Menu

منبع:خانه مشروطه اصفهان

•    حيات عرفاني ( خودتان کار کرده بودید)
مروری بر خاندان نجفی
شيخ محمدتقي آقانجفي اصفهاني ـ در شب هفدهم ربيع‏الثاني سال 1262 ق ـ در خانواده‌اي چشم به جهان گشود که با عالمان بزرگي چون شيخ محمدتقي صاحب حاشيه، شيخ محمدحسين صاحب‌فصول،  شيخ جعفر کاشف‌الغطا (بزرگ خاندان کاشف‌الغطا) و سيد صدرالدين صدر (بزرگ خاندان صدر) پيوند خورده بود؛ چنان که پدر او، شيخ محمدباقر نجفي، از فقهاي شاخص و داراي نفوذ فراوان بود. بيشتر برادران آقانجفي نيز از جهات مختلفي چون عرفان و سياست، برجسته و مشهور بودند. همچنين ازدواج آقانجفي، موجب پيوند خوردن ايشان با ملا محمدصالح مازندراني و نيز ميرزا محمدهاشم خوانساري (عالم برجسته خاندان چهارسوقي) گرديد. از ميان فرزندان آقانجفي نيز دستکم سه نفر از آنان (جلال‌الدين، کمال‌الدين و محمدباقر) شهرت و برجستگي داشتند.
در اين فصل، به اختصار درباره خاندان و بستگان آقانجفي (= خاندان مسجدشاهي) با محوريت کتابچة «نسب‌نامه»، نوشتة مرحوم محمدباقر الفت (پسر سوم آقانجفي) و برخي اطلاعات بدست آمدة ديگر پرداخته مي‌شود:
جد پدري آقانجفي، شيخ محمدتقي صاحب هداية المسترشدين بود. پدر شيخ محمدتقي،  عبدالرحيم بيک از خوانين «ايوان‌کي» از مناطق ورامين تهران بوده است. از نسب او اطلاعي در دست نيست.گفته شده که او و اسلافش از محترمين آن حدود و مستخدمين دولت بوده‌اند. عبدالرحيم ـ غير از شيخ محمد‌تقي ـ پسر کوچک‌تري داشته به نام شيخ محمدحسين که او نيز از علماي بزرگ بوده و به جهت نگارش کتابِ «فصول» در علم اصول به صاحب فصول شناخته مي‌گردد. شيخ محمدتقي، شاگرد و نيز دامادِ فقيه بسيار بزرگ، شيخ محمد جعفر نجفي کاشف‌الغطا ـ  عالم برجستة عصر فتحعلي‌شاه ـ  بود. او پس از تحصيل علوم شرعي در عتبات، در اصفهان ساکن شد و در کنار سيدمحمدباقر شفتي و حاجي محمدابراهيم کلباسي، از علماي شاخص به شمار مي‌آمد.  ايشان علاوه بر مراتب علم شريعت، داراي گرايش عرفاني بود و اظهار ارادت به سيدي جليل‌القدر که ساکن نجف‌آباد بود، مي‌نمود. شيخ محمدتقي به رغم شهرت و اعتبار علمي در اصفهان، اما در فقر به سر مي‌برد، تا اين که در اواخر عمر، از سوي فتحعلي شاه ـ در سفري که به اصفهان داشت ـ  املاک يکي از روستا‌هاي اطراف اصفهان به ايشان واگذار مي‌شود. شيخ محمدتقي در سال 1248 وفات نمود و در تخت فولاد دفن گرديد. از آثار قلمي او، کتاب مشهور بسيار معتبري در اصول  است به نام «هداية المسترشدين»‌ که به عنوان حاشيه‌اي بر«معالم الاصول» نوشته شده و به اين مناسبت، اصوليين زمان، او را «صاحب حاشيه» مي‌خوانند.
از شيخ محمدتقي، يک پسر و دو دختر شناخته شده است.  نام پسر او، شيخ محمدباقر بود که در زمان وفات پدر، چهارده‌ سال داشت. مادر اين پسر ـ دختر شيخ جعفر  ـ  که زني باکفايت بود، بعد از وفات شوهر، پسر خود را جهت تحصيل علم روانة نجف مي‌کند. شيخ محمدباقر، نزد استاد الفقها شيخ مرتضي انصاري و نيز فرزندان شيخ جعفر کاشف‌الغطا، علوم شرعيه را، تکميل و سپس به اصفهان مراجعت نمود.  پس از گذشت چند سال، اولين و مهم‌ترين عالم اين شهر شناخته گرديد و در علم، اخلاق و ديانت، نسبت به همه علماي عصر خود، امتياز داشت. ابتداي حکومت مسعود ميرزا ظل‌السلطان بر اصفهان و چندين ولايت ديگر از ايران، چند سال قبل از وفات شيخ محمدباقر شروع شد. طبيعي است که ميان يک شاهزادة جوانِ ظالمِ مغرور که در يک دورة زماني، بر حدود يک سوم از ايران فرمانرواست، با اولين شخص متنفذ روحاني در آن منطقه، انواع مزاحمت وقوع خواهد يافت؛ به همين جهت، در مدت چند سال، بيشتر وقايع مهم اصفهان، منحصر به اتفاقاتي است که ميان اين دو افتاد. به هر حال شيخ محمدباقر در سال 1301 ـ در حالي که ظاهراً نزديکي رحلت خود را به عالم بقا دريافته بود ـ  با تعجيل به نجف رفت و در آنجا وفات يافته، در مقبرة جد خود شيخ جعفر، مدفون گرديد.
از شيخ محمدباقر 9 فرزند بجا ماند: او ابتدا، دختر سيد صدرالدين صدر به نام زمزم بيگم را ـ که دختر خاله‌‌اش بودـ  به همسري گرفت که از وي چهار پسر و دو دختر متولد شدند: پسرانش به ترتيب عبارت بودند از: محمدتقي (آقانجفي)، محمدحسين، محمدعلي و نورالله. شيخ محمدباقر پس از وفات همسر اولش، يک زن دائم اختيار کرد که يک پسر به نام جمال‌الدين و يک دختر حاصل اين ازدواج بود؛ همچنين يک همسر غير دائم داشت که از او نيز يک پسر به نام اسماعيل باقي ماند.
پسر بزرگ شيخ محمدباقر؛ محمدتقي معروف به آقانجفي است که در اين نوشتار درباره او سخن به ميان مي‌آيد. شيخ محمدحسين، داراي حالات عرفاني عجيبي بوده است. اوکه در طول تحصيل در عتبات (به همراه آقانجفي و همچون او) داراي حالات عرفاني بود، پس از رسيدن به درجة اجتهاد و بازگشت به اصفهان، حالاتش اوج گرفت و قصد ترک دنيا و رغبت به عبادت خدا، چنان در او قوت يافت که از همه کار بازماند. در سال 1300 به نجف رفت. همه اوقاتش به عبادت مصروف و همه همت او پرهيزکاري بود. در نهايت، از زهد و رياضت، مزاجش به کلي از دست رفته، در سن چهل و دو سالگي در سال 1308 وفات يافت. از او يک کتاب در تفسير قرآن با رويکرد اخلاقي ـ عرفاني شناخته شده است. شيخ محمدعلي ، از مجتهدين بزرگ و حکّام شرع اصفهان محسوب مي‌شد که در سال 1318 در سن چهل و هشت سالگي دار فاني را وداع گفت.  شيخ نورالله ـ کوچک‌ترين برادر أبويني آقانجفي ـ از علماي شاخص ايران در اواخر قاجار و پهلوي محسوب مي‌شود. ايشان در برهه‌ها و حوادث مهم، همچون نهضت مشروطه، جنگ جهاني اول و سلطنت رضاخان، فعاليت و تأثيرگذاري زيادي داشته است و در نهايت در اوايل سلطنت رضاشاه، در جريان اعتراض به برخي اقدامات رژيم پهلوي در سال 1306، به شهادت رسيد.  شيخ جمال‌الدين ـ که از مادر از آقانجفي جدا بود ـ  از علماي بزرگ اصفهان بود. در سال 1334 که قشون روس، اصفهان را اشغال کرده بودند، ايشان را بدليل مقاومت در برابر اشغالگران، به تهران تبعيد نمودند. در تهران نفوذ او بسيار زياد شد به گونه‌اي که از مهم‌ترين عالمان تهران به شمار مي‌آمد. در سال 1312 در جريان اعتراض به برخي قوانين رژيم پهلوي، به اصفهان تبعيد شد. پس از دو سال در سن 60 سالگي دار فاني را وداع گفت و چنين مشهور شد که توسط عمال رضاخان مسموم شده است. شيخ اسماعيل ـ  کوچک‌ترين برادر آقانجفي ـ  براي تحصيل به عتبات رفت و به مراتبي از علم و تقوا رسيده، ساکن کاظمين شد و ظاهرا فردي نسبتا منزوي بود.
از آقانجفي اصفهاني، شش پسر و هشت دختر (مجموعا چهارده فرزند) باقي ماند: دو پسر از همسر اولش که دختر ملا محمدصالح مازندراني و دختر خاله‌اش بود، به يادگار گذاشت. اين دو پسر با نام‌هاي جلال‌الدين و کمال‌الدين(شريعتمدار)،‌ بعدها از روحانيان مطرح و بانفوذ اصفهان شدند. آقانجفي، پس از وفات همسرش، دخترِ عالمِ بزرگ خاندان چهارسوقي؛ ميرزا محمدهاشم خوانساري را به همسري گرفت که از او پنج دختر و يک پسر به دنيا آمد. تنها پسر از اين همسر، محمدباقر نجفي مشهور به محمدباقر الفت بود که زندگي پر فراز و نشيبي داشته، داراي تفکرات و روحيات خاصي بوده است. آقانجفي بعداز وفات همسر دومش در سال 1318، همسر ديگري اختيار کرد که از او يک پسر و يک دختر متولد شد. همچنين در اين مدت، دو همسر غيردائم نيز داشته که از يکي، دو پسر و يک دختر و از ديگري تنها يک دختر به يادگار ماند. سه پسر آخر (با نام‌هاي محمد‌جواد نجفي، محمدحسين فريد و محمدعلي مولانا)، هيچ يک درصدد تحصيل علم و شهرت خانوادگي خود نبودند.
حیات علمی :
1. تحصيل در اصفهان و عتبات
آقانجفي اصفهاني، تحصيلات مقدماتي و احتمالا بخشي از سطوح عالي را در اصفهان طي کرد. از جزئيات اين تحصيلات و نام اساتيد ايشان در اصفهان اطلاع دقيقي در دست نيست، تنها اين ميزان روشن است که از جمله اساتيد وي، پدرش شيخ محمدباقر بوده است.
ايشان، پس از طي تحصيلات در اصفهان، در سال 1281در حدود سن بيست سالگي ، همراه برادرش شيخ محمدحسين و سيد محمدکاظم يزدي و چند نفر ديگر از بزرگان، با تشويق پدرش  شيخ محمدباقر، به نجف اشرف مي‌رود. در بين راه در نزديکي کرمانشاهان خبر فوت شيخ مرتضي انصاري به آنان مي‌رسد و موقعي که به نجف اشرف وارد مي‌شوند، فقط مراسم سوگواري آن بزرگوار را درک مي‌نمايند.  بنابراين  با حضور در درس علماي ديگر، به کسب  سطوح عالي فقه و اصول پرداخت.
آقانجفي، به جهت قصور ادراک، تا مدت‌ها از کوشش‌هاي علمي خود، چندان که بايد ثمره‌اي بدست نمي‌آورد. به تعبير فرزندش (محمدباقر الفت)، «از يک طرف زوال فرصت و قصور ادراک و از طرف ديگر، عزم راسخ و رغبت بي‌منتها به حصول مطلوب. در کشاکش اين احوال متناقضه، اين قدر معلوم است که چندي را دچار تلخ‌ترين انواع زندگاني بوده» است.  اما در زمان اقامت در عتبات عاليات، تحولي در ايشان بوجود مي‌آيد: بنا به نوشتة‌ خود آقانجفي ـ در حواشي کتاب مفتاح‌السعاده ـ‌ وقتي از حصول مطلوبش که يافتن ملکة‌ استنباط و رسيدن به مقام اجتهاد بود، مأيوس شد، در کربلا در يکي از ايام زيارتي امام حسين (ع)، دست توسل به دامان امام حسين (ع) زده و حبيب بن مظاهر را شفيع آستانش قرار داد. بدنبال اين توسل،  مشکل او رفع مي‌شود.
آقانجفي پس از اين رخداد، با جديت و تلاش بيشتر به بهره‌گيري علمي و معنوي از محضر استادان بزرگ مي‌پردازد. مهم‌ترين اساتيد ايشان، عبارتند از: 1. ميرزا محمدحسن شيرازي (صاحب حکم تحريم تنباكو) ؛ 2. شيخ مهدي آل كاشف‌الغطا؛ 3. شيخ راضي نجفي؛ 4. سيد علي‌آقا شوشتري.
ذيلا به جهت نقش اساتيد مذکور در شخصيت علمي، اجتماعي و معنوي آقانجفي، به اختصار به معرفي آنها پرداخته مي‌شود:
ميرزا محمد‌حسن شيرازي
ميرزا محمدحسن شيرازي فرزند سيد محمود، در 15 جمادي‌الأولي 1230ق، در شيراز قدم به عرصة وجود نهاد. مقدمات فقه و اصول را در زادگاه خود فراگرفت و در اين کار به قدري پيشرفت نمود که گفته‌اند در سن پانزده سالگي کتاب شرح لمعه را تدريس مي‌نموده است. در  اوايل سال 1248 به اصفهان آمده، در کنار شرکت در درس سيد محمدحسين خاتون‌آبادي، به درس شيخ محمدتقي صاحب هدايةالمسترشدين (= جد آقانجفي) رفت، اما چند ماه بعد شيخ محمدتقي درگذشت. پس از آن، به درس مير سيد حسن مدرس شتافت.  مدتي نيز به درس حاج محمدابراهيم کلباسي رفت. ايشان قبل از سن بيست سالگي به دريافت اجازه نائل گرديد. در کنار تحصيل، به تدريس نيز پرداخت. پس از تکميل تحصيلات در اصفهان و نائل آمدن به درجه اجتهاد، در سال 1251 ××× 1259به عتبات عاليات مشرف شد. در آن‌جا به درس شيخ حسن آل‌کاشف الغطا و شيخ محمدحسن صاحب جواهر راه يافت. صاحب جواهر ـ به مناسبت ـ در معرفي ميرزا، او را عالمي دانست که خداوند وي را «براي امانت در شهرها و ترويج مذهب شيعه و کفالت اهل آن برگزيده است.» از مهم‌ترين اساتيد ميرزا درنجف، شيخ الطائفه، شيخ مرتضي انصاري ذکر شده است. در ميان صدها شاگرد شيخ، وي از برجسته‌ترين آنان بود و شيخ انصاري به ايشان عنايت ويژه‌اي داشت؛ به همين جهت، پس از وفات شيخ مرتضي انصاري در سال 1281، شاگردانش، تقدم ميرزاي شيرازي را براي رياست و زعامت پذيرفته و قبول نمودند. ميرزا در سال 1291، از نجف اشرف به شهر مقدس سامرا ـ که در آن زمان کوچک بوده و ساکنان آن اهل سنت بودند ـ رفته، در آنجا اقامت گزيد. پس از اقامت ميرزا در اين شهر، عده‌اي زيادي از طلاب و فضلا به آن شهر رفتند و حوزه‌اي پررونق شکل گرفت.
مرجعيت عامه‌اي که بويژه در حدود يک دهة آخر عمر، براي ايشان پيش آمد، براي کمتر عالمي از علماي شيعه پيش آمده است. ميرزا با آن که مشغلة بسياري چون ادارة حوزه و تدريس داشت، اما از رسيدگي به مسائل و مشکلات مردم ايران و جهان اسلام غافل نبود و نمونة‌برجستة آن، صدور حکم تحريم تنباکو در اواخر عمر (سال 1309) مي‌باشد. مرحوم آقابزرگ تهراني ضمن بيان رويکرد و فعاليت‌هاي ميرزا در تربيت شاگردان، مي‌نويسد:
ميرزا، شاگردانش را در مسائل عرفي جامعه نيز تربيت مي‌کرد. چگونگي معاشرت و گفتگو و هم‌نشيني با مردم را بدانها مي‌آموخت و در راه تکامل يک عالم مذهبي، هر آنچه را که در کنار علم و تحصيلش لازم بود، تعليم ‌‌مي‌داد. حقوقي را که او بر گردن شاگردانش دارد هيچ‌گاه قابل شمارش نيست. از ميان اصحابش، عده‌اي را براي مشاوره در امور ديني و عمومي مردم برگزيده بود تا در شهرها و نواحي اطراف، نمايندة او باشند و از همين طريق، مسائل مهمي همچون مسأله تحريم تنباکو، تاراج چهار محال، قضية يهود و همداني‌ها، گرفتاري شيعيان به دست افغان‌ها،خريدن زمين‌هاي طوس به دست دولت روسيه وامثال اينها را به بهترين وجه، حل و فصل کرد. بعضي از همين اصحاب، محل رفع حوائج مؤمنان بودند که ميرزا با دريافت کمک‌هاي بدون عوض آنها، امور خيريه را در ميان برادران مؤمن جاري مي‌ساخت.
ميرزا، داراي اخلاق برجسته‌اي بود؛ سعة صدر و گذشت ايشان نسبت به اهانت گروهي از مردم سامرا به ايشان ـ که با واکنش‌هاي زيادي مواجه شد ـ  از آن جمله مي‌باشد. وفات ميرزا، در بيست و چهارم ماه شعبان سال 1312 (پس از هشتاد و دو سال و سه ماه و نه روز عمر)، در سامرا اتفاق افتاد. جنازة او را در ميان انبوه تشيع‌کنندگان به سردست به نجف اشرف حرکت داده شد و در کنار مرقد شريف امام علي (ع) دفن گرديد. 
شيخ مهدي کاشف‌الغطا
شيخ مهدي فرزند شيخ علي و نوادة شيخ جعفر کاشف‌الغطاء بود و از اين جهت، آقانجفي اصفهاني با ايشان ارتباط نسبي داشت (جدّة آقانجفي، دختر شيخ جعفر بود). شيخ مهدي، در نزد پدرش (شيخ علي)، برادرش شيخ محمد و عمويش شيخ حسن، تحصيل نمود. او که علاوه بر فقيه، اديب و شاعر نيز بود، پس از شيخ مرتضي انصاري، رياست علمي و مرجعيت مردمي پيدا کرد.عده زيادي از بزرگان و فضلا همچون حاج سيد اسماعيل صدر، شيخ اسماعيل تنکابني، سيد محمدکاظم يزدي، شيخ فضل‌الله نوري و شيخ محمدتقي نجفي در نزد او درس خوانده‌اند.تأليفاتش عبارت است از: شرح خيارات، کتاب شرايع، کتابي دربيع، رساله‌اي در صدقه، مکاسب محرمه و رساله‌اي در عبادات که براي عمل مقلدين خود نوشته است.از آثار او بناي مدرسة ديني است جهت سکونت طلاّب در نجف، معروف به مدرسة «شيخ مهدي» و مدرسه‌اي در کربلا در شمال صحن مبارک. وي شب سه‌شنبه، 24 صفر 1289 وفات يافت و در مقبرة خانوادگي خود به خاک سپرده شد.
شيخ راضي نجفي
شيخ راضي نجفي که از نوادگان دختري شيخ جعفر کاشف‌الغطا بود، از علما و فقهاي بزرگ قرن سيزدهم مي‌باشد. وي نزد شيخ علي و شيخ حسن؛ پسران شيخ جعفر کاشف‌الغطا و همچنين شيخ محمدحسن؛ صاحب جواهر‌الکلم تحصيل نمود و خود فقيه برجسته‌اي شد. عدّه زيادي از علما که برخي از آنان از مراجع بزرگ شدند، همچون سيد محمدکاظم طباطبايي يزدي، آخوند ملامحمدکاظم خراساني، شيخ محمدحسين کاظميني، شيخ محمدتقي نجفي، نزد او شاگردي کردند. ايشان در اواخر عمر در بعضي از نواحي عراق مرجعيت يافت. وفات وي در آخر شعبان سال 1290 در نجف اشرف صورت گرفت و در محلة عماره در مقبرة معروفه، مقابل مرقد جد مادري خود؛ مرحوم شيخ جعفر کاشف‌الغطا به خاک سپرده شد.
سيد علي شوشتري

