميرزاى شيرازى هشدار داد كه مواظب باشيد در هنگام لغو قرارداد توطئه ديگرى نچينند و بند ديگرى بر پاى مردم ننهند.

ولى گويا چنانكه بايد به اين هشدار بسيار مهم ميرزاى شيرازى توجه نشد و دربار بصورت مخفيانه براى جبران خسارت كمپانى رژى نيم ميليون ليره (با بهره شش در صد) از بانك شاهى كه در دست انگليسيان بود وام گرفت و در عوض گمركات بندر عباس و شيراز و بندر لنگه را به عنوان ضمانت در گروه آنان گذاشت و اين همان توطئه اى بود كه ميرزاى شيرازى بدان هشدار داده بود.

به هر حال نقشه بسيار گسترده انگلستان براى تسلط بر ايران و تبديل آن به هند ديگرى كه زير سلطه كمپانى شرقى قرار بگيرد نقش بر آب شد و با فتواى مجتهدى آگاه و شجاع مملكت ايران از حلقوم خارجى ها نجات يافت .

اقدامات فرهنگى

در سراسر عمر پر بركت امام مجدد ميرزاى شيرازى مى توان مهمترين مشغوليت ذهنى و پراهميت ترين وظيفه براى او را تلاش وى در راه تعليم و تعلّم دانست.

ميرازى شيرازى از چهار سالگى كه شروع به تحصيل علم كرد تا آخرين لحظات عمر نورانى خويش عاشقانه به اين كار ادامه داد. تا آنجا كه در آخرين لحظات عمر وى برخى از او چند سؤال مى كنند و پاسخى نمى شنوند و گمان مى كنند ميرزا مرده است و يا هشيارى كامل براى پاسخ دادن را ندارد. يكى از شاگردان ميرزا كه از عشق او به مسائل علمى آگاه است مى گويد: يك مسئله علمى و فقهى از او بپرسيد اگر توان داشته باشد و زنده باشد حتماً جواب خواهد گفت : آنان يك مسئله فقهى را مطرح مى كنند و بعد با كمال شگفتى مى بينند ميرزا با زحمت تمام و صداى ضعيف شروع به پاسخ و بحث در رابطه با آن سؤال مى كند.

كرامات ميرزا

اسلام تمامى ارزشهاى غلط جاهلى نظير حسب و نسب، طبقات اجتماعى، ثروت و ... را نفى و در عوض مهمترين ارزش را تقوا دانست ميرزاى شيرازى در ميدان تقوا و خود سازى تا بدانجا پيش رفته بود كه بدون شك يكى از اولياءالهى بود و به تعبير برخى بزرگان (ريحانة الادب) دربار يافتن او به محضر امام زمان (عج) شكى نيست با افاضات غيبى كه به او عنايت شده بود گاهى كراماتى از او صادر مى شد كه بيانگر گوشه اى از عظمت و بلنداى مقام معنوى او بود به عنوان نمونه به چند مورد آن اشاره مى شود.

1. مرد مأيوس

آية الله سيد اسماعيل صدر كه از شاگردان برجسته ميرزا است مى گويد : مردى با ظاهر آراسته در سامرّا با من ملاقات كرد و ادعا نمود كه از اصفهان آمده و اكنون بشدت محتاج كمك مى باشد و به عنوان تأييد صلاحيت خود چند نامه از علماى اصفهان همراه داشت و از من خواست به ميرزاى شيرازى در حق وى سفارش كنم من پذيرفتم و در حرم هنگام زيارت خدمت ميرزا رسيده و به نقل جريان مرد اصفهانى شروع نمودم ميرزا قبل از توضيحات من گفت بله ايشان را ديده ام و نامه هايى كه ادعا مى كند از علماى اصفهان است ملاحظه كرده ام در همين هنگام آن مرد به طرف ما آمد و دست ميرزا را بوسيد من عرض كردم: صحبت من درباره همين آقا بود ميرزا گويى توضيح مرا نشنيده و اين مرد را نديده است حاضر نشد به او كمك كند و آن مرد اصفهانى با كمال يأس از ما جدا شد من در شگفت ماندم كه چگونه گاهى ميرزاى شيرازى با وسايل مختلف مى كوشد نياز نيازمندى را برآورد و اين بيچاره را اينگونه مأيوس كرد بعدها فهميدم كه وى از فرقه گمراه و فاسد و دست پرورده انگليس يعنى بابيه بوده و اينگونه ميرزاى شيرازى با ضمير روشن خويش وى را شناخته است.

