Menu

السَّلاَمُ عَلَى أَئِمَّةِ الْهُدَى

{ السَّلاَمُ عَلَى أَئِمَّةِ الْهُدَى }

صنعت التفات

در ابتداي زيارت جامعه،سلام به ‌صورت خطاب داشتيم و گفتيم: (اَلسَّلامُ عَلَيْكُم يا اَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّة) و در اين قسمت از زيارت، از صورت خطاب عدول به‌ صورت غياب شده است و مي‌گوييم:(السَّلامُ عَلَي اَئِمَّة الْهُدَي)و اين در اصطلاح اهل ادب «صنعت التفات» ناميده مي ‌شود كه از صنايع بديعيّه در فنّ سخنوري است.

اقسام هدايت

هُدي يعني هدايت و آن دو قسم است:  قسم اوّل به گونه‌ي ارائة الطّريق است؛ يعني، نشان دادن راه به كسي بدون همراه شدن با او و قسم دوّم به گونه‌ي ايصال به مطلوب است؛ يعني همراه شدن با او. كلمه‌ي «ائمّه» نيز جمع «امام» است؛ يعني امامان .

قبلاً عرض شد كه در دو كلمه‌ي امام و امّت، حركت ملحوظ است. امّت يعني گروهي كه در حال حركت به سوي مقصدي واحد هستند و مسيري واحد دارند و دنبال امام و رهبر و پيشوايي واحد در حركتند.

هدف از خلقت، حركت به سوي خدا

اين هم عرض شد كه عالي ‌ترين منصب براي اولياي خدا منصب «هدايت» است،يعني راهنما و رهبر بودن، و غايت خلقت انسان نيز هدايت است؛ يعني راه يافتن و به راه افتادن. او بايد بفهمد كه متحرّك است و مقصدي دارد و بايد رو به همان مقصد حركت كند و هدف از خلقتش همين است.ما را نيافريدند كه همين جا بمانيم و دور خود بچرخيم و مثل كرم ابريشم با لعاب اهواي نفساني خودمان دور خود بتنيم و بتنيم و عاقبت، در ميان همان تنيده‌هاي خودمان محبوس بشويم و بميريم. اين‌كه ركود و در جا زدن مي ‌شود. ما را براي حركت آفريده‌اند و مقصد را هم نشان داده‌اند و گفته‌اند:

]يا أيُّهَا الْإنْسانُ إنَّكَ كادِحٌ إلي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ‌[؛[1]

انسان "كدحي" دارد؛ يعني حركت مستمرّي توأم با رنج و تعب دارد و براي رسيدن به لقا و ديدار ربّش بايد حركت كند تا به آن مقصد برسد، و لذا ما روز و شب در بهترين عبادتمان كه نماز است از خدا هدايت مي ‌خواهيم و مي ‌گوييم:

]إهْدِنا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ[؛

همه مي ‌دانيم كه نماز ستون خيمه‌ي دين است و اگر نباشد دين نابود شده است و به همين علّت در شبانه‌ روز، هر چند ساعت يك بار مكلّف هستيم آن را انجام دهيم و بهترين چيزي هم كه در آن بهترين عبادت از خدا مي‌ خواهيم، هدايت است و مي‌گوييم ]إهْدِنا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ [؛ولي ياللاسف كه آدم يك عمر سخني را بگويد و نفهمد چه مي ‌گويد و چيزي را بخواهد و نفهمد چه مي‌ خواهد. اين هم مصيبت بزرگي است كه دامنگير ما شده است. يك عمر در هر شبانه‌ روز حدّاقلّ ده بار اين آيه را قرائت مي ‌كنيم،امّا اكثرمان نينديشيده و نفهميده‌ايم كه چه مي‌ گوييم و چه مي ‌خواهيم و از چه كسي مي‌ خواهيم و چگونه بايد بخواهيم؛ حال آن‌كه ما را به اين دنيا آورده‌اند تا هدايت بدست آوريم؛يعني راه رسيدن به لقاي خدا را بيابيم و امام را هم معيّن و مشخّص كرده‌اند تا راه رسيدن به آن مقصد اعلا را نشان دهند و ما را به آن مقصد والا، كه مقام ولايت خود حضرت امام معصوم (ع) است، برسانند.

هدف از آفرينش انسان رسيدن به وجه الله است

آري، بايد به اين نكته توجّه كامل داشت كه ما را براي رسيدن به لقاي خدا آفريده‌اند؛ امّا نيل به لقاي خدا جز از طريق نيل به لقاي امام معصوم (ع )ممكن نيست و اصلاً لقاي امام، از آن جهت كه وجه الله است، عين لقاي خداست، قرب به امام همان قرب به خدا و وصول به امام همان وصول به خداست،چون امام جلوه‌ي حقّ در عالم خلق است.اگر خدا بخواهد در عالم خلق تجلّي كند و فرضاً به صورت انساني درآيد، مسلمّاً به‌صورت علي‌ (ع) در خواهد آمد.در يكي از زيارات مأثوره مي‌خوانيم:

(اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذِي مَنَّ عَلَيْنا بِحُكّامٍ يَقُومُونَ مَقامَهُ لَوْكانَ حاضِراً في الْمَكان)؛[2]

«حمد از آن خدايي است كه بر ما منّت نهاده به ‌وجود حاكماني كه اگر او در مكان حضور مي‌يافت، آن‌ها قائم مقامش مي‌شدند».

اگر بنا بود خدا در جايي بنشيند، در همان جا مي‌نشست كه علي‌(ع‌ ) نشسته است. در روايات آمده است كه لقاي خدا در عالم آخرت و در بهشت برين نيز با لقاي رسول خدا (ص)و امامان‌(علیهم السلام) ميسّر خواهد بود[3] و ديدار جمال آن انوار الهي در آخرت نيز مشروط به شناخت و معرفت آن‌ها در اين دنياست.