2. بازگشت به اصفهان و تدريس و تأليف
آقانجفي، بعد از بهره‌گيري علمي و معنوي، براي تبليغ و گسترش تعاليم اسلام و شيعي  به اصفهان بازگشت.   به نوشته مرحوم الفت، تاريخ دقيق بازگشت ايشان به اصفهان مشخص نيست. آنچه مسلم است، قبل از سال 1290 بوده است. در اواخر حيات پدر خود، از جملة مجتهدين و مدرسين اصفهان بود. پس از وفات شيخ محمدباقر در سال 1301، آقانجفي متکفل مسائل علمي و شرعي که پدرش عهده‌دار آنها  بود گرديد. در مسجد شاه که پدرش طي ساليان طولاني امامت آن را به عهده داشت، به اقامه جماعت پرداخت و به همين جهت خاندان و بستگان آقانجفي به خاندان مسجدشاهي معروف شدند. همچنين، مهم‌ترين حامي و منبع مالي حوزة اصفهان، آقانجفي بود.  از سوي ديگر ايشان، در علوم مختلف اسلامي، شاگردان زيادي پرورش داده، تأليفات بسياري از خود به يادگار گذاشت. مرحوم الفت ـ که سعي دارد در تراجم‌نگاري و معرفي شخصيت‌ها، انصاف را رعايت نمايد ـ درباره مجلس درس ايشان و تأليفات پدر خود مي‌نويسد:
هميشه در مجلس درسي که در مسجد شاه داشت، بيش از صد نفر طلبه به درسش حاضر مي‌شدند و به قول خودشان استفاده علمي مي‌بردند. اين تدريس و تعليم او هيچ سابقة مطالعه و مراجعه به کتب سابقين را نداشت؛ چون که در خانة او تقريبا هيچ يک از آن کتاب‌ها نبود. به علاوه هر شب از مراجعة به محفوظات خود مقداري جزوه مي‌نوشت. و مؤلفاتش در مدت عمر، زياده بر دويست بلکه سيصد هزار بيت کتابت است که بسياري از آنها به طبع رسيده است ... اين مرد علاوه بر علم فقه، علم تفسير قرآن مفصل و مشروحي نيز داشت و مي‌آموخت و يک علم کلام و بحث در اصول دين هم گاهي بر آن مي‌افزود. و علاوه بر اينها يک داستان نهايت‌ناپذيري به نام اثبات امامت در علم فضائل ائمه و اهل بيت ـ عليهم‌السلام ـ که در سينه خود محفوظ  مي‌داشت که اين علم علاوه بر آنچه سابقين گفته و نوشته‌اند، اختراع خودش بود و هرگز به پايان نمي‌رسيد. در هوش ذاتي و در وسعت فکر و روشني آن و مخصوصا در قوة حافظة بي‌نظيرش ترديدي نيست. و از جمله هنرنمايي‌هايش اين بودکه بر اثر همان قوة حافظه بي‌مانندي که ذاتا هميشه داشته، هرچه را يک بار شنيده و هر کتابي را که يک بار خوانده يا مطالعه کرده، هرگز فراموش ننموده است.
مرحوم شيخ آقابزرگ تهراني نيز مي‌نويسد:
(آقانجفي) صاحب حافظه‌اي غريب و بسيار عالي بود. و در مسائل اساسي فقه بسيار حضور ذهن داشت ... مجلس درسش هميشه مملو از بزرگان و محصلين علوم بود. تا جايي که حسادت حسودان نسبت به او زياد شد.
چنان که از برخي گزارش‌ها بدست مي‌آيد، شيوة تدريس آقانجفي ـ احتمالا متأثر از شيوة تدريس ميرزاي شيرازي که به شيوة مکتب سامرا شهرت دارد ـ شاگردمحور بوده است. در اين شيوه، پس از طرح موضوع بحث  توسط استاد، فضاي بحث در اختيار شاگردان قرارداده مي‌شود و استاد ضمن کنترل مباحثه و جهت‌دهي آن، به جمع‌بندي و نتيجه‌‌گيري مي‌پردازد. ظاهرا عدم توجه و آگاهي از اين نکته، موجب خرده‌گيري برخي گزارش‌‌گران و خاطرات‌نويسان نسبت به جلسات درسي آقانجفي اصفهاني و برادرانش شده است.