2. حواله پرداخت نشده

شيخ على الشروقى يكى از شاگردان ميرازى شيرازى مى گويد : يكى از تجار معروف نجف ورشكست شده و به سامرّا آمده بود و علت آمدنش به سامرّا اين بود كه ميرزاى شيرازى از او دستگيرى كند جريان را به استاد عرض كردم ايشان حواله اى به شخصى در بصره نوشت و فرمود به او بگو زودتر به طرف بصره برود بعد از چند روز به من فرمود : چرا تاجر ورشكست شده به بصره نرفته است؟ عرض كردم : چرا رفته است. فرمود : نه، بگو زودتر حركت كند. من بعداً تحقيق كردم معلوم شد آن تاجر به كاظمين رفته بوده است و به بصره نرفته است به او گفتم ميرزاى شيرازى فرموده زودتر حركت كن باز چندى بعد استاد به من فرمود: فلانى رفت گفتم : بلى فرمود : خيلى دير كرد مى ترسم چيزى بدست نياورد. بعد از اندكى ميرزاى شيرازى مريض شد و از دنيا رفت و همانطور كه گفته بود آن تاجر نتوانست حواله ميرزاى شيرازى را وصول كند. آن وقت بود كه فهميدم استاد ما ميرازى شيرازى در آن هنگام كه مى گفت به آن تاجر بگوئيد عجله كند. در حقيقت از مرگ خويش خير مى داده است.

3. پرداخت قرض

آية الله شيخ عبدالنبى نورى مى گويد : در ايام تحصيل صد و بيست تومان مقروض بودم و بشدت گرفتار. بعد از نمازى به امام زمان (عج) متوسل شدم و سپس به خواب رفتم در عالم خواب پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در خواب ديدم كه با عمامه سبزى نشسته اند تا من وارد شدم فرمودند : شيخ عبدالنبى : صدو بيست تومان توى آن صندوق است بردار و قرضهايت را بپرداز. از خواب بيدار شدم كسى در زد در را گشودم ديدم كسى از جانب ميرزاى شيرازى آمده و مرا به خانه ايشان دعوت مى كند به محضرش شتافتم ديدم همانگونه كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)را در خواب ديدم ميرازى شيرازى همانگونه نشسته است تا وارد شدم فرمود : شيخ عبدالنبى! در آن صندوق صد و بيست تومان هست بردار و قرضهايت را بپرداز. من شگفت زده شدم خواستم خوابم را بگويم. فرمود : لازم نيست. گوئى از خواب من با خبر بود.

وداع ياران

ميرزاى شيرازى مدت 82 سال با كمال افتخار زندگى كرد و بالاخره در سال 1312 ياران را وداع و جانان را لبيك گفته جان به شاخسار جنان پر كشيد.

اگر چه علت مرگ او را برخى بيمارى برونشيت و يا سل عنوان مى كردند ولى عده اى را عقيده آن بود كه پزشك مشكوكى كه در سامره پيدا شد و سعى در نزديك شدن به ميرزا نمود و بالاخره در آخرين روزها به معالجه او پرداخت و پس از مرگ ميرزا براى هميشه ناپديد شد از سر سپردگان انگلستان بوده است و ميرزا را مسموم نموده است.

بنابراين زندگانى سراسر مبارزه و جهاد امام مجدّد ميرزاى شيرازى با خط سرخ و پرافتخار شهادت كه ميراث اجداد بزرگوار او بود به پايان آمد و در نهايت اين خط پاك سر بر آستان مقدس علوى نهاد و در كنار درب طوسى كه به حرم مطهر على (عليه السلام)گشوده مى شود در مدرسه اى كه خود بنا نهاده بود به خاك سپرده شد.

[1] - صحيفه نور، ج 9، ص 119

حضرت امام حسن عسکری:
فقر با ما ، بهتر از ثروتمندی در کنار دشمنان ماست.
و کشته شدن با ما بهتر از زندگی در کنار دشمنان ماست.
و ما پناهگاه کسی هستیم که به ما پناه آورد.
و نور هدایت برای کسی هستیم که خواهان بصیرت از ما باشد.
و نگهبان کسی هستیم که به ما تمسک جوید.
پس هر کس ما را دوست بدارد با ما در درجات والای بهشت خواهد بود.
و آن که از ما جدا شد به سوی آتش خواهد رفت.

برو بالا