فرموده‌اند:

(اَلْمَعْرِفَة فِي الدُّنيا بَذْرُ الْمُشاهَدَة فِي الآخِرَة)؛[4]

«شناخت در دنيا بذر مشاهده در آخرت است».

اگر در اينجا توانستيم معرفتشان را در قلب خودمان بنشانيم،آنجا مي‌توانيم جمالشان را ببينيم؛وگرنه آنجا هم در تاريكي خواهيم بود و جمالشان را از پشت حجاب‌ها خواهيم ديد.چون در اين دنيا از پشت حجاب آن‌ها را مي‌شناسيم، معرفتمان درباره‌ي آن‌ها جدّاً ناقص است. گاهي آدم با خودش فكر مي ‌كند و مي‌گويد:آخر من از مقام امامت چه شناخته‌ام؟پس از شصت هفتاد سال كه از سنّم گذشته است و به قول خودم تمام كارم همين بوده كه از خلال آيات و روايات، از جمال آسماني انبياء و اولياي خدا آگاه شوم و به ديگران نيز آگاهي بدهم، چه بهره‌اي برده‌ام و چه شناختي به دست آورده‌ام تا به ديگران بدهم.

خشك ابري كه بود ز آب تهي -----------نايد از وي صفت آب دهي

و به چه حدّي از لقاي امامان كه لقاي خداست خواهم رسيد؟ اينجا چه بذري افشانده‌ام تا آنجا به محصول مشاهده نايل گردم؟

امام (ع) هم هادي و هم هدف است

به هر حال، هدايت ما به سوي امام است. امام، هم هادي هم هدف است. مي ‌خواهد ما را حركت بدهد و به خودش برساند كه وجه الله و باب الله است. پس بكوشيم تا خود را به امام برسانيم و جمال او را كه جمال خداست ببينيم. امّا توفيق اين ديدن نصيب هر كسي نمي‌شود.آن‌ها كه با خود امام (ع) معاصر بودند او را نديدند. آيا واقعاً عُمَر پيغمبر اكرم (ص) را ديده بود؟آيا او و همفكرانش جمال علي (ع) را مشاهده كرده بودند؟ ابداً ؛ جسمشان را ديده بودند، نه جمال امامت و ولايتشان را. آنان كه آن جمال را ديدند، امثال سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار بودند، امثال رُشيد هَجَري و حُجربن‌عدي و ميثم‌تمّار بودند كه در راه رسيدن به آن جمال از مال و جان و اولاد خود گذشتند.

حضرت امام باقر‌(ع ) با يكي از اصحابشان (ابوبصير) جلو در مسجد ايستاده بودند و مردم به مسجد داخل و از آن خارج مي‌شدند. امام به ابوبصير فرمودند: از اين مردم بپرس: ابي‌جعفر‌باقر را نديده‌اند؟او كجاست؟از هر كه پرسيد،گفتند: نمي‌دانيم . در اين اثنا، ابوهارون مكفوف كه نابينا بود رسيد.امام فرمود: از او بپرس. او گفت: همين جا ايستاده‌اند. ابوبصير گفت: از كجا دانستي؟ گفت : چگونه ندانم و حال آن‌كه آن‌حضرت خورشيدي فروزان است.[5] آري، او چشم سرش بسته بود امّا چشم دلش باز بود و حرارت خورشيد امامت را احساس مي‌ كرد؛ امّا ديگران كه از مشاهده‌ي جمال معنوي امام محروم بودند، امام (ع) تصرّفي در ديد ظاهرشان كرد كه جسم امام را هم نديدند.

حاصل آن‌ كه، امام از آن نظر كه مظهر صفات كمال خداست،در مسير حركت ما به سوي خدا مقصد و مقتداي ماست و تقرّب به خدا جز از طريق تقرّب به امام براي ما ممكن نيست.

شناخت صفات خدا منوط به شناخت امامان معصوم (علیهم السلام)

اگر ما بخواهيم صفات جمال و جلال خدا را بشناسيم،بايد علي و حسين (علیهم السلام) را بشناسيم. اگر بخواهيم به لقاي خدا كه هدف خلقت ماست نايل بشويم، بايد در اين عالم و آن عالم به لقاي آن بزرگواران نايل بشويم. اساساً دين و احكام آسماني قرآن مقدّمه‌ي معرفت و تقرّب به مقام ولايت و امامت است، زيرا احكام دين از يك نظر به دو قسم تقسيم مي‌شود:يك قسم مربوط به تنظيم امور دنيوي،اعمّ از امور سياسي و فرهنگي و اقتصادي و اجتماعي است و قسم دوّم مربوط به امور اخروي،اعمّ از امور اعتقادي و اخلاقي و عبادي است. امّا احكام دنيوي دين از آن نظر مطلوب خواهد بود كه زمينه‌ساز اداي وظايف و تكاليف اخروي باشد و انسان با آسايش جسمي و روحي به تحصيل اعتقادات و تهذيب اخلاق و اصلاح اعمال عبادي بپردازد؛يعني اگر مسائل سياسي و اقتصادي و فرهنگي و اجتماعي مقدّمه‌اي براي عبادت خدا و تأمين سعادت اخروي شد،جزو دين خواهد بود؛ وگرنه از وظايف ديني محسوب نخواهد شد؛ چرا كه كفّار نيز آن مسائل را دارند و بهتر از ما هم دارند،در حالي كه اعتقادي به خدا و آخرت ندارند.