شاگردان :
در حوزة درسي آقانجفي در طول مدت بيش از سي‌ سال (از زمان وفات پدر در سال 1301 تا زمان وفات خود در سال 1332) عدة زيادي از فضلا  شرکت کردند. نويسندة کتاب «بيان سبل الهدايه في ذکر اعقاب صاحب الهدايه ، يا ، تاريخ علمي و اجتماعي اصفهان در دو قرن اخير» دربارة شاگردان آقانجفي تحقيق نموده، اسامي 67 نفر از آنان را ذکر کرده است:
1.    حاج شيخ محمدابراهيم کلباسي (1302 ـ 1362ق)؛‌
2.    سيد احمد حسيني خوانساري (1259 ـ 1291)؛‌
3.    حاج شيخ اسدالله فاضل بيدآبادي (فوت 1360)؛‌
4.    شيخ اسدالله ايزدکسب گلپايگاني (فوت 1366)؛‌
5.    حاج سيد محمدباقر ابطحي حسيني سدهي (1290 ـ 1367)؛‌
6.    مرحوم آقا سيد محمدباقر موسوي نحوي (1304 ـ 1350)؛‌
7.    حاج شيخ محمدتقي کرماني (1290 ـ 1340)؛‌
8.    حاج شيخ محمدجواد صافي گلپايگاني (1288 ـ ؟)؛‌
9.    سيد حسن حسيني قوچاني؛ معروف به آقانجفي (1295 ـ ؟)؛‌
10.    شيخ حسن دشتکي اصفهاني (فوت 1344)؛‌
11.    سيد حسن واعظ فاني يزدي اصفهاني (1271 ـ 1338)؛‌
12.    حاج ميرزا حسن خان جابري انصاري (1287 ـ 1376)‌؛
13.    ميرزا حسن قدسي (فوت1367)‌؛
14.    آقا مير سيد حسن روضاتي چهارسوقي (1294 ـ 1377)؛
15.    حاج ميرزا حسن نحوي موسوي (1287 ـ 1361)؛
16.    شيخ حسين رشتي، رئيس الطلاب؛
17.    حاج شيخ محمدحسين رشتي قودچاني (1375)؛
18.    سيد محمدحسين حسيني شوندي همداني؛
19.    سيد حسين خوانساري؛
20.    حضرت آيت‌الله العظمي حاج آقا حسين بروجردي (1292 ـ 1380)؛
21.    حاج شيخ محمدحسين خوانساري کتابفروش (فوت 1366)؛
22.    آقا سيد محمدحسين رجائي موسوي، معروف به بلند (1348)؛
23.    سيد محمدرضا حسام‌الواعظين (1301 ـ 1381)؛
24.    ميرزا محمدرضا الهي شرکي (فرزند حاج ملا طاهر) (فوت 1361)؛
25.    حاج ميرزا محمدرضا کلباسي (1295 ـ 1383)؛
26.    آقا شيخ محمدرضا مهدوي قمشه‌اي (1388)؛
27.    آقا سيد زين‌العابدين موسوي مطهري واعظ (فوت 1360)؛
28.    آقا سيد زين‌العابدين طباطبايي ابرقوئي (فوت 1372)؛
29.    حاج سيد صدرالدين باطلي کوبائي (1301 ـ 1372)؛
30.    شيخ عباس خوانساري؛
31.    ميرزا عباس نحوي مرندي (1300 ـ 1371)؛
32.    حاج عباسعلي معين‌الواعظين گورتاني (1287 ـ 1360)؛
33.    ميرزا عبدالجواد خطيب (1279 ـ 1359)؛
34.    ميرزا عبدالحسين قدسي خوشنويس (1287 ـ 1366)؛
35.    ميرزا عبدالرزاق محدث واعظ اصفهاني همداني (1291 ـ 1383)؛
36.    ميرزا عبدالرسول نحوي مرندي؛
37.    ملا عبدالکريم سودائي دستگردي (1281 ـ 1352)؛
38.    شيخ عبدالوهاب نصرآبادي (فوت 1338)؛
39.    شيخ عبدالوهاب زاهدي بيدآبادي؛
40.    سيد عبدالوهاب معين العلماء اصفهاني (1294 ـ 1358)؛
41.    ميرزا عطاءالله چهارسوقي (1266 ـ 1335)؛
42.    حاج مير سيد علي امام جمعه سدهي (1266 ـ 1358)؛
43.    شيخ علي فقيه فريدني (فوت 1373)؛
44.    شيخ علي روحاني يزدي اصفهاني؛
45.    ميرزا علي بن ملا قاسم قمشه‌اي واعظ (فوت 1370)؛
46.    شيخ محمدعلي اشتري، واعظ بيدآبادي (فوت 1375)؛
47.    شيخ محمدعلي جبل عاملي سدهي؛
48.    حاج سيد محمدعلي معين‌الاسلام ناظم مازندراني؛
49.    سيد علي‌اکبر ابرقوئي؛
50.    شيخ علي‌بابا فيروزکوهي؛
51.    شيخ غلامحسين آب‌شاهي يزدي (فوت 1272)؛
52.    ملا فرج‌الله دري (فوت 1382)؛
53.    ملا کاظم مروج بيدآبادي (فوت 1367)؛
54.    ملا لطف‌الله شمس‌الواعظين ديرني (فوت 1256)؛
55.    سيد محمدلطيف طباطبايي ابرقويي خواجوئي (فوت 1378)؛
56.    ملا محمد هرتمني (فوت 1361)؛
57.    سيد محمدحسين خوئي خواجوئي واعظ (فوت 1345)؛
58.    سيد محمد خواجوئي؛
59.    سيد محمد رضوي خراساني (1274 ـ 1392)؛
60.    ملا محمد همامي لنجاني (1282 ـ 1359)؛
61.    آقا سيد محمود واعظ موسوي درب امامي (1285 ـ 1372)؛
62.    سيد ميرزا حسيني اردستاني (فوت 1351)؛
63.    آقا نصيرالدين موسوي؛
64.    ملا نعمت‌الله لسان‌الواعظين مرندي (فوت 1355)؛
65.    شيخ نورالله دهاقاني معروف به نور شرق (فوت 1371)؛
66.    آقا سيد يحيي واعظ يزدي؛
67.    شيخ يوسف خوانساري اصفهاني.

تالیفات :
تأليفات و آثار علمي آقانجفي، او را در ميان علماي عصر خود و همچنين زمان‌هاي بعد معتبر و مهم نموده است. با وجود آن که ايشان، در مسائل سياسي ـ اجتماعي فعال بود، اما  به لحاظ علمي،تأليفات و آثار بسيار زياد از خود به جاي گذاشته است؛ به گونه‌اي که مرحوم شيخ آقابزرگ تهراني در نقباء البشر آنها را متجاوز از صد عنوان ذکر مي‌کند.
محقق معاصر، سيد مصلح‌الدين مهدوي، طي تحقيقات جامعي، به کتب طبع شده و طبع نشدة‌ آقانجفي در کتاب «بيان سبل الهدايه في ذکر أعقاب صاحب الهدايه يا تاريخ علمي و اجتماعي اصفهان در دو قرن اخير» در بيش از 90 مورد اشاره کرده است. ما از تحقيق ايشان استفاده کرده ـ با حذف برخي توضيحات ايشان ـ عناوين آثار را  با ذکر موضوع و وضعيت چاپ برخي از آنها مي‌آوريم:
1.    آداب الصلوة؛
2.    آداب العارفين، ترجمة مصباح الشريعه، (چاپ شده)؛
3.    اجتهاد و تقليد، (چاپ شده در سال 1296)؛
4.    اخلاق المؤمنين، (چاپ شده در سال 1297 در اصفهان)؛
5.    اسرار الآيات در خواص سوره و آيات قرآن کريم؛
6.    اسرار الاحکام في الحلال و الحرام، (چاپ شده)؛
7.    اسرار الزياره و برهان الانابه، شرح زيارت جامعه به فارسي (چاپ شده در حاشيه حقايق الاسرار در سال 1296)؛
8.    اسرار الشريعه؛
9.    اشارات مکنونه در کشف دقايق توحيد و شرح مرتبة نبوت و ولايت؛
10.    اصول الدين؛
11.    اللافاضات المکنونه، فارسي در زمينة عرفان؛
12.    انوار العارفين در اثبات واجب تعالي شانه و حقيقت ايمان به او (چاپ شده)؛
13.    انيس الزائرين در ترجمة زيارت حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ و زيارت جامعه؛
14.    بحرالانوار، ترجمة جلد يازده بحارالانوار؛
15.     بحر الحقايق؛
16.    بحرالمعارف و الانوار، ترجمه جلد پانزده بحارالانوار در ايمان و کفر، (ترجمه در سال 1296 به پايان رسيده و به چاپ رسيده است)؛
17.    تأويل الآيات الباهره في فضائل العترة الطاهره، (چاپ شده در سال 1291 در تهران)؛
18.    ترجمة اصول کافي؛‌
19.    ترجمة الفيه و نفليه؛
20.    ترجمة انوار نعمانيه (چاپ شده در سال 1296)؛
21.    ترجمة «توحيد» تأليف شيخ صدوق؛
22.    ترجمة ثواب الاعمال و عقاب الاعمال تأليف شيخ صدوق (تحت عنوان «هداية النجات» به چاپ رسيده است)؛
23.    ترجمة‌ روضة کافي؛
24.    ترجمه سماء العالم ، جلد چهارده بحارالانوار؛
25.    ترجمة شرح ملاصدرا بر اصول کافي، (چاپ شده)؛
26.    ترجمة نفليه تأليف شهيد اول؛
27.    تعليقات بر دلائل فرائد الاصول؛
28.    تفسير قرآن، فارسي؛
29.    جامع الاحکام، رسالة عمليه (چاپ شده در سال 1298)؛
30.    جامع الادعيه؛
31.    جامع الاسرار، در حکمت و کلام (چاپ شده) ؛
32.    جامع الانوار، ترجمة جلد هفتم بحارالانوار (چاپ شده)
33.    جامع السعادات، در استخراج علوم و رسومات مذهبي‌(چاپ شده)؛
34.    جامع المعارف، ترجمه جلد دوم بحارالانوار (چاپ شده)؛
35.    جبر و تفويض؛
36.    جوامع الحقوق منتخب از کتاب العشره از بحارالانوار، در حقوق پدران و برادران و خويشان و غيره (چاپ شده در سال 1297)؛
37.    حاشيه بر اوائل فرائد الاصول؛
38.    حاشيه بر مجمع الرسائل، رسالة عمليه (چاپ شده با حاشية برخي مراجع عتبات) ؛
39.    حاشيه بر نخبة حاجي کلباسي، رسالة عمليه (چاپ شده)؛
40.    حجةالاسلام در ردّ نصاري؛
41.    الحجر؛
42.    حقائق الاسرار، در ترجمة جلد هفتم بحار الانوار؛
43.    حقائق الاسرار، در شرح زيارت جامعة کبيره (چاپ شده در سال 1296)؛
44.    خواص الآيات (چاپ شده در سال 1299 در بمبئي)؛
45.    خواص الأدعيه (در حاشية خواص الآيات به چاپ رسيده است)؛
46.    دراية الحديث؛
47.    دلائل الاحکام؛
48.    دلائل الاصول (چاپ شده)؛
49.    رساله در ديات و قصاص؛
50.    رسالة رضاعيّه؛
51.    رساله در صلح حق الرجوع؛
52.    رساله در عبادت جاهل؛
53.    رساله در عقود (چاپ شده)؛
54.    رساله در عمل به احتياط و تقليد (چاپ شده)؛
55.    رساله در غصب (چاپ شده در سال 1327)؛
56.    رساله در قضا و شهادات؛
57.    رساله در منجزات مريض؛
58.    رساله در مواريث (چاپ شده در سال 1294 و 1298)؛
59.    رساله در نهي در عبادات؛
60.    روح الايمان منتخب الفضائل (چاپ شده در سال‌هاي 1296 و 1305)؛
61.    سؤال و جواب در فقه؛
62.    شرح الاسماء؛
63.    شرح در النظيم؛
64.    شهاب ثاقب؛
65.    عقايد الشيعه (فارسي)؛
66.    علل الاحکام، ترجمة علل الشرايع؛
67.    عناية الرضويه (چاپ شده)؛
68.    عين اليقين، ترجمة جلد اول بحار الانوار؛
69.    فضائل الائمه (چاپ شده در سال 1305)؛
70.    فقه الاماميه (دو جلد آن به چاپ رسيده است)؛
71.    فوائد الحکمه، نظم کتاب لئالي البرهان في معرفة الصانع الخالق السبحان؛
72.    قوام الامه، در رد نصاري (چاپ شده در ايران و بمبئي)؛
73.    کاشف الاسرار و کشف الاسرار، در تحقيق مسأله جبر و اختيار (چاپ شده)؛
74.    کاشف الاسرار در شرح اسماء‌الحسني؛
75.    کاشف الرموز؛
76.    کاشف العقاب ،ترجمة عيون اخبار الرضا (چاپ شده در سال 1297)؛
77.    کشف الأنوار في فضائل سيد الابرار، ترجمه جلد نهم بحار؛
78.    متاجر، مبسوط و استدلالي (چاپ شده در سال1294)؛
79.    مجمع الدعوات؛
80.    محجة البيضاء، در رد عامه (چاپ شده)؛
81.    مخزن الانوار؛
82.    مصائب السبطين؛
83.    مفتاح السعاده در ادعيه و ختومات سياسي (چاپ شده)
84.    ملحض التجويد (چاپ شده در سال 1295)؛
85.    ملحض المرام، ترجمه غاية المرام علامة بحراني؛
86.    منتخب الاحکام، در فقه؛
87.    منتخب الاسرار، ترجمه برخي مجلدات بحارالانوار؛
88.    منتخب البرهان؛
89.    نخبة التجويد؛
90.    نکتة القرائة، (به نام ملحض التجويد به چاپ رسيده است)؛
91.    نور العرفان در شرح خطبة شعبان منسوب به حضرت رسول اکرم(ص) (چاپ شده)؛
92.    هداية الطالبين (فارسي).