اصالت در دين به عبادت است

متأسّفانه بعضي افراد ناپخته و خام، در عين ادّعاي اسلام انقلابي،به احكام عبادي دين اعتناي چنداني ندارند و براي مسائل اجتماعي و سياسي و اقتصادي اهمّيّت بيشتري قائل مي‌شوند.گويي، اين‌ها خبر ندارند كه اين مسلك يك مسلك ديني نيست. در دين اصالت از آنِ عبادت است و اگر مسائل ديگر مقدّمه‌ي عبادت شد،جزو دين است؛ وگرنه خارج از دين است و جنبه‌ي دنيوي محض دارد و هر مسلمان آگاهي مي‌داند كه دنيا در منطق دين، جنبه‌ي تطفّلي* و تبعي دارد و صرفاً براي رفع نياز ضروري مورد توجّه قرار مي‌گيرد و نه بيشتر كه لطمه به حيات ابدي در عالم آخرت بزند.

نگاه تحقيرآميز مردان خدا به دنيا

مثلاً ما در منازل خود در كنار اتاق‌هاي مجلّل خود مستراح مي ‌سازيم و قسمتي از عمر ما در مستراح صرف مي‌شود؛ امّا آيا در مستراح نشستن در زندگي ما هدف است؟يعني ما خانه مي‌سازيم براي اين كه در مستراح بنشينيم؟ البتّه كه خير. آنچه در زندگي هدف است و اصالت دارد، ساختن اتاق‌هاي مجلّل و زيبا و سپس گستردن سفره‌هاي رنگين و خوردن غذاهاي لذيذ و آرميدن در بسترهاي نرم و گردش كردن در باغ‌ها و بوستان‌ها و نشستن در مجالس دوستان و ...است.آري، اين امور در زندگي دنيوي اصالت دارد؛ ولي با اين همه، اگر مستراح در گوشه‌ي منزل نباشد،تمام اين كارها لنگ است و به هيچ كدام از اين‌ها با آسودگي خاطر نخواهيم رسيد؛ و لذا ناچاريم با كمال نفرتي كه از بو و منظر آن داريم، آن را در داخل منزل خود و در كنار همان اتاق‌هاي زيبا بسازيم و هر چند ساعت يك بار هم برويم و آنجا بنشينيم تا بتوانيم كنار سفره‌ي رنگين بنشينيم و در بستر نرم بخوابيم و در باغ و بوستان گردش كنيم و با دوستان انس بگيريم.

حال،رجال الهي و مردان خدا با دنيا همان‌گونه معامله مي ‌كنند كه ما با مستراح مي ‌كنيم.يعني آن‌ها خوردن و خوابيدن و نوشيدن و پوشيدن را هدف نمي ‌دانند، بلكه هدف اصلي‌ آن‌ها در زندگي عبادت و بندگي خدا و تحصيل موجبات سعادت ابدي در آخرت است و به همين جهت، توجّه به شؤون دنيوي از جمله خوردن و خوابيدن و نوشيدن و پوشيدن براي آن‌ها همان مستراح رفتن ماهاست كه در عين اين كه از آن نفرت داريم، چاره‌اي جز داشتن آن نداريم. آن كسي كه مي‌گويد تمام اين دنيا براي من از آب بيني بز پست‌تر است،در اين گفتار اغراق و مبالغه‌اي ندارد وـ ‌العياذبالله ـ تظاهر به زهد هم نمي‌كند، بلكه واقعاً دنيا برايش رنج‌آور و نفرت‌انگيز است؛ولي از روي ضرورت، تا زنده است بايد چند لقمه نان جويني بخورد تا اين بدن بماند و او به كارش برسد و براي همين، شب كه سر به سجده مي ‌گذارد، با اشك و آه و ناله و افغان استغفار مي ‌كند و مي ‌گويد: خدايا، من معصيت كردم، مرا بيامرز.آري، معصيت او همين توجّه به ضروريات زندگي است؛ يعني همين كه براي خوردن چند لقمه نان مي‌نشيند و چند لحظه مي ‌خوابد، شب براي استغفار از آن ناله سر مي ‌دهد و اشك مي ‌ريزد؛همان ‌گونه كه ما نشستن در مستراح را تضييع وقت مي‌دانيم و آن را سبب كم ‌‌بهرگي از زندگي مي ‌شماريم و آرزو مي‌كنيم اي كاش نبود و به جاي آن بر سر سفره‌ي غذا مي‌نشستيم و از آن بهره مي ‌برديم،آن‌ها نيز خوابيدن و خوردن و پوشيدن و نوشيدن را تضييع وقت خود مي‌دانند و سبب كم بهر‌گي از سفره‌ي بندگي و عبادت مي‌شمارند؛ و لذا به مقدار ضرورت از دنيا مي‌گيرند و در مورد زايد بر آن مي‌گويند:

(...ألا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَة لِأَهْلِهَا...)؛[6]

«آيا آزاد مردي نيست كه اين ته مانده‌ي غذا در لاي دندان را به اهلش واگذارد»؟

اين ندا از امام سيّدالشّهدا‌ (ع) يا پدر بزرگوارش، امام اميرالمؤمنين‌ (ع) است كه از دنيا تعبير به لُماظه كرده‌اند. لماظه يعني باقي ‌مانده‌ي غذا كه لاي دندان مي‌ماند و مي‌گندد و انسان رغبت نمي ‌كند آن را با انگشت بيرون بياورد،بلكه با چوب خلال آن را بيرون مي‌آورد و دور مي‌افكند. او از اين دنياي به اين زيبايي تعبير به لماظه مي‌كند. همچنين حضرت‌علي‌ (ع) مي‌فرمايد:

(لَألْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَة عَنْزٍ)؛[7]

«اين دنياي شما در نزد من از آب بيني بز پست‌تر است».