مبارزه با استعمار:
آغاز آشنايي ايرانيان با تمدن غربِ مدرن، به جنگ‌هاي ايران و روس و پس بازمي‌گردد. آگاهي ايرانيان ، در يک روند تدريجي و نسبتا طولاني ابتدا نسبت به «استعمار» و «تکنولوژي»، سپس نسبت به «نظام سياسي غرب» و در نهايت به «فلسفه غرب» صورت گرفت و البته در اين ميان، ايرانيان در ميزان آشنايي با غرب، سطوح مختلفي را شکل دادند. متقابلا در کنار آشنايي با تمدن غرب، موضع‌گيري‌هاي متفاوتي نيز بنا به شرايط زماني، ميزان آشنايي و تعلقات فکري ـ روحي از سوي ايرانيان نسبت به غرب صورت گرفته است. 
در اين ميان، علماي شيعه از جمله آقانجفي اصفهاني، ضمن آن که لزوم تحرک و رفع واماندگي و شروع رشد و پيشرفت را مدنظر و عمل قرار داده بود، ولي اين پيشرفت و تحرک را نه بر مبناي اصلاحات تمدن مغرب زمين و تقليد از راه و روش آنها، بلکه پيشرفت را بر مبناي فرهنگ و سنن عقيدتي جامعه و باورهاي مقدس و نهاني آنان استوار مي‌نمودند.
استعمار از بارزترين و مهم‌ترين چهره‌ها و ابعاد تمدن غربِ جديد بوده است. طبعا با توجه به اصل سلطة کفار، موضع علما در قبال اين جلوه از تمدن غرب، روشن است. البته اگر دقيق‌تر بخواهيم بحث کنيم، بايد بگوييم: ميان مفهوم «سلطه» و مفهوم «استعمار» تفاوت وجود دارد و اين دو به رغم آن كه نسبي بوده و داراي مراتب مختلف هستند، اما مترادف نيستند. ظاهرا مفهوم «سلطه»‌ با «حاكميت»‌ و مفهوم «استعمار» با «ظلم» تناسب بيشتري داشته باشد؛ در نتيجه مي‌توان گفت استعمار، سلطة مذموم است و با لزوم نفي سلطة كفار، به طريق اولويت، نفي استعمارِ كفار ثابت مي‌شود؛ به عبارت ديگر: علاوه بر اصل نفي سلطة كفار، اصل عام «لزوم مقابله با ظلم» نيز دلالت بر تقابل با استعمار ِكفار مي‌نمايد.
يکي از مهم‌ترين اصول نظري و عملي آقانجفي در فعاليت‌هاي سياسي ـ اجتماعي، استعمار‌ستيزي ايشان است. رويکردضد‌استعماري وي که در ادوار مختلف زندگي‌شان، بسيار برجسته است، در عرصه‌هاي مختلف سياسي، اقتصادي و ... ونيز نسبت به دولت‌هاي مختلف اروپايي بويژه روس و انگليس (به صورت کلي يا موردي) وجود داشته است. در تمام مراحل زندگی این بزرگوار ، این خط یعنی مبارزه با استعمار بالاخص استعمار روس و انگلیس به خوبی دیده می شود.
به عنوان نمونه می توان به مبارزه با فرقه های استعمارساخته ی بابیه و بهائیه ، مبارزه با سلطه اقتصادی خارجی ، قضیه ی اولتیماتوم روس ، تحریم تنباکو و چندین نمونه دیگر اشاره نمود. به عنوان نمونه بحث محاصره قنسولگری روس خدمتتان ارائه می شود.
محاصره قنسولگری روس :
در سال 1320 هجری قمری در اصفهان، قريب دويست نفر که در میان آنان بابی های منطقه نیز بودند  به قنسولگري روس پناه برده، آزادي خواستند و نسبت به آقانجفي بد گفته و به مسلمين پيغام دادند آقانجفي  بيايد با شيخ‌الرئيس ما یعنی رهبر فرقه بابیه مباحثه کنند تا اعلميت و احقيت ما ثابت شود و  هدف آنها از اين کار، علمي نبود،  بلکه سياسي و تبليغاتي بود. آنها بدنبال اين مطلب بودند که با نفس حضور برجسته‌ترين عالم مهم‌ترين حوزة تشيع در داخل ايران، به نوعي براي خود اعتبار کسب کنند،
گرچه در مناظرة علمي، مدعيات آنها باطل و مردود شود. مسلمانان با اطلاع از اين قضيه چند هزار نفري جمعيت خلق نيز اطرافقنسولگري روس را گرفته آنها را خواسته و سخت نايب قنسولگري را ترساندند که به قتل تو آمده‌اند. او از راه نهان نزد ظل‌السلطان فرستاد و تقاضاي کمک نمود. ظل‌السلطان نزد آقانجفي پيغام فرستاد و خواستار حل ماجرا و پراکندگي مردم شد. آقانجفي درب خانه را روي خود بسته و جواب داد: «تقي از خانه بيرون نمي‌آيد و کاري هم ندارد.» ظل‌السلطان بيچاره شده بود، فرستاد که هر چه مي‌خواهيد، بگوئيد انجام دهيم. آقانجفي گفت: قنسول روس و انگليس نوشته بدهند حق دخالتي در امر مذهبي و ملتي ماها را ندارند. آن وقت تقي بيرون مي‌آيد. قنسول انگليس فوراً جواب به ظل‌السلطان نوشت و تضمین به
عدم دخالت داد. قنسولگري روس هم قبول نمود و قرار شد متحصنين را به دست آقايان داده، از شهر خارج کنند. آقانجفي بعد از تعهدات روس و انگليس و تحقير آنها آمد درب ميدان شاه  و به مردم پيغام داد، بياييد تا دستورالعمل بدهم چه کنيد. جمعيت که درب ميدان آمدند، گفت: درب‌ها را بسته، ميرزا محمدعلي کلباس و ديگران گاري‌ها را پر کردند از بهائيه شبانه از شهر بيرون کردند.
مقابله با استبداد
مسعود‌ميرزا ظل‌السلطان؛ پسر ارشد ناصرالدين شاه در زمان خود، از سال 1291 تا  اوايل سال 1325، به مدت حدود 34 سال حاکم مقتدراصفهان بود. از سال 1295 به بعد، به تدريج، حوزة حکومت خود را گسترش داده، حاکم چهارده ايالت و ولايت مرکزي، جنوب غربي و مغرب ايران شد به گونه‌اي که مي‌توان گفت وي حاکم بر نصف ايران گرديد. او تشکيلات منظمي از قشون و ساز و برگ نظامي فراهم کرد. اين سازمان نظامي، مأمور اجراي منويات وي در حوزة وسيع حکومتش بود. وي، تلاش‌هايي نيز براي دستيابي به وليعهدي انجام داد که به نتيجه نرسيد.  در سال 1305، ناصرالدين شاه، از ترس اقدام ظل‌السلطان بر عليه خود  و نيز ظاهرا به تحريک روس‌ها، او را از حکمراني مناطق ديگر غير از اصفهان برکنار کرد. اما حکومتش بر اصفهان تا اوايل سال 1325 برقرار بود و در اوايل نهضت مشروطيت، پس از اجتماع اعتراض‌آميز مردم به رهبري آقانجفي و حاج‌آقانورالله، از حکومت اصفهان برکنار گرديد.  ظل‌السلطان در عين داشتن استعداد، بسيار مستبدو ظالم بود. در مدت حکومت، دست تعدي و تجاوز به مال و ناموس و جان اشخاص دراز نمود و املاک فراواني از بسياري از مردم که دسترسي به جايي نداشتند، غصب و تصرف کرد و در اين زمينه قضايا و داستان‌هاي زيادي نقل شده است.
در اوايل سال 1325 هنگامي که ظل‌السلطان به تهران رفته بود، بدنبال برخي رخدادها، تحصن بسيار گستردة مردمي در اعتراض به حاکميت ظل‌السلطان بر اصفهان شکل گرفت که عملا رهبري آن به عهدة آقانجفي و حاج‌آقانورالله قرار گرفت.  البته مسألة برکناري ظل‌السلطان از جنبه‌هاي مختلف، حساسيت داشت:  از يک سو، شرايط دورة مشروطيت، زمينة مناسبي را براي برداشتن حاکم ظالم و مستبدي چون ظل‌السلطان از حکومت اصفهان فراهم آورده بود؛ از سوي ديگر، نياز کشور به امنيت (چه تهران و چه در مناطق ديگر از جمله اصفهان)،  بويژه در شرايط بحراني دروة مشروطه، اقتضاي آرامش مناطق و عدم شورش مردم را داشت؛ بويژه آن که کنسولگري‌هاي خارجي، در ظاهر براي حمايت مردم، اما در باطن براي کسب وجهه و دخالت بيشتر در امور سياسي و حتي اشغال نظامي بخش‌هاي از کشور به بهانة نبود امنيت،  وارد معرکه مي‌شدند؛ چنان که هواخواهان ظل‌السلطان نيز در شهر به اذيت و آزار مردم نشسته، از ايجاد ناامني خودداري نمي‌کردند تا چنين وانمود کنند که نبود ظل‌السلطان در حکومت اصفهان، تبعات بسيار نامطلوبي برجاي خواهد گذاشت. اما ظلم و استبداد ظل‌السلطان و اطرافيان او در اصفهان به اندازه‌اي زياد بود که مردم به هيچ وجه از عزل و برکناري وي کوتاه نمي‌آمدند
سر انجام، مقاومت مردم،باعث عزل حاکم مقتدر اصفهان پس از حدود سي  و چهار سال حکومت در اين شهر و منطقة مهم شد. ظل‌السلطان بعد از برکناري، تلاش‌هايي براي بازگشت به اصفهان انجام داد که با توجه به حساسيت بسيار منفي مردم به وي، بلافاصله با عکس‌العمل مردم مواجه مي شد و در نتيجه نتوانست به هدف خود دست يابد. 
آقانجفي اصفهاني، بيشتر دورة مرجعيت و رياست مذهبي‌اش، مقارن با حکومت ظل السلطان بوده است. سياست آقانجفي در قبال اين حاکم ظالم، از يک سو پذيرش حکومت وي و همراهي و همکاري با او به ميزان حفظ امنيت و رفع مشکلات مردم بود،  از سوي ديگر مقابله و مبارزه با اقدامات ظالمانه، مستبدانه و استعمارگرايانه وي بوده است. در هر دو زمينه، اسناد  و گزارش‌هاي زيادي وجود دارد که در فصول آينده، ذکر خواهد شد.
دامنة درگيري و معارضة‌آقانجفي با ظل‌السلطان  و ديگر حکّام، و حمايت وي از مردم، به تدريج در آن روزگار شهرت يافت و زبانزد خاص و عام گرديد؛ چنانچه مرحوم الفت مي‌نويسد:
به حکم رياست عامة اين مرد و نفوذ احکام اجتماعي و مذهبي او، خصيصة تدبير نفوس و تسخير قلوب و بالاخره برتري و شهرت بي‌نظيرش، اين همه از اصفهان‌داري گذشت و به مرتبة ايران‌مداري پيوست؛ بلکه دامنة اشتهارش تا ديگر کشورها و شهرها نيز کشيد و نامش به گوش بيگانگان هم رسيد؛ چنان‌که براي نگارنده، مکرر اتفاق افتاد که در بعضي از شهرهاي هند يا قفقاز و غيره چون خود را اصفهاني خواندم، شنونده با حالتي مخصوص گفت: اصفهانِ ظل‌ السلطان و آقانجفي!

بعد از عزل ظل السلطان زمينه براي رواج هرگونه بي نظمي فراهم شد و هرج و مرجي در شهر حاکم شد. بعد از ظل السلطان به مدت چهارده سال خوانين بختياري به نوبت بر اصفهان حکومت کردند و در اين مدت آقانجفي بسياري آزار ديد.
رفتار آقانجفي در برخورد با ظلم و حمايت از مظلوم پيوسته بر يک مرام بود. قبل از مشروطه به حمايت از مردمان در برابر ظلم ظل السلطان اقدام مي کرد و در ايام مشروطه نيز برايش فرقي نمي کرد که ظالم چه کسي باشد. هر کسي بود با او همراهي نمي کرد. آقانجفي به خاطر اين مرام در ايام حکومت بختياري ها قسمتي از دارايي هاي خود را از دست مي دهد. مطابق با اسناد بعد از فتح تهران و منحرف شدن مشروطه توسط مشروطه خواهان افراطي، آقانجفي توسط صمصام السلطنه حاکم بختياري آن زمان اصفهان تهديد به تبعيد مي شود.