نگاه انحرافي به دين

حاصل آن‌كه، احكام و قوانين دين مقدّس اسلام در خصوص مسائل اقتصادي و سياسي و ... جنبه‌ي تطفّل نسبت به امور عبادي دارد و نه اصالت به آن‌ گونه كه براي تأمين و تقويت آن‌ها امور عبادي سبك شمرده شود و احياناً تضعيف يا تعطيل گردد كه در آن صورت، در عين ادّعاي اسلام انقلابي،همدوش با كفّار بل اضلّ از آن‌ها خواهيم بود و مع‌الاسف شنيده مي‌شود كه افرادي جاهل و مغرور با نظر تحقير مي ‌نگرند به كساني كه پايبند به خواندن زيارت عاشورا و دعاي ندبه و زيارت جامعه هستند و با لحني تمسخرآميز مي‌گويند: دنبال كارهاي اصيل در دين برويد و سياست و اقتصاد دين را زنده كنيد.

اينان نمي ‌دانند كه دعا و زيارت و تضرّع به درگاه خدا و توسّل به اولياي خدا به منزله‌ي روح و جان در پيكر احكام و قوانين ديني ماست؛ وگرنه آن قوانين و احكام، فرضاً در حدّ اعلا نيز اجرا شود،اگر خالي از دعا و توسّل باشد، تازه هم رديف با كفّار خواهيم بود و محكوم به عذاب ابدي خواهيم شد. البتّه، كسي نگفته است كه تمام همّتان مصروف دعا و زيارت شود و عاطل از سياست و اقتصاد باشيد؛ بلكه مي‌ گوييم: اصالت در دين از آنِ عبادت است و دعا و زيارت و ساير مطالب مقدّمه‌ي آن است؛ آنگاه امور عبادي نيز در دين اصالت ندارد، بلكه آن امور نيز مقدّمه‌‌اي براي معرفت و شناخت مقام ولايت و امامت و تقرّب به آن مقام و حركت روحي به سوي امام (ع) است.

روح دين،تبعيّت از امام مبين

تمام احكام و قوانين دنيوي دين بايد مقدّمه‌اي براي تسهيل امر عبادت باشد و امر عبادت،اعمّ از نماز و روزه و حجّ و ... نيز مقدّمه‌اي براي تقرّب و ارتباط با امام‌ (ع). دين از نظر ما وقتي صحيح و كامل است كه تمام احكام و شرايعش در مسير ولايت و امامت علي و آل علي‌(علیهم السلام)  به مرحله‌ي اجرا در آيد؛ وگرنه باطل است و خالي از اثر. فرق اساسي شيعه با سنّي همين است.سنّيان تمام احكام و شرايع اسلام اعمّ از احكام دنيوي و عبادي را دارند (البتّه، اختلاف در بعضي اجزا و شرايط و موانع در امور عبادي نيز هست) و ظاهراً بهتر از ما هم دارند؛ نماز جماعتشان باشكوه ‌تر از نماز جماعت ماست،حجّ و سعي و طوافشان چشمگيرتر از حجّ و سعي و طواف ماست، تلاوت قرآنشان خوش لحن ‌تر و پر سر و صداتر از تلاوت قرآن ماست. آنچه ندارند روح و جان دين است كه ولاي علي و آل علي(علیهم السلام)  است.آن‌ها از مسير خارجند و بيراهه مي ‌روند.آدمي كه با بدن سالم سوار بر مركب رهوار مي ‌رود امّا از مسير خارج است و بيراهه مي ‌رود، طبيعي است كه به هدف نمي ‌رسد و به جاي كعبه سر از تركستان در مي ‌آورد.

سايه‌ي ولايت سبب امنيّت و سعادت

ما افتخارمان همين است كه با تعقّل و تحقيق، نه با تعبّد و تقليد، راه به سوي خدا را يافته‌ايم و به راه افتاده‌ايم و با اطمينان خاطر و آسودگي دل حركت مي‌كنيم.ما علي و آل علي(علیهم السلام)  را صراط مستقيم مي ‌دانيم و در سايه‌ي ولايت آن‌ها پيش مي ‌رويم، حال، اگر از نظر مقهور شهوات واقع شدن،آلوده شديم و به زمين خورديم، مفتخريم كه در زير سايه‌ي علي (ع) و در آستان علي(ع )به زمين خورده‌ ايم، زيرا مطمئنّيم كه با يك اشاره ‌ي او برمي ‌خيزيم؛ خودش فرموده است:

(يَا أيُّهَا النَّاسُ دِينَكُمْ دِينَكُمْ فَإنَّ السَّيِّئَة فِيهِ خَيْرٌ مِنَ الْحَسَنَة فِي غَيْرِهِ وَ السَّيِّئَة فِيهِ تُغْفَرُ وَ الْحَسَنَة فِي غَيْرِهِ لا تُقْبَلُ)؛[8]

«مردم، ملازم دينتان باشيد و آن را محكم نگه داريد و از دست ندهيد. گناه در دين شما بهتر از حسنه در غير آن است؛ زيرا گناه در دين شما مغفور است و حسنه در غير آن مقبول نيست».

يعني معصيت كسي كه در مسير دين حقّ پيش مي ‌رود صد شرف دارد بر عبادت آن كسي كه از مسير حقّ منحرف گشته است و بيراهه مي ‌رود؛ چون معصيت او مغفور است و عبادت اين مقبول نيست.