پیشتازی در نهضت تحیرم تنباکو
يکي از مهم‌ترين ابعاد مبارزات آقانجفي عليه استعمار، مبارزه با بُعد اقتصادي نفوذ فرنگيان در ايران بوده است، و در اين راستا، جنبش تنباکو از نقاط عطف تاريخي مبارزات آقانجفي مي‌باشد. ناعادلانه بودن قرارداد از يک سو و ضررهاي اقتصادي زيادي که در نتيجة اجراي قرارداد «رژي» متوجه مردم ايران بويژه کشاورزان و تاجران مي‌شد، مسأله‌اي نبود که علمايي چون آقانجفي اصفهاني آن را ناديده بگيرند.
اما آنچه آقانجفي و ديگر علما ـ و در رأس همه، استادِ آقانجفي؛ ميرزای شيرازي ـ با صدور حکم تحريم و ايستادگي در اين حکم، درصدد مقابله با آن برآمدند، صرفاً ناعادلانه بودن قرارداد و جلوگيري از ضرر اقتصادي بر مردم نبود، بلکه سلطة بيگانگان در ابعاد مختلف فرهنگي، سياسي و اقتصادي درنتيجة اجراي قرارداد رژی بود. سلطة اقتصادي کفار نيز ـ در مرحله و مرتبة‌ خاصي ـ مي‌تواند خود به تنهايي موجب صدور حکم تحريم کالاهاي آنها شود، اما در موضوع مورد بحث، سلطة اقتصادي ، به تنهايي موجب تحريم نشده است، بلکه سلطة فرهنگي و رابطة مودت‌آميز مسلمانان با کفار غربي، نقش و تأثير بيشتري در صدور حکم تحريم داشته است.
اعتراض‌ها و انتقادها به قرارداد رژي در اصفهان ـ همچون شهرهاي ديگر ـ شدت گرفت. پس از  اين که اعتراض‌هاي مسالمت‌آميز مردم و علما به قرارداد رژي به نتيجه نرسيد، آقانجفي اصفهاني دريافت که جز راه مقاومت و مبارزة ‌مردمي، راهي براي جلوگيري از نفوذ بيگانه به خصوص در اين واقعه نيست؛ بنابراين دست به مبارزة منفي زده، در اواسط ماه ربيع‌الثاني 1309، به همراه برادرشان شيخ محمدعلي ثقةالاسلام،‌حکم به تحريم استعمال تنباکو کرد.] آيت‌الله العظمي شيخ  لطف‌الله صافي گلپايگاني از پدرشان مرحوم آيت‌الله ملامحمدجواد صافي، نقل کردند: مبدأ تحريم تنباکو اين آقايان مسجد شاهي؛ آقانجفي و برادرشان شيخ محمدعلي بودند.  ايشان [= آيت‌الله ملامحمدجواد صافي] مي‌گفتند: مرحوم ثقةالاسلام ابتدا تحريم تنباکو کرده بود، ظل‌السلطان ايشان را خواسته بود که شما بايد حکم تحريم را برداريد و  او  را تهديده کرده بود. من در خدمت آقانجفي بودم که در بين راه به مرحوم ثقةالاسلام رسيديم که از بازخواست و تهديد ظل‌السلطان برمي‌گشت و ايشان يک حالتي داشت که ناراحتي چهرة خود را نمي‌توانست پنهان کند. مرحوم آقانجفي از ايشان پرسيدند چه شد؟ ثقةالاسلام با ناراحتي جواب داد: همه‌اش تهديد، همه‌اش توهين! روز بعد آقانجفي منبر رفتند و اعلام به تحريم تنباکو کردند. اين کار آقانجفي منجر شد که شاهزاده، حکم به تبعيد هر دو برادر داد که هنوز در اين حين و بين بود که حکم تحريم مرحوم ميرزاي بزرگ رسيد و آنها مجبور شدند حکم تبعيد دو برادر را لغو کنند.[چنان‌که از اسناد و متون تاريخي برمي‌آيد، حکم تحريم تنباکو از سوي مرحوم آقانجفي، مدتي قبل از حکم مرحوم ميرزاي شيرازي بوده است، و مردم  اصفهان، قبل از حکم ميرزا، از استعمال توتون و تنباکو خودداري مي‌کردند. اين نکته که آقانجفي و برادرشان شيخ محمدعلي، اولين کساني بودند که حکم به تحريم تنباکو داده، مورد اتفاق مورخين  مي‌باشد.( نيکي کدي در کتاب «تحريم تنباکو در ايران» (احتمالا ص 115)، حجت بلاغي در کتاب «اغلاط در انساب»، ابراهيم تيموري در کتاب تحريم تنباکو.)
در گزارش يکي از کارکنان  انگليس نيز چنين نوشته شده است:
آقانجفي به موعظه پرداخت و گفت که توتون و تنباکو شرعاً نجس است؛ همان‌طور که کارمندان و گماشتگان اروپاييان نجس هستند. يکي از تجار معتبر اصفهان ترجيح داد که کلية موجودي توتون و تنباکوي خود را بسوزاند و آنها را به کمپاني تسليم نکند. و اين اقدام، ظاهراً در مردم تأثير بسزايي بر جاي نهاد. اصفهاني‌ها با پيروي از ارشاد علمايشان، نخستين کساني بودند که تجارت و مصرف توتون و تنباکو را تحريم کردند. پس از آن‌که علماي بزرگ، تحريم شرعي خود را اعلام کردند، تقريباً به طور کامل معامله و مصرف توتون و تنباکو در سراسر شهر متوقف شد. به اروپائيان در بازارها دشنام و ناسزا گفته مي‌شد. و اعلاميه‌هايي به امضاي آقانجفي به ديوارها نصب شد که به آنان [= اروپائيان] نبايستي اجازه ورود به اماکن عمومي داده شود. ظاهراً علماي اصفهان، شرحي به [ميرزاي] شيرازي در سامره نوشته، خواستار شدند که وي تحريم تنباکو را تأييد کند. و شايعاتي منتشر شد که شيرازي به تحريم فتوي داده است.
از گزارش‌هاي حکومتي و حتي کمپاني، بدست مي‌آيد: شيوع و گسترش حکم تحريم آقانجفي و حتي صحبت دربارة‌ آن در شهرهاي ديگر، باعث وحشت و شکست کار کمپاني مي‌شده است؛ لذا لزوم لغو حکم تحريم و ـ در صورت عدم پذيرش لغو ـ تبعيد آقانجفي و حتي توپ بستن منزل ايشان، با شدت عمل، مورد توصيه قرار مي‌گرفت.
نهضت تحريم اصفهان همچنان ادامه يافته، علما و در رأس آنان آقانجفي ثابت و استوار در حکم خود باقي ماندند. در اين زمان زمينة يک قيام سراسري در ايران فراهم شده بود، امري که با حکم تحريم ازجانب مرجع کل و رئيس علي الطلاق شيعه،  ميرزا محمدحسن  شيرازي انجام شد. 
از جمع‌بندي مطالب و اسناد ذکر شده، نکات ذيل به دست مي‌آيد:
1. رهبري آقانجفي در قيام اصفهان
2. حضور مردم و پايداري آنان
3. وحشت حکومت و استفاده از قوّه قهريه و نيروي نظامي در جهت مقابله با مردم
4.عجز  حکومت از سرکوبي مردم و تداوم قيام.

نقش و ارزش اقدامات و فعاليت‌‌هاي مرحوم آقانجفي در قيام تنباکو را با توجه به گزارش‌هاي متعدد تاريخي ـ چه به صورت اسناد معتبر و چه به صورت متون درجه اول تاريخي  ـ مي‌توان تحت مقولات ذيل خلاصه نمود:
1)    طبق تمام گزارش‌‌هاي تاريخي، در رأس جنبش تنباکوي اصفهان، مرحوم آقانجفي بوده است. اين مطلب يک ظرافت مهم در بر دارد و آن اينکه: در سال تحريم تنباکو ( 1309ق)، آقانجفي در حدود سن 47 سالگي بوده است. جاي اين سؤال وجود دارد که در حوزة معتبر و سنتي و درجة اولي مانند اصفهان با آن همه مجتهدين و فقهاي به نام و شيوخ طراز اول علمي و فلسفي، چرا بايستي ايشان پرچمدار قيام بوده، حتي بقدري موجه و متنفذ باشد که آن معمّرين، حامي و مؤيّد ايشان باشند؟ در جواب، بايستي ـ علاوه بر نقش خاندان آقانجفي و جايگاه اجتماعي آنها در شهر اصفهان و نيز جايگاه علمي آقانجفي در حوزة علمية اصفهان ـ به مبارزات سياسي آقانجفي و شناخت ايشان نسبت به مسائل و رويدادهاي سياسي اشاره کرد. در همين راستا، تبعيد آقانجفي از سوي ناصرالدين شاه در سال 1307 بدنبال  شکايت دولت انگليس، و اقدامات ايشان در تهران قابل  ذکر است که وي را در رأس علماي مبارز و سياسي اصفهان قرار داده بود. بدون شک اين سابقة مبارزاتي و آن سوابق علمي و خانوادگي همه، حکايت از مقبوليت آقانجفي در ميان مردم و علما دارد.
2)    چنان که ذکر شد، حکم تحريم تنباکو توسط آقانجفي مدتي قبل از حکم سراسري ميرزاي شيرازي صادر شده بود. اين حکم از طرف علماي اصفهان مورد تأييد و از سوي مردم مورد عمل قرار گرفته بوده است. هر چند حوزة عمل و اجراي حکم، محدود به اصفهان و اطراف آن بوده، ولي از گزارش‌هاي حکومتي و حتي کمپاني، بدست مي‌آيد که شيوع و گسترش آن و حتي صحبت دربارة‌ آن در شهرهاي ديگر، باعث وحشت و شکست کار کمپاني مي‌شده است.  لذا لزوم لغو حکم تحريم و ـ در صورت عدم پذيرش لغو ـ تبعيد آقانجفي و حتي توپ بستن منزل ايشان، با شدت عمل، مورد توصيه قرار مي‌گرفت.
3)    به صورت طبيعي، هنگامي که جنبشي در مقابله با استعمار شکل مي‌گيرد،  متقابلاً واکنش‌ها و پيامدهايي نيز براي بانيان و دست‌اندرکاران آن به بار مي‌آورد که در صدر همة اين پيامدها، ترور شخصيت و تضعيف مقام و رتبة آنها و به دنبال آن مواظبت دائمي و حساسيت خاص نسبت به اين گونه اشخاص است. از ميان رهبران جنبش تحريم، مرجع اصلي و رهبر علي الطلاق؛ يعني ميرزاي شيرازي بعد از جريان تنباکو، عمري بدرازا نبرد و حدود سه سال بعد در 1312ق، درگذشت.  ميرزا محمدحسن آشتياني نيز در سال 1318 از دنيا رفت. ميرزا علي‌اکبر فال‌‌اسيري (از رهبران  مبارزات مردم فارس) و ميرزا جوادآقا مجتهد تبريزي (رهبر مبارزات مردم تبريز) نيز تا زمان مشروطه زنده نبودند. در اين ميان، آقانجفي و شيخ فضل‌الله نوري که از فعالين جنبش تنباکو بودند، در نهضت مشروطيت نيز حيات داشتند. اتفاقاً هر دو نيز از بانيان و حاميان اصلي مشروطةديني و داراي برداشتي شريعت‌خواهانه از مشروطه بودند. حملات قلمي نسبت به هر دو، نشان از حساسيت خاص انگلستان و سياسيون مشتاق و همگام با غرب دربارة اين دو دارد، که ريشه برخي از اين حملات، مي‌تواند به دوران تنباکو باز مي‌گردد.



اولتیماتوم روس
در سال 1325ق که دولت و ملت ايران درگير قضاياي مشروطه بوده و حوادث و ناامني‌هاي حاصل از نظام تازه‌تأسيس، اذهان را به خود مشغول کرده بود، انگليس و روسيه قرارداد 1907م را منعقد کردند. طبق اين قرارداد، ايران به سه بخش شمال و جنوب و وسط تقسيم مي‌شد. بخش شمال تحت نفوذ روس‌ها، بخش جنوب تحت نفوذ انگليس‌ها و بخش مرکزي، به صورت بي‌طرف و تحت کنترل دولت مرکزي ايران قرار مي‌گرفت.
وقايع دورة استبداد صغير و فتح تهران و درگيري‌ها و ناامني‌هايي که در اين دوره و پس از آن رخ داد،  زمينه را براي تحقق قرارداد مذکور فراهم کرد. انگليس، بخش‌هايي از جنوب، و روس، قسمت‌هايي از مناطق شمال و شمال شرقي را به بهانة ايجاد امنيت براي اتباع و تجارت خود، عملا تحت اشغال خود درآوردند. اين مسأله بويژه در جريان اولتيماتوم معروف روس به حضور مورگان شوشتر آمريکايي در ايران در اواخر سال 1329ق، و حمايت انگليس از آن، به اوج خود رسيد
با توجه به وضعيت نابسامان مالي کشور، دولت با  اجازة مجلس، عده‌اي از مستشاران از آمريکا را ـ که در آن زمان دولت بي‌طرفي بود ـ به رياست مورگان شوستر براي رسيدگي به امور مالي استخدام کرد. اين هيأت در جمادي‌الاول 1329 به ايران وارد شد. يکي از اقدامات شوسترـ که پس از چندي از سوي مجلس داراي اختيارات گسترده‌اي شدـ   تصرف  اموال شاهزاده شعاع‌السلطنه،بدنبال تلاش او در کنار محمدعلي شاه براي سرنگوني حکومت مشروطه بود. دولت روسيه به بهانة اين که شعاع‌السلطنه، تحت‌الحماية روس  بوده، و تصرف اموال او، خلاف قانون است، اولتيماتومي شفاهي را در دهم ذيقعده مبني بر لزوم رفع فوري حصر اموال شعاع‌السلطنه به دولت ايران داد. با وجود اين که چندي بعد، اين اولتياتوم از سوي هيأت دولت پذيرفته شد، اما در هفتم ذي‌حجه، روس، اولتيماتومي را در سه ماده به صورت مکتوب مطرح کرد. اين سه ماده عبارت بود از: 1. عزل مستر شوشتر و برخي همکاران او؛ 2. تعهد دولت ايران مبني بر آن که قبل از رضايت دولت روس و انگليس، هيچ فرد خارجي را براي خدمت به ايران دعوت نکند؛ 3. پرداخت غرامت لشکرکشي روسيه به ايران. روس تهديد کرد که در صورت پذيرفته نشدن اين خواسته‌ها، نيروهاي نظامي را جهت اشغال پايتخت به سمت تهران گسيل  خواهد کرد؛ چنان که چند روز پس از اولتيماتوم، قواي نظامي روس به سمت تهران حرکت کرد.