حبّ امام اميرالمؤمنين‌ (ع)حسنه‌اي است كه نور آن، ظلمت جمله‌ي سيّئات را از بين مي ‌برد و در محشر در ميان محبّان علي مجرمي ديده نمي ‌شود. در حقيقت، مجرم واقعي كسي است كه حبّ علي (ع) را در دل ندارد و از سيما شناخته مي ‌شود؛ چنان كه قرآن مي ‌فرمايد:

]يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِيِ وَ اْلاَقْدامِ[؛[9]

«مجرمان با قيافه‌هايشان شناخته مي ‌شوند، آنگاه آن‌ها را با موهاي جلو سر و پاهايشان مي‌گيرند[و به جهنّم مي‌افكنند]».

دل بي‌‌‌ولاي علي (ع) يعني بيغوله

ما خداي خود را بسيار شاكريم كه ما را در مسير حبّ و ولاي علي (ع) قرار داده است. حال، اگر خود را آلوده و مقهور شهوات نفس خود مي‌بينيم و زمين خورده‌ي نفس امّاره‌‌ايم،از اين جهت خوشحاليم كه در راهي كه به سوي علي(ع ) مي‌رود زمين خورده‌ايم و اميدواريم كه از بركات حبّ او برخيزيم و مجدّداً به راه بيفتيم.

به يكي از بزرگان اهل معرفت گفتند: فلان مريد شما، كه خيلي مورد لطف و عنايت شماست، در گذرگاهي كه رو به خانه‌ي شماست مست شراب افتاده است. گفت‌: خدا را شكر كه اگر افتاده است،توي راه افتاده و در غير راه نيفتاده است.

ما هم خدا را شاكريم كه اگر آلوده گشته و افتاده‌ايم ،در راه علي افتاده‌ايم و در بيراهه نيفتاده‌ايم.ما از عمق جان و صميم قلب معتقديم كه آدم مست شراب افتاده در آستان علي(ع )نزد خدا محبوب‌تر است از آدم نمازگزار سر به سجده نهاده در آستان عمر.

از امام باقر (ع ) منقول است:

(قَالَ اللهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي لَاُعَذِّبَنَّ كُلَّ رَعِيَّة فِي الْإسْلامِ دَانَتْ بِوَلايَة كُلِّ إمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اللهِ وَ إنْ كَانَتِ الرَّعِيَّة فِي أعْمَالِهَا بَرَّة تَقِيَّة وَ لَأعْفُوَنَّ عَنْ كُلِّ رَعِيَّة فِي الْإسْلامِ دَانَتْ بِوَلايَة كُلِّ إمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللهِ وَ إنْ كَانَتِ الرَّعِيَّة فِي أنْفُسِهَا ظَالِمَة مُسِيئَة)؛[10]

«خدا فرموده است: من عذاب مي ‌كنم هر گروهي را در اسلام كه معتقد به ولايت پيشوايي باشند كه او بدون اين كه از جانب خدا منصوب به امامت باشد خود را امام مردم معرّفي كرده باشد [و مردم نيز او را پذيرفته و دنبالش رفته‌ باشند؛ آن مردم را من عذاب مي‌كنم] اگر چه آن‌ها در اعمالشان نيكوكار و پرهيزكار باشند [ولي چون تبعيّت از امام جائر كرده‌اند، محكوم به عذابند] و [از اين سو] من مورد عفو و رحمت خود قرار مي‌دهم مردمي را كه معتقد به ولايت امامي باشند كه از جانب من منصوب به امامت شده است؛ اگر چه آن مردم در اعمالشان تبهكار و گنهكار باشند [امّا چون در مسير ولايت امام بر حقّند، مشمول عفو و رحمت حضرت حقّ قرار مي‌گيرند]».

چـون سگـي افتـاده‌ايـم انـدر نـمـكزار عـلي    خوش مقامي هر كه خواهد گو بيايد جا كند

سگ نجس‌العين است؛امّا وقتي در نمكزار افتاد و استحاله گرديد و تبديل به نمك شد، پاك مي‌شود. باز بايد اينجا اظهار تأسّف كرد درباره‌ي افرادي ظاهر بين و ناآگاه از حقيقت دين كه ابوبكر و عمر، آن مدّعيان كاذب در امر خلافت پيامبراكرم (ع) را مي‌ستايند؛ از آن نظر كه در زمان حكومت آن‌ها اسلام پيش رفته و كشورهايي از قبيل شام و ايران و روم و يمن زير پرچم اسلام آمده‌اند و....

خدمتي كوچك در جنب خيانتي بزرگ

مي‌گوييم : اوّلاً، فتح بلاد از بركات نيروي ايمان سربازان مجاهدي بوده كه زير دست پيامبر اكرم (ص) تربيت شده بودند، نه از قدرت تدبير عمر؛ ثانياً، جنايت بزرگ آن‌ها كه گناهي نابخشودني است، مسأله‌ي غصب مقام خلافت است كه بر حسب نصّ حديث غدير از آنِ امام اميرالمؤمنين علي (ع ) و حقّ مسلّم آن حضرت بوده است؛ و لذا هر عمل نيكي فرضاً از آن‌ها صادر شده باشد، در جنب اين گناه بزرگ و اين جنايت عظيم، ارزش الهي نخواهد داشت و بلكه گناه ديگري به حساب خواهد آمد و راه جهنّم را براي آن‌ها هموار خواهد ساخت.

ما از شما مي‌پرسيم : اگر كسي خانه‌ي شما را غاصبانه تصرّف كند و شما را از خانه‌ي خودتان بيرون كند، آنگاه به تعمير و آباد ساختن آن خانه بپردازد و اتاق‌هاي متعدّد و سالن‌هايي احداث كند و نقّاشي‌هاي جالب به عمل بياورد،آيا او با اين كارها به شما خدمت كرده يا خيانت كرده است؟

بديهي است كه به شما ظلم و خيانت كرده و هر گونه تصرّف او در خانه‌ي شما، اعمّ از آباد و ويران ساختن، ظلم است و سبب بغض و نفرت شماست. در آن خانه چه شراب بخورد چه نماز بخواند، در هر حال، ظلم است و خيانت. آن نامردان نيز خانه‌ي خلافت و امامت را غاصبانه تصرّف كردند و صاحبخانه را كه علي (ع) بود بيرون كردند و سپس در آن خانه‌ي غصبي نماز جمعه و جماعت برپا كردند و به كشورگشايي و به زعم خود، به ترويج اسلام پرداختند؛ غافل از اين كه هر ترويج اسلامي مورد رضاي خدا نيست.