به طور کلي دربارة موضع علما در قبال اشغال ايران توسط روس و انگليس بخصوص اولتيماتوم مذکور، تعدادي از علما ـ که عمدتاً  در پايتخت  مستقر بودند ـ  با توجه به ضعف‌ها و مشکلات موجود در کشور، و  فرادستي سياسي ـ   نظامي استعمار روس و انگليس، مواجهة نظامي با اين دو قدرت را به صلاح ندانسته و براي رفع غائله، به  راه‌حلي کم هزينه‌تر و طبعاً  مسالمت‌آميز مي‌انديشيدند. اما بيشتر علما،  همچون علماي عتبات ـ که به کاظمين مهاجرت کردند ـ  و بويژه علمايي که در مناطق مرکزي و جنوبي کشور مستقر بودند  از جمله آقانجفي اصفهاني،  راه مقابله و رويارويي  به صورت تحريم کالاهاي روسي و انگليسي و جهاد با آنان را توصيه و دنبال مي‌کردند. 
آقانجفي در اين واقعة مهم، نقش و جايگاه محوري داشت. ايشان، ضمن رهبري تجمعات مردمي براي دفاع از کشور و  برقراري آرامش در شهر، از يک سو با مسئولان و دولتمردان ارتباط برقرار کرد و با اعلان آمادگي مردم، خواسته‌هاي خود را از آنها مطرح کرد، از سوي ديگر با ارسال تلگراف به علماي مناطق مختلف و هماهنگي با آنها،  در پي تجمع سراسري علما و مردم در شهر قم و اتخاذ تصميمات گروهي علما در آن شهر مقدس بود. البته اين امر يعني مهاجرت علما به قم، با پذيرش اولتيماتوم و اصرار دولتمردان مبني بر پرهيز از هرگونه اقدام هيجان‌آفرين و تنش‌زا، انجام نشد.
در هر حال، آنچه در مجموع از بررسي مواضع و فعاليت‌هاي علما از جمله آقانجفي اصفهاني در اين رخداد مهم بدست مي‌آيد، مطرح نمودن اسلام به عنوان ديني زنده و پرتکاپو و منادي مقاومت در برابر روحيه نوميدي، يأس و احساس تحقير و سرشکستگي مسلمانان و دولتيان است و آنچه در عمل مي‌توانيم در طي روزهاي اولتيماتوم از اين ديدگاه ببينيم؛ مقاومت در برابر سيطره‌جويي جبهة نظامي استعمار روس و قبول نکردن حق حاکميت و سلطه جوئي آنها در ايران است.

مبارزه با فرق ضاله
ناصرالدين شاه فرمان بازگشت چند نفر از بابيان منطقه‌ سده که پيشتر تبعيد شده بودند را داد. مردم سده به رياست حاج‌آقا سدهي از ورود آن ها جلوگيري کردند؛ در نتيجه اين اقدام، يک نفر بابي و شش نفر از متهمين به بابيت کشته شدند. با توجه به ارتباطي که برخي افراد دخيل در اين مساله با آقانجفي داشتند، آقانجفي به تهران احضار گرديد. آقانجفي به دربار مي رود. ناصرالدين شاه به اومي گويد: آخوند، براي کشتن هفت بابي، هفت دولت مدعي هستند!!!
آقانجفي دست در عمامه کرده، کاغذي بيرون مي آورد که اسامي چندين نفر بابي ديگر همه در آن نوشته شده بود و مي¬گويد  اين¬ها را هم بايد کشت [يعني خودتان بکشيد[
بدين ترتيب آقانجفي اصفهاني، چند ماه در تهران به حالت تبعيد بود. مطابق با اسناد تاريخي سفارت انگلستان  مخالف بازگشت آقانجفي به اصفهان بود، تا آن که ناصرالدين شاه نامه اي به سفارتخانه مي نويسد و اطمينان مي دهد کهآقانجفي متنبه شده است!
مجموع این مسائل به خوبی نشان می دهد که قدرت های بزرگ آن زمان از بهاییت حمایت می کردند. حال سوال اینجاست که چرا این سفارت خانه ها باید با این جدیت از یک فرقه حمایت کنند تا جایی که عالم بزرگی را تهدبد و تبعید کنند.
مخالفت با بدعت هاي ديني و فرقه هاي استعماري، عواقب سختي را براي آقانجفي دربرداشت؛ زيرا سالها حمله به شخصيت و افکار ايشان در قالب کتاب و نوشته را به دنبال داشت. یکی از نویسندگان مطرح در تاریخ نگری مشروطه، یحیی دولت آبادی است. وی از سران ازلی در ایان است. توهین ها و بدگویی های او نسبت به آقانجفی تنها یک مورد از توهین هایی است که رهبران این فرقه ضاله نسبت به این عالم شیعی روا داشتند.
از دیگر نمونه های برخورد بهاییان با آقانجفی، لوح ابن الذئب می باشد. این لوح را حسینعلی نوری یا همان بها خطاب به آقانجفی نوشته است. این لوح از نوشته های مهم و مقدس بهاییان است. این لوح تنها نوشته ای است که در آن حسینعلی نوری مستقیما یک مرجع تقلید را خطاب قرار می دهد. بها نوشته خود را خطاب به ابن الذئب می نویسد یعنی در هتاکی بزرگ مرجع تقلیدی را پسر گرگ نام می نهد. کیه بهاییان در نوشته های دیگر نیز در طول تاریخ
ادامه دارد.
ديپلماتهاي انگليس و روس به نوبت در سال هاي 1307 و 1320 به وقايع بابي کشي اصفهان و اطراف، اعتراض نمودند و سرانجام دو سلطان قاجار – ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه – او را محکوم به تبعيد از اصفهان نمودند. در جریان
وقایع 1320 در اصفهان سفارت روسیه به چند تن از بهاییان پناه می دهد. در پی این واقعه مردم متدین اصفهان قنسولگری روسیه را محاصره می کنند. تزدیک به بیست هزار نفر در یک روز در برابر قنسولگری روسیه اجتماع می کنند. در
پی این وقایع آقانجفی از روس ها تعهد می گیرد که دیگر در مسائل مذهبی ایرانیان دخالت نکنند
جهاد اقتصادی
يكي از پيامدهاي مهم جنبش تنباكو، تقويت اين ذهنيت بود كه جهت رفع سلطه قدرت‌هاي غيرمسلمان بر مسلمين،  ضرورت دارد وسايل مورد نياز جامعه ايران، در داخل كشور توليد شود. در همين راستا شركت‌هاي اقتصادي و توليدي بوجود آمد. يكي از بزرگترين آن¬ها «شركت اسلاميه» در اصفهان بود. اين شركت  با هدف تأمين منسوجات مورد نياز مردم مسلمان ايران، با تلاش و حمايت علماي اصفهان؛ بويژه حاج‌آقا نورالله و آقانجفي اصفهاني، در سال 1316، تأسيس شده، به تدريج شعبه‌هايي در برخي شهرهاي ديگر و حتي خارج کشور بوجود آمد. در آن دوران، اساس تجارت، دلّالي تجار از اجناس فرنگي بوده و به گفتة حاج‌آقانورالله، بازرگانان ايراني، عمّال خارجي شده و فرّ و جلال فريبندة مغرب‌زمين، از طريق کالاها در ايران جلوه‌گري مي‌کرده است. درچنين زماني شرکت اسلاميه در اصفهان تأسيس مي‌شود و به تدريج حوزة‌ عمل خود را به ساير شهرها و سپس به کشورهاي خارجي گسترش مي‌دهد. توليداتش همه جا حضور و نُمود يافته، به حدي که يکي از رونامه‌هاي انگليس، رشد آن را سکته به منافع انگليس در اصفهان و بلکه کل منطقة خليج‌ فارس اعلام مي‌‌نمايد.
آقانجفي همچنين با تحريم منسوجات و مصنوعات خارجي و ترويج محصولات داخلي و تشويق مردم بر خودکفايي هر چه بيشتر، به مبارزه با سلطه بازار خارجي پرداخت و با پايمردي، تمام فشارهايي را که از ناحيه دولت¬هاي روس و انگليس و حتي دولت ايران بر او وارد مي¬شد، تحمل مي¬کرد و بر سر موضع خويش ايستاد. البته براي دوري کردن از اجناس خارجي هميشه هم از سلاح فتوي استفاده نمي¬شده است براي مثال در بند سوم بيانيه اقتصادي علماي اصفهان اين گونه آمده است:
«ملبوس مردانة جديد، که از اين تاريخ به بعد دوخته و پوشيده مي‌شود، قرار داديم مهما امکن، هر چه بدلي در ايران يافت مي‌شود، لباس خودمان را از آن منسوخ نماييم و منسوخ غيرايراني را نپوشيم و احتياط نمي‌کنيم و حرام نمي‌دانيم لباس‌هاي غير ايراني را، اما ماها ملتزم شده‌ايم حتي‌المقدور بعد از اين تاريخ، ملبوس خود را از منسوج ايراني بنماييم. تابعين ماها نيز کذلک و متخلف، توقع احترام از ماها نداشته باشد. آنچه از سابق پوشيده و داريم و دوخته‌ايم، ممنوع نيست استعمال آن.» 
رهبری و همراهی در جنبش مشروطه اول :
آقانجفي در طول مشروطه اول، با حمايت و پشتيباني از نظام مشروطه،  فعاليت‌هاي مهم و گسترده‌اي انجام داد؛ چنان که جايگاه برجسته ايشان موجب مي شد که ايشان مخاطب نامه‌ها و تلگراف‌هاي زيادي از تهران و نقاط مختلف کشور شود. از آقانجفي، اعلاميه‌هايي در دست است که به صورت فردي يا به همراه ديگرعلما، در حمايت از مشروطه صادر کرده است که تنها به يک بند از آن اشاره مي¬شود:
«اليوم به ملاحظة حفظ نفوس و اموال و أعراض مسلمين و تقويت دين مبين، مخالفت با مجلس مقدس شوراي ملي ـ شيّدالله ارکانه ـ به مثابة مخالفت با امام زمان ـ عليه‌السلام ـ است.»
جنبش مشروطه خواهان در اصفهان، افزون بر در هم شکستن فشار استعمار و استبداد، نوعي برداشت مذهبي و آرمان¬هاي ديني را جستجو مي¬کرد. بدون آن که ائتلافي با جناح¬هاي مشکوک سياسي و محافل غير ديني داشته باشد. انطباق موضع گيري¬هاي سياسي بر موازين ديني، زمينه احيا بر پايه فرهنگ شيعي و نه تقليد از غرب و نه نفي دين از سياست و حکومت، همه اين ويژگي¬ها باعث آن شده بود که پايه گذاران اصلي جنبش در اصفهان و حومه گسترده آن، از پختگي سياسي، محبوبيت و مردم پسندي عميق، همراه با اعلام وفاداري¬هاي پرشور برخوردار شوند و از طرفي مغضوب کساني که طرفدار مشروطيت با آرمان¬هاي غربي و ضدمذهبي بودند قرار گيرند.

پيشگام مشروطه دوم و فتح اصفهان
در جريان استبداد صغير، مشروطه خواهان اصفهان به رهبري آقانجفي و حاج‌آقانورالله اين وضعيت را تاب نياورده و سرانجام با نيروهاي اقبال الدوله حاکم محمد علي شاه در اصفهان، وارد درگيري مسلحانه شدند.
در این جنگ شهری، مردم محلات نزديك منزل آقانجفي و حاج آقانورالله را سنگر بندي كرده،آمادة مقابله مسلحانه با حكومت شوند. کانون درگیری ها مسجد نقش جهان بوده است. پس از شروع درگيري ميان نيروهاي مردمي، با نظاميان وابسته به اقبال‌الدوله، نيروهاي بختياري به رياست ضرغام‌السلطنه وارد اصفهان شده و بعد از مدتي درگيري، سرانجام اصفهان در 11 ذيحجه فتح شده، بدست مشروطه‌خواهان مي‌افتد.
فتح اصفهان مقدمه¬اي بر فتح تهران و عزل محمدعلي شاه مي شود. در تهران جريان مشروطه خواه متمايل به سفارت انگلستان و جريان مشروطه خواه افراطي غرب¬گرا امور را به دست مي¬گيرد. در اصفهان نيز حکومت در دست خوانين بختياري قرار مي¬گيرد. خوانين بختياري به مدت 12 سال بر اصفهان حکومت مي کنند. در اين مدت آقانجفي بارها مورد آزار و تهديد ايشان قرار مي¬گيرد.

برگزاري جلسات مناظره با مبلغان مسيحي
جمعي از مبلغين مسيحي که از اروپا به هندوستان رفته، فارسي آموخته و  کتب متعددي در رد اسلام چاپ کرده بودند، به اصفهان آمده و به مبارزة علمي با اسلام پرداختند. سردستة مبلغين مسيحي،شخصي موسوم به «تيزدال» بود. وي در محلة جلفاي اصفهان منزل گرفته بود و علماي اصفهان را به مناظره دربارة دين مسيح و اسلام دعوت مي‌نمود. کتابي را نيز در رد اسلام موسوم به «ينابيع الاسلام» منتشر ساخت.
آقانجفي اصفهاني و حاج‌آقا‌نورالله، درصدد مبارزه و مباحثه با آنها برآمدند. از اين رو با مشورت رکن‌الملک شيرازي، آقاي «داعي‌الاسلام» براي مباحثه با آنان تعيين گرديد. همزمان با انتخاب يک نفر براي مناظره و رد عقايد نصارا و مبلغين عيسوي، علماي اصفهان به رهبري آقانجفي و حاج‌آقا نورالله، به تشکيل انجمني به نام انجمن صفاخانه در محلة جلفا دست زدند. پس از تأسيس انجمن، روزنامه‌اي به نام «الاسلام» را براي مقابله عقيدتي و مناظرة مذهبي منتشر مي‌کنند. اين روزنامه، سخنگوي انجمن صفاخانه بود. انتشار و توسعة آن باعث مي‌شود در بقية شهرها و حتي در خارج ايران، مناظرات انجمن هم انعکاس وسيع يابد.



سیاست اتحاد اسلامی با حفظ هویت شیعی
حفظ اتحاد اسلامی از جمله دستورات صریح قرآنی است. مسلمین با رعایت برادری و با حفظ وحدت با در برابر متجاوزین متحر باشند. این مطلبی نیست که مورد غفلت مرجع شهیر شیعه آقانجفی اصفهانی قرار گیرد. آیت الله العظمی آقانجفی اگر چه در اصفهان ساکن بوده است، لیکن با ارسال نامه های خود به مناطق گوناگون این مهم را پیگیری می کرده است. بازخوانی و تامل در متن این نامه نشان دهنده منش خاص این عالم ربانی در مسائل سیاست خارجه بوده است. منشی که می توان آن را «سیاست اتحاد اسلامی با حفظ هویت شیعی خواند». 
‌در اواخر سال 1329، دولت استعماري ايتاليا، ليبي را به اشغال درآورد و دو دولت‌ استعماري روس و انگليس، تجاوزات خود را به ايران گسترش دادند. آقانجفي ـ ضمن انجام اقدامات گسترده در مقابله با اين تجاوزگري‌‌ها ـ تلگرافي را  به شيخ‌الاسلام عثماني دربارة لزوم اتفاق ميان مسلمانان در مقابل کفار استعماگر، ارسال کرد. متن تلگراف چنين است:
مقام حضرت مستطاب قدسي‌مآب رياست روحانيه شيخ‌الاسلام کل ممالک عثماني، دامت برکاته. کلمة جامعة اسلاميه که از صدر اسلام موجب ارتقاي مسلمانان و مصدق «[ال] اسلام يعلو و لايعلي عليه» گرديد. در اين وقت که به حملات ايتاليا بر طرابلس غرب [= ليبي] و روس و انگليس بر ايران، مصداق سيعودا غربياً شده، روح اسلام به تشديد روابط اتحاد مسلمانان متوجه و ممانعت ملل اسلاميه از اين تشبثات اجانب به اتفاق حقيقي مسلمانان، مترصد اقدامات شخص مقدس را صميمانه تمنا دارم. خادم مذهب جعفري محمدتقي نجفي حجةالاسلام و ساير علماي اصفهان(روزنامه مجلس، سال پنجم، شمارة 65(25 ذيحجه 1329)، ص3، ستون پنجم.
)
آنچه ذکر شد به معناي آن نيست که آقانجفي، حساسيتي نسبت به تعدي‌ها و تجاوزات احتمالي دولت عثماني سني نسبت به ايرانِ‌ شيعي نداشت، بلکه ـ با توجه به حساسيت ويژة آقانجفي نسبت به اسلام حقيقي که در قالب مذهب تشيع جلوه‌گر شده بود و ايران مرکز اصلي آن محسوب مي‌شد ـ هنگامي که در سال 1325 (اواسط مشروطة اول)، نيروهاي عثماني، به بخش‌ها و مناطقي از اروميه،تجاوز ‌کردند، ايشان  با اهتمام ويژه‌اي به مقابله برخواست؛ گرچه با توجه به اسلامي بودن دولت مذکور، تلاش داشت تا موضع دوستانه‌اي اتخاذ کرده، از اين طريق، مسألة تجاوزگري آنها را حل نمايد.
يکي از روزنامه‌هاي عصر مشروطيت، طي گزارشي در اين زمينه، مي‌نويسد:
... پس از اقامة جماعت، آقاي حجت‌الاسلام [آقانجفي] به منبر تشريف برده،‌نصايح مشفقانه و اندرزهاي محبانه فرموده، پس اخوت اسلامي و استحکام برابري و برادري را بيان فرمودند که اهل اسلام بايد چنان متحد باشند که هرگاه به يکي از آنها صدمه رسد، پندارند که به خود آنها وارد آمده و در رفع آن بکوشند و يک جهت باشند و همه بايد در حفظ بيضه اسلام و احکام شريعت خير‌الانام و امر به معروف و نهي از منکر، معاون يکديگر باشند و در هر امري از امور، جانب اسلاميت را  مراعات کنند و در باب گرفتاري برادران اروميه هم‌عهد و هم‌قسم مي‌باشيم که در صورت لزوم،همه گونه جانفشاني نمائيم و اکنون تلگرافات به مراکز مهمه شده است، هرگاه اثري نبخشود، ناگزير بايد دفاع نمود؛ پس حضرت آقاشيخ مرتضي و آقاي ملاذ‌الاسلام و ساير علما هم فرمايشات حجت‌الاسلام را تأکيد و تعجيل نمودند، خصوصا آقاي شيخ که تأکيدات بالغه در آن مطالب فرمودند و تمام مردم قرآن‌ها [را] زيارت کرده، عهود مذکوره محکم کردند.( روزنامه جهاد اکبر، سال اول،شمارة 30 (اول رمضان 1325)، ص6. )
در همين راستا، تلگرافي از سوي آقانجفي به سلطان عثماني مخابره مي‌شود. متن تلگراف چنين است:
به موقف عرض حضور مبارک اعليحضرت اقدس خلافت پناهي ـ خلّد‌الله ملکه و سلطانه ـ مي‌رساند از آنجايي که آسايش کافة مسلمين پيوسته مکنون خاطر رحمت مظاهر مبارک بوده است، در مقام جسارت برآمده که اين مطلب مسلم است که همه وقت دولت علّيّة عثماني و دولت علّيّة ايران، متحد و قرآن مجيد آنها و پيغمبر اکرم آنها ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ يکي و بحمدالله هيچ‌‌وقت دوئيّت فيما‌بين نبوده و نيست. در اين صورت، چندي است واقعة اروميه و سُوج بلاق، اسباب وحشت و اضطراب اهالي ايران گرديد. و انتشار دارد که از طرف دولت علّيّة عثماني، متعرض اهالي اروميه و سوج بلاق و اطراف شده‌اند. واضح است که بدون اطلاع خاطر مبارک است؛ لهذا داعي در مقام خيرخواهي و دولت‌خواهي، استدعا مي‌نمايد که از طرف قرين الشرف اعليحضرت خلافت پناهي ـ خلّد الله ملکه ـ مرحمت مخصوص در آسودگي اهالي آن حدود مبذول شده، رعيت و عساکر عثماني، متعرض ايرانيان نشوند. و حکم به تسوية اختلافات سرحديه فرمايند. موجب مزيد دعاگوئي و تشکر داعي و عموم علماي اعلام و کافّة اهالي ايران خواهد شد. انتظار عاجل مرحمت مخصوص دارم. زياده جسارت است. باقي، امر الاقدس الاعلي مطاع. خادم مذهب جعفري شيخ محمدتقي نجفي(روزنامة جهاد اکبر، سال اول، شمارة 42 (23 صفر 1326)،  ص4. )
چنان که ملاحظه مي‌شود،آقانجفي هر چند اتحاد مسلمانان را مطرح کرده و مي‌گويد: قرآن و پيامبر مشترک داريم، اما علاوه بر آن که  از مردم مظلوم مناطق اروميه حمايت مي‌کند، نسبت به استقلال و تماميت ارضي ايرانِ شيعي حساسيت نشان مي‌دهند؛ چنان که امضاي ايشان در پايان تلگراف  جالب توجه است؛ چرا که آقانجفي در بيشتر نامه‌ها و تلگراف‌هاي خود اين گونه امضا مي‌نموده: «داعي و يا خادم الشريعه و اقل دعا گويان»؛ ولي در اينجا با عنوان «خادم مذهب جعفري» امضا کرده است. اين گونه امضا، حاکي از روش و برخورد اصولي و واقع‌بينانه و آينده‌نگري خاصي است که داشته‌اند؛ يعني: حفظ هويت شيعي، در عين اتحاد مسلمين و نزديکي دو دولت مسلمان در مقابل استعماگران غربي.
از دیگر نکات جالب این نامه آن است که آقانجفی خطاب به سلطان عثمانی می¬نویسد: «واضح است که بدون اطلاع خاطر مبارک است» که خود این جمله حاوی ظرافتی دیپلماتیک است.
پاسخ سفير دولت عثماني در تاريخ 2 صفر 1326، که متضمن جواب سلطان عثماني بود، چنين است:
اصفهان خدمت ذي‌سعادت جناب مستطاب شريعتمدار فخرالمجتهدين و ذخرالموحدين سرکار حجةالاسلام آقاي نجفي ـ سلمه الله تعالي ـ عرض مي‌شود: اولاً: اميدوارم وجود سعادت‌نُمود جناب مستطاب شريعتمدار عالي، در کمال سلامت و سعادت است. ثانياً: با احترام تمام، زحمت‌افزا مي‌شود عريضه[اي] که از طرف آن ذات عالي سده سنّيه اعليحضرت قوي‌شوکت اقدس‌همايون پادشاهي ـ خلّد الله ملکه و سلطانه ـ ‌عرض شده بود، به واسطة سفارت کبرا، ارسال به مقام دادم و از عرض پيشگاه ذات مقدس ملوکانه گذشته، اين طور جواب رسيد: عريضه که به مقام همايوني عرض و ابراز گرديده بود، حسيات آن موجب  محظوظيت گرديده و از طرف حکومت سنّيه در حق دولت علّيّة ايران، هيچ فکر و نيت خصمانه نبوده و نيست. و محض اين که بعضي اختلافات حادثه در حدود، توليد گرديد، مقرر گرديد که تحقيقات مشترکه اجراء گردد و از طرف حکومت سنيه سعادت‌مآب، ظاهرپاشا با هيأت تحقيقه که در تحت رياست معزي اليه است، تعيين و در آن اول اعزام گرديد و چند ماه است در انتظار ورود هيأت تحقيقة ايران مي‌باشد. با اينکه در اين نزديکي محتشم‌السلطنه با هيأت تحقيقه که در تحت رياست ايشان مي‌باشد، اعزام شده است. بناء عليه، براي اروميه مذاکرات و تحقيقات دولت علّيّة عثماني اصلاً سببيت در کار نبوده است و انشاءالله همان طوري که مرقوم فرمودند، القاي تفريحات الزم است. ارادة سنّيه جناب خلافت پناهي هم همين‌طور اقتضا مي‌کند و عنقريب مذاکرات و تحقيقات حدوديه به حسن خوبي قرين تسويه خواهد شد. زياده عرضي ندارم. ايام افارت مستدام باد. مصلحت‌گذار سفارت سنيه.  محمد رفري(روزنامه جهاد اکبر، شماره 42 ( 23 صفر 1326)، ص 4ـ5. ر.ک: تصوير شماره (28) در اسناد آخر کتاب. )
آقانجفی مرجع شهیر شیعی بوده است که در زمان نوشتن آن نامه، نزدیک به دو دهه مبارزه علیه استبداد داخلی و استعمار خارجی را در کارنامه سیاسی خود داشته است. اگر چه در آن زمان حوزه علمیه اصفهان در کنار حوزه علمیه نجف دو مرکز علمی بزرگ شیعیان بوده است اما در هر صورت آقانجفی اصفهانی از نیروهای حکومتی و دولتی نبوده است و این که مرد اول امپراطوری عثمانی این چنین به نامه او بها می دهد نشان از جایگاه پر اهمیت اوست . سلطان عثمانی نه تنها جواب نامه را می دهد بلکه در آن ذکر می کند که موضوع در حال رسیدگی است. آن چه از این مکاتبه به دست می آید این است که :
•    زمان شناسی آقانجفی و دغدغه ایشان نسبت به امنیت مردم ایران و حفظ مرزهای ملی و تمامیت ارضی
•    هوش و ذکاوت ایشان در برقراری یک ارتباط دیپلماتیک و موفقیت در آن
•    شهرت و نفوذ سیاسی آقانجفی
•    اصل اتحاد مسلمین از اصول سیاست آقانجفی
•    حفظ و بیان هویت شیعی با امضای پایانی «خادم مذهب جعفری»
حمايت دائمي از مظلومان
علامه محمدباقر الفت درباره مرام آقانجفي در حمايت از مظلومان اين گونه مي نويسد:
«در برابر حاکم متجاوز نخست، اين حريف يکي از نوکران پير خود را پيغام به شفاعت مي‌داد و مي‌فرستاد. اگر پيغام مؤثر نمي‌شد، پي در پي نامه وساطت مي‌فرستاد، اگر مؤثر نمي‌شد خود آقا سوار بر الاغ سياه و حقيرش، وارد به صحن دارالحکومه مي‌شد. و در يکي از اطلاق‌ها مي‌نشست و آن قدر ساکت و بي‌آزار به جاي خود مي‌نشست، تا موقع درس طلاب مي‌گذشت و آنان افسرده مي‌شدند. و ادامه داشت تا وقت نماز جماعت مي‌رسيد و نمازگزاران گروه گروه، جمله سجاده به دوش و تسبيح به دست، ذکر خداگويان رو به دارالحکومه مي‌آمدند. و در خيابان‌هاي باغ کاج يا چهل ستون، صف‌ها آراسته، نماز جماعت بپا مي‌کردند. و دنبالة اين داستان معلوم نيست به کجا مي‌کشيد. اينجا بود که آقا شکار حاکم را از چنگش مي‌گرفت و حکم عفو يا استرداد اموال مظلوم را صادر نموده، محترمانه با خيل مريدان به سوي مسجد باز مي‌گشت. و اين واقعه مکرر اتفاق افتاد. بالآخره حکومت‌ها از دستش به ستوه آمدند و بر آزار او و بستگانش کمر بستند.»