تأييد دين با آدم فاجر

اين حديث از رسول خدا (ص) نقل شده است كه:

(اِنَّ اللهَ لَيُؤَيِّدُ هذَا الدّينِ بِالرَّجُلِ الْفاجِرِ)؛[11]

«خداوند اين دين را به وسيله‌ي آدم فاسق و فاجر هم تأييد و ترويج مي ‌كند».

در عبارت ديگري آمده است:

(بِاَقْوامٍ لاخَلاقَ لَهُم)؛

«اسلام چه بسا به وسيله‌ ي گروه‌هايي ترويج مي‌شود كه خودشان بهره‌اي از آن ندارند».

فراوانند كساني كه ترويج دين را وسيله‌ي نيل به دنياي خود قرار مي‌دهند، نه وسيله‌ي نيل به رضاي خدا.اگر آن‌ها به راستي طالب رضاي خدا بودند، از خانه‌ي غصبي بيرون مي ‌رفتند و خانه را تحويل صاحبش مي‌دادند؛ و لذا آن‌ها هر كار به ظاهر نيكي هم كه انجام داده‌اند، با همان كار نيك حفره‌اي از حفره‌هاي جهنّم را براي خودشان آماده ساخته‌‌اند.

آيا اين ترويج دين است كه ابوبكر لشكر اعزام كند و خالد بن وليد آدم سفّاك زناكار را فرمانده لشكر قرار دهد و دستور حمله به طايفه‌اي از مسلمانان بدهد كه تنها جرمشان اين بود كه مي‌گفتند چون ابوبكر خليفه‌ي به حقّ نيست، ما به او زكات نمي ‌دهيم. به همين جهت، حكم كفر و ارتداد آن‌ها از مقام خلافت صادر شد و خالد با لشكريانش به يك قبيله‌ي مسلمان بي‌ گناه حمله كرد و اموالشان را به غارت برد و رئيس قبيله (مالك بن نويره) را كشت و همان شب با زن شوهرمرده زنا كرد و زنان و دختران قبيله را به اسارت برد. آيا اين ترويج دين است و خدمت به عالم اسلام و مسلمين است؟

پس ما حقّ داريم كه علي‌الدّوام بگوييم:

(اَلّلهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمّدٍ وَآلِ مُحَمّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلي ذلِك)؛

اَلسَّلامُ عَلَي اَئِمَّة الْهُدَي

سلام بر علي و آل علي (علیهم السلام)  كه پيشوايان هدايتند و زمام هدايت از جانب خدا به دست آن‌ها سپرده شده است.

(وَ مَصابيحِ الدُّجَي وَ اعْلامِ التُّقَي وَ ذَوِي النُّهَي وَ اُولِي الْحِجَي)؛

«و چراغ‌هاي روشني بخش در تاريكي‌ها و نشانه‌هاي برجسته‌ي تقوا و صاحبان كامل‌ ترين درجه‌ي عقل و دارندگان هوش و فراست والا ».

مفهوم مصابيح الدُّجَي

مصابيح جمع مِصْباح است و مصباح يعني چراغ ‌روشني‌ بخش.دُجَي يعني تاريكي‌ها .ائمّه‌ي هدي(علیهم السلام)  هم در عالم تشريع و تكليف با بيانات منزّه از سهو* و خطاي خويش تاريكي‌هاي جهل و شرك و كفر را برطرف مي‌سازند و از انحاء ضلالت‌هاي فكري و اعتقادي و اخلاقي جلوگيري مي ‌كنند و هم در عالم تكوين به اذن خدا مجراي فيض قرار مي ‌گيرند و در پرتو نور ولايت مطلقه و فراگيرشان مواهب خدا را به كائنات افاضه مي‌ كنند و ظلمات عدم و نيستي را در همه‌ي ابعاد تبديل به نور وجود و هستي مي‌ كنند.

مفهوم اَعلام التُّقَي

تُقيََ و تقوا هر دو به يك معناست .اَعْلام جمع عَلَم است و عَلَم، هم به معناي كوه بلند آمده هم به معناي علامت و پرچم . امامان‌ (علیهم السلام) در مسير تقوا، همچون كوه، ثابت و استوار هستند و كوچك ‌ترين تزلزل در تقواي آن‌ها به وجود نمي‌آيد يا همان‌گونه كه كوه ارتفاع و برجستگي دارد و همه قلّه‌ي كوه را مي‌بينند، خاندان عصمت(علیهم السلام)  نيز در قلّه‌ي كوه تقوا قرار گرفته‌اند و دوست و دشمن آن‌ها را به عنوان صاحبان درجه‌ي اعلاي تقوا و ايمان مي ‌شناسند و همچنين، نشانه‌هاي روشن و پرچم‌هاي برافراشته در مسير تقوا هستند.اگر كساني بخواهند از حقيقت تقوا و يقين و ايمان نشاني بگيرند، بايد درِ خانه‌ي آن‌ها بروند.