با نگاهي به کارنامه سي ساله مبارزات آقانجفي درمي¬يابيم که او در برخورد با اشخاص مختلف، از مرام مشخصي پيروي مي¬کرده است. پيش از مشروطه داد مظلوم را از ظل السلطان طلب مي¬کرد و در زمان حاکمان بختياري نيز پيوسته در حال دادخواهي از مظلوماني بود که مورد ستم و چپاول خوانين قرار گرفته بودند. نقل است شخصي براي دادخواهي به نزد آقانجفي مي¬رود و آقانجفي نيز براي او نامه سفارشي مي¬نويسند که براي صمصام السلطنه حاکم وقت اصفهان ببرد. اين درحالي است که ايشان در بستر احتضار بودند. آن شخص نامه را به پيش حاکم مي¬برد و مشکلش برطرف مي-شود. همان موقع صداي شيون و زاري از محله آقانجفي بلند مي¬شود. صمصمام السلطنه مي¬گويد: اگر اوست که مرده پس چه کسي اين نامه را نوشته!


وفات
آقانجفي اصفهاني، بعد از عمري مجاهده و تلاش براي اسلام و مسلمين، و ارائة خدمات کم‌نظير به جامعة‌اسلامي، از سال 1330 به بيماري استسقا مبتلا و پس از حدود دو سال، در عصر روز يازدهم شعبان 1332 در سن هفتاد سالگي، چشم از جهان فروبست و به عالم باقي شتافت. پيکر مطهر او را در کنار امامزاده احمد (نزديک منزل آقانجفي و مسجد شاه) که خود معين کرده بود، دفن کردند. اين مقبره که بعدها برخي نزديکان وي نيز در آنجا مدفون شدند، در حال حاضر داراي گنبد و بارگاهي بزرگ بوده و به نام وي شناخته مي‌شود.
آخرين روزها و ساعات زندگي آقانجفي را، فرزندشان؛ حاجيه خانم عصمت نجفي، چنين بيان مي‌کند:
پدرم دو سال شد که مريض بودند. در آن زماني که ايشان بيمار بودند و کم‌کم اين بيماري شدت پيدا نمود، شب‌هاي جمعه که مي‌شد، دسته‌هاي زنجيرزني به درب خانه مي‌آمدند و محله‌هاي اطراف، مملو از مردمي مي‌شد که با چشمان گريان، نگران حال ايشان بودند. مردم، واقعاً شيفته و شيواي ايشان بودند. زنجيرزنان، در بيرون خانه اجتماع مي‌نمودند و آقا، صداي آنان را از اندرون مي‌شنيدند. آنها با صداي بلند، اشعاري مي‌خواندند و براي سلامتي ايشان دعا مي‌نمودند. تا اينکه از صبح همان روزي که عصرش ايشان فوت شدند، ما ديديم آن روز ايشان حالت مخصوص دارند؛ انگار مي‌دانستند که روز آخر زندگيشان است. مرتب از ساعت سؤال مي‌نمودند و اين تکرار به قدري غيرعادي بود که همه را به دلهره انداخته و يک‌آن از ايشان غافل نمي‌شديم، تا اينکه مرض شدت نمود.
ميرزا عبدالباقي حکيم را آوردند. او مقداري دوا به آقا داد. مشهدي عباس؛ خادم خانه، هر چه سعي نمود، دوار را به آقا بخوراند، ايشان امتناع مي‌نمودند. خادم، زن‌هاي خانه را صدا کرد: که شما بياييد و به آقا دوا بدهيد که هر چه مي‌کنم نمي‌خورند. زن‌ها هم که آمدند، هر چه کردند نتوانستند ايشان را راضي به خوردن دوا کنند. من مي‌ديدم که ايشان مرتب شهادتين مي‌گويند. انگار مي‌دانستند وقت رفتن نزديک شده است. ناگهان متوجه شيون و زاري نمودن زن‌ها شده،  فهميدم پدرم از دنيا رحلت نموده‌اند.
نويسنده «مکارم‌ الآثار»،تاريخ وفات آقانجفي را به حساب حروف ابجد،«قد غاب بدر هدي»  (خورشيد هدايت غايب شد) ذکر مي‌کند.
فرد ديگري در مادة تاريخش گفته است:
آيت‌الله چون پديد شد، شرع مصطفي يافت ارتقا
بعد هفت عشر طي مرحله، يافت از فنا دولت بقا
ليلة الولاد جبريل گفت و ولد التقي يکمل التقي
(يرحل التقي بالتقي) نوشت کلک جابري اندر آن لفا




عبدالجواد خطيب نيز مادة تاريخي ديگري ذکر کرده است:
آيت‌الله شمس شرع رسول (ص)  ررسول(ص)
از سحاب فنا نقاب گرفت

قلزمي شد فرو که عالم را
از غمش زاشک خلق آب گرفت




فلکي سير بود سدره خرام
راه خلد آن فلک جناب گرفت

ماه شعبان پسين باز هم
چون شنيد ارجعي شتاب گرفت

شد سؤال از خطيب تاريخش
جا چو آن گنج در تراب گرفت

(يا) براي ندا برون شد و گفت
ايها الناس آفتاب گرفت


آقانجفي در مدت بيماري نيز همانند سال‌هاي قبل از آن، در پي رفع مشکلات مردم بوده، در اين جهت، به پي‌گيري خواسته‌هاي مردم نزد حکام نيز مي‌پرداخت. فرزند ايشان؛ محمدباقر الفت ـ که در مدت بيماري پدر، به مدت حدود يک سال و نيم ، به مراقبت از ايشان اشتغال داشت ـ  مي‌نويسد:
من او را مدت دو سال به مرض موت مبتلا، به سخت‌ترين وجهي در بستر مرگ افتاده و از حيات مأيوس ديدم، بدون آن که يک مرتبه آه و ناله، شکوه يا شکايتي از او مشاهده کنم، بلکه بعينه مانند زمان صحت، جميع اين مدت را روزها به انجام حوائج خلق و رفع مظالم حکام اشتغال داشت و شب‌ها را بدون آنکه از قرب اجل بهراسد، به ترتيب امر وصاياي خود مي‌پرداخت،  حتي آن که آخرين مکتوبش به حکومت وقت، نيم‌ساعت قبل ازمرگ او، سفارش در حق يک نفر متظلم بود و آن شخص هنوز خود را به دارالحکومه نرسانيده بود که صداي شيون از خانة ما به گوش حکومت رسيد ...  خاصّه در سال‌هاي آخر عمر، از مال  خود دستگيري بسيار به فقرا مي‌کرد و عدة وظيفه‌خوارانش به چند هزار نفر مي‌رسيدند،اما در مدت دو سالة‌مرض موتش، به اندازه‌اي در اين باب مبالغه داشت که علي التخمين، معادل با ثلث دارايي خود را به مستحقين بذل نمود؛ علاوه بر اين، جميع املاک مرغوب خود را وقف مؤبد بر مصارف بريّه کرد و از مقدار ترکة باقي‌مانده نيز حسب الوصيه، يک ثلث را براي مصرف خيرات و مبرّات تخصيص داد.
جابري انصاري نيز مي‌نويسد: «در ساعت فوتش که صمصام [السلطنه] براي تشييع بيرون آمد، سه پاکت پي در پي به توصيه سيستاني‌ها و ديگران از او در ميان راه به صمصام رسيد». نويسندة‌ کتاب «اغلاط در انساب» نيز با ذکر اين مطلب که آقانجفي، لحظاتي قبل از فوت،  مشکلات و خواسته‌‌هاي گروهي از مردم را جهت رفع آنها به حاکم وقت اصفهان؛ صمصام السلطنه بختياري ارسال کرد، در ادامه مي‌نويسد:
مي‌گويند وقتي اين پاکت‌هاي توصيه به صمصام رسيد که وي نزديک خانة آقانجفي رسيده بود و از خانه صداي شيون و گريه که نشان از فوت آقانجفي مي‌داد بلند بود. با تحير بسيار گفت: اگر اوست که مرده، پس کيست که اين کاغذ را مي‌نويسد!
طبيعي است که مردم در رحلت چنين شخصيتي، چه احترام، ارادت واحساساتي  را از  خود بروز دهند. الفت در اين زمينه مي‌نويسد:
مردم شهر و بلوک اصفهان، مدت يک هفته تعطيل عمومي نموده، حسب المرسوم به عزاداري او پرداختند و در اقامة اين مراسم تا حدي مبالغه کردند که نه سابقا براي کسي اتفاق افتاده بود و نه انتظار وقوعش  در آينده مي‌رود.
معلم‌ حبيب‌آبادي  دربارة ابراز ارادت و احساسات مردم پس از وفات آقانجفي و جايگاه و موقعيت ايشان مي‌نويسد:
پس از وفات، در مسجد شاه براي او فاتحه گرفته و دستجات مختلفه از خود شهر و خارج تشکيل، و بازارها را تعطيل و لوازم تعزيه از سينه‌زني و زنجيرزني و غيره همه نوعي به عمل آمده، حتي اينکه در «تاريخ اصفهان» نوشته دو سه نفر از زخم قمه خود را کشتند. و چندين روز اين اوضاع ادامه داشت و بعد از وفات وي، در حقيقت پشت اهل اصفهان شکست؛ زيرا که در هر بليه و مصائبي که از طرف دولت و غيره بر آنها وارد مي‌شد، وي آن را دفع مي‌کرد و بعد از آن [= فوت آقانجفي]  بسياري از بِدَع و سواد مقررة ناگوار، به موقع اجرا و عمل گذاشته شد.
ميرزا حسن جابري انصاري نيز ذيل وقايع 1332، مي‌نويسد:
... مقارن حال، آقانجفي، رخت ارتحال بسته، تا دو هفته از محلات شهر و بلوکات دسته‌هاي نزديک بهم پيوسته با زنجير و قمه که به سر و تن خود زده، آمدند.
روزنامة حبل المتين به نقل از گزارش‌گر خود که مستقيما در شهر اصفهان حضور داشته، از عزاداري مردم در سوگ آقانجفي، چنين گزارش مي‌دهد:
خبر اصفهان: امروز که روز جمعه شاهزدهم شهر شعبان 1332 و ششمين روز وفات مرحوم آيت‌الله حاج شيخ محمدتقي نجفي ـ حشرالله مع تولاه ـ است، پس از طي هفتاد و يک مرحله زندگاني، به دار جوداي شتافت. در اين شش روز، شهر و توابع، يکپارچه ماتم است؛ تمام شهر را سياه بسته، مسجد شاه و ميدان جنب آن در اين چند روز از دسته‌زن و سينه‌زن و کتل و نوحه‌گر خالي نمانده؛‌ طوري عزاداري نمودند که هيچ‌گاه احدي نديده و نشنيده بود. ولي سرآمد تمام عزاداري‌ها، عزاداري دويست نفر اطفال يتيم بود که آن مرحوم از آنها پرستاري مي‌فرمود و از هر جهت از خوراک، لباس و درس و جميع لوازم آنها مواظبت مي‌فرمود. و آنها با سر و پاي برهنه و چشم‌هاي گريان، خاک بر سرکنان متصل در مسجد و اطراف در سير بودند و همگي مي‌گفتند: «اي چرخ چرا بردي؟ باباي يتيمان را» و اين حال آنها در اين چند روز، آتش به قلوب خاص و عام زده است. از دست رفتن اين بزرگ‌مرد، براي مسلمانان واقعاً بسي جاي افسوس است. سي سال تمام به استحقاق کامل حائز روحانيت اسلام بود... (روزنامة حبل المتين، شماره 16،  2 شوال 1332، ص17.)
گزارش‌گر روزنامة مزبور، دربارة مراسم هفت آقانجفي، مي‌نويسد:
[از] روز فوت تا کنون که هفتمين روز رحلت مرحوم آيت‌الله بود، همه روزه از صبح تا شام، هنگامه غريبي بر پا بود. مي‌توان به طور اطمينان مدعي شد که از صدر اسلام تا کنون براي هيچ رئيس مذهبي مثل اين چند روز عزاداري نشد. مي‌توان با کمال جرأت اظهار نمود که در تمام سيصد هزار جمعيت اصفهان و توابع، در اين چند روز يک حالت جنوني مشاهده مي‌شود. شرح وقايع نوشتني نيست. والسلام.( روزنامة حبل المتين، شماره 16،  2 شوال 1332، ص17.)
جاي طرح اين  سؤال وجود دارد که چگونه مي‌توان اين ابراز ارادت و احساسات کم‌نظير مردم را با اتهاماتي که افرادي چون يحيي دولت‌آبادي و مهدي ملکزاده و ...  ،به آقانجفي وارد کرده‌اند، قابل جمع دانست؟! آيا جز اين است که دلدادگي و پايبندي شديدآقانجفي به شريعت، و مبارزات او با  جريان‌ها و افکار  انحرافي، موجب تخريب شخصيت او شده است؟ شخصيت فردي که کارنامة بسيار درخشاني در مقابله با استعمار و  استبداد و رسيدگي به مردم و حمايت از آنها در مقابل ظالمان داشته است.

 

حضرت امام حسن عسکری:
فقر با ما ، بهتر از ثروتمندی در کنار دشمنان ماست.
و کشته شدن با ما بهتر از زندگی در کنار دشمنان ماست.
و ما پناهگاه کسی هستیم که به ما پناه آورد.
و نور هدایت برای کسی هستیم که خواهان بصیرت از ما باشد.
و نگهبان کسی هستیم که به ما تمسک جوید.
پس هر کس ما را دوست بدارد با ما در درجات والای بهشت خواهد بود.
و آن که از ما جدا شد به سوی آتش خواهد رفت.

برو بالا