مفهوم دقيق كلمه‌ي تقوا

كلمه‌ي تقوا در فارسي به معناي پرهيزكاري است و مُتّقي را پرهيزگار مي‌گويند؛ ولي اين معناي حقيقي تقوا نيست، بلكه لازمه‌ي معناي تقواست؛ يعني از لوازم و آثار تقوا، پرهيز كردن و دوري جستن از گناه است، امّا حقيقت تقوا دوري كردن و كنار رفتن نيست؛ و لذا برخي آن را به معناي پارسايي مي‌ گيرند كه به عبارتي نگهباني است و مي‌گويند: انسان متّقي يعني آدم خود نگهبان و خودنگهدار كه در محافظت روح و جان خويش از آلودگي به گناه و معصيت كوشاست . گاهي انسان از يك منطقه‌ي بلا كنار مي ‌رود تا بلا دامنش را نگيرد و گاهي در همان منطقه مي ‌ماند، ولي چنان قوي است كه آن بلا نمي ‌تواند به دامن او برسد . مثلاً در منطقه‌اي بيماري واگيردار مي‌‌آيد. بعضي از آن منطقه كنار مي ‌روند تا به آن بيماري مبتلا نشوند و بعضي كنار نمي ‌روند، امّا واكسن ضّد آن بيماري به خود تزريق مي ‌كنند و مصونيّت مي‌يابند و مبتلايان را هم نجات مي‌دهند . اوّلي از محيط مرض دور مي‌شود تا خودش را حفظ كند و دوّمي علاوه بر حفظ خود، ديگران را هم از بلا مي‌ رهاند.كار اوّلي حكايت از ضعف مي ‌كند و كار دوّمي نشانه‌ي قوّت است. كسي مي ‌خواهد زمين نخورد، اصلاً با كسي كُشتي نمي ‌گيرد؛ ديگري كشتي مي ‌گيرد و حريف را هم زمين مي ‌زند ؛ در نتيجه، هر دو نفر زمين نخورده‌اند، امّا يكي از ناتواني كشتي نگرفته و زمين نخورده است، ديگري با يك قهرمان كشتي گرفته و زمين نخورده است ؛ ميان اين دو زمين نخوردن خيلي فاصله است.

پرهيزگار حقيقي كيست؟

حال،اگر تقوا به پرهيزگاري، يعني كنار رفتن و دور شدن از صحنه‌ي گناه، تفسير شود،البتّه كمال است امّا كمال فوق‌العاده‌اي نيست و غالباً تقواي ما چنين است؛يعني اگر بخواهيم متّقي باشيم،بايد از محيط معصيت دور شويم؛ چون آن قوّت و نيرو در ما نيست كه در ميان آلودگان زندگي كنيم و خود آلوده نشويم. ما اگر ميان معصيت‌كاران بمانيم، نه تنها نمي‌توانيم مردم آلوده به گناه را نجات دهيم، بلكه خود نيز آلوده به گناه مي‌شويم؛ و لذا وظيفه‌ي ما همان پرهيز و كنار رفتن و دور شدن از محيط گنهكاران است . اين قصّه از سعدي است كه مي‌گويد:

بـديدم عابـدي در كوهساري--------قـناعت كـرده از دنيا به غاري

چرا گفتم به شهر اندر نيايي؟ --------كه بـاري، بـنـد از دل برگشايي

بگفت: آنجا پري رويانِ نغزند--------چو گِل بسيار شد،پيلان بلغزند

در شهر، زيبا رويان دلربا فراوانند و من از آن مي‌ ترسم كه با ديدن آن‌ها دل و دين از كف بدهم؛چرا كه در زمين پر از گِل فيل‌ها نيز مي ‌لغزند. ما غالباً از گروه همان عابد هستيم كه اگر بخواهيم خود را نگه داريم،بايد از جلوه ‌گاه دنيا و دنياداران كنار برويم و اگر بمانيم،آلوده مي‌شويم. البتّه، هستند كساني كه آن چنان قويّ و نيرومندند و واكسن ضدّ معصيت به خود تزريق كرده و قهرمان تقوا شده‌اند كه از ماندن در ميان گنهكاران نه تنها آلوده نمي ‌شوند، بلكه آلودگان را نيز از لجنزارهاي گناه و معصيت بيرون مي‌ كشند و اين افراد در ميان ما نعمت‌هاي بزرگ خدا هستند و جدّاً از مواهب عظيم الهي‌اند و ما هم به آبروي آن‌ها زندگي مي‌ كنيم. اگر خدا آب و ناني به ما مي‌دهد و دفع بلايي مي‌كند از بركت وجود آن‌ها و به آبروي آنهاست كه در رأسشان وجود اقدس وليّ زمان، امام حجّة بن‌الحسن ـ عَجَّلَ اللهُ تَعــََاليََ فَرَجَهُ الشَّريفَ ـ قرار گرفته است؛ و لذا فرموده‌اند‌، چه بسا خداوند قريه‌اي را به خاطر يك بنده‌ي صالح از بلا حفظ مي ‌كند و ما بايد دعا كنيم كه از اين افراد متّقي واقعي در ميان ما زياد باشند تا به بركت وجود آن‌ها از ما دفع بلا شود.

حاصل آن ‌كه، حقيقت تقوا همان نيرو و قوّت و صلابت روحي است كه از آن تعبير به ملكه‌ي رادعه‌ي* نفسانيّه مي‌شود و آدمي را از نفوذ وسوسه‌هاي ابليسي به حومه‌ي وجودش در امان نگه مي‌دارد.

تقوا به معناي مثبت است، نه منفي

اگر ما در كلمات نهج البلاغه‌ي شريف هم دقّت كنيم، همين معنا بيشتر استفاده مي‌شود؛يعني تقوا به ‌صورت يك معناي مثبت ارائه شده است،نه به‌صورت يك معناي منفي كه پرهيز كردن و دوري جستن باشد. مثلاً به اين جمله دقّت فرماييد:

(إِنَّ تَقْوَي اللهِ حَمَتْ أوْلِيَاءَ اللهِ مَحَارِمَهُ)؛[12]

«تقوا، دوستان خدا را در حمايت خود قرار داده و آن‌ها را از تجاوز به حريم محرّمات الهي بازداشته است».

چنان كه مي‌بينيم، تقوا در اين جمله نيروي حامي و بازدارنده از گناه معرّفي شده است كه مانند حصاري بر دَور جان،رادع از اقتحام* به گناه و مانع از نفوذ گناه به حومه‌ي جان مي‌شود و لازمه‌اش پرهيز از گناه است و پيدايش حالت ترس از خدا در دل، كه مي‌فرمايد:

(وَ اَلْزَمَتْ قُلُوبَهُمْ مَخافَتَهُ)؛

«تقوا حالت خوف از خدا را ملازم دل‌هاي آن‌ها ساخته است».

ما كه با توجّه به آيات و روايات مي ‌گوييم بايد از خدا ترسيد و خوف از خدا از فضايل روحي است، بايد بدانيم كه خدا يك موجود موحش و ترس‌آور نيست، بلكه او جمال و كمال مطلق است و نسبت به بندگان خود در نهايت درجه‌ي رأفت و رحمت است. آنچه از آن بايد ترسيد، مقام عدل خداوند است؛يعني، چون او عادل است و انسان‌هاي مطيع و متخلّف را پاداش و كيفر مناسب و از روي حساب مي‌دهد و هرگز مطيع را كيفر نمي ‌دهد و متخلّف از قانون را هم بي‌حساب مورد لطف و پاداش قرار نمي‌دهد، بنابراين، جا دارد كه انسان از مقام عدل او در حال ترس و هراس باشد.تازه عدل هم ترس‌آور نيست؛ بلكه آنچه ترس‌آور است، گناهان خود انسان است كه او را مستحقّ كيفر مي‌سازد؛وگرنه انسان سالم و متّقي كه از مقام عدل خدا ترس و هراسي نخواهد داشت.

اين جمله‌ي نوراني از امام امير المؤمنين‌ (ع)منقول است كه فرموده است:

(لا يَرْجُوَنَّ أحَدٌ مِنْكُمْ إِلَّا رَبَّهُ وَ لا يَخَافَنَّ إِلَّا ذَنْبَهُ)؛[13]

«احدي جز به خدا نبايد اميدوار باشد و از چيزي جز گناهش نبايد بترسد».

تنها كسي كه انسان بايد به او اميدوار باشد،خداي انسان است و تنها چيزي كه انسان بايد از آن بترسد، گناه خود انسان است. اين جمله را هم در دعاي ابوحمزه‌ي ثمالي مي‌خوانيم:

(مَولاي إِذا رَأَيْتُ ذُنُوبي فَزِعْتُ وَإِذا رَأَيْتُ كَرَمَكَ طَمِعْتُ)؛

«مولاي من، وقتي به گناهانم مي‌نگرم،وحشت مي‌كنم و وقتي به كرمت مي ‌نگرم، طمع مي‌كنم و اميدوار مي‌ شوم ».

منظور اصلي از بحث اين بود كه در معناي تقوا، پرهيز كردن از گناه يا ترسيدن از خدا ملحوظ نيست كه گفته مي‌شود: ]اتّقواالله[يعني، از خدا بترسيد، بلكه پرهيز از گناه و ترس از خدا از لوازم و آثار حقيقت تقواست.

لباس تقوا پوشاننده‌ي عيوب انسان

در قرآن كريم تعبير زيباي ديگري از تقوا شده است و آن تعبير لباس است كه مي ‌فرمايد:

]...وَ لِباسُ التَّقْوَي ذلِكَ خَيْرٌ...[؛[14]

«جامه‌ي تقوا نيكوترين لباس است...».

همان‌‌گونه كه لباس ساتر* عورت و زشتي‌هاي بدن است،تقوا نيز ساتر عورت و زشتي‌هاي روح انسان است . ما هرگز براي اين كه مردم از عورت و زشتي‌هاي بدن ما آگاه نشوند، از ميان مردم فرار نمي‌كنيم؛ بلكه لباس مي‌پوشيم. همچنين براي اين‌كه زشتي‌هاي روحي از ما بروز نكند، بايد لباس تقوا بر اندام روح خود بپوشانيم تا همچون لباس بدن، هم ساتر عورت باشد هم مايه‌ي زينت؛ تعبير لطيف ديگري از تقوا در نهج‌البلاغه‌ي فيض‌ي شريف آمده است،امام اميرالمؤمنين (ع) مي‌فرمايد:

(فَإِنَّ التَّقْوَي فِي الْيَوْمِ الْحِرْزُ وَ الْجُنَّة وَ فِي غَدٍ الطَّرِيقُ إِلَي الْجَنَّة)؛[15]

«تقوا در دنيا براي انسان حصار است و سپر و در فرداي آخرت راه به سوي بهشت».

وظيفه‌ي يك سرباز مجاهد در ميدان جنگ فرار و گريز از مقابل دشمن نيست؛ بلكه وظيفه‌اش ايستادن در ميدان و براي دفع ضربات دشمن سپر بر سر گرفتن است.براي سالم ماندن از ضربات دشمن دو راه هست: يكي، فرار از ميدان كه حاكي از ضعف و ناتواني سرباز است و راه ديگر، سپر بر خود گرفتن و به وسيله‌ي آن از آسيب حمله‌ي دشمن سالم ماندن و با شمشير به او حمله بردن كه حاكي از شجاعت و درايت سرباز است.

انسان متّقي كامل نيز آن نيست كه بگريزد تا مبتلا به گناه نشود، بلكه آن است كه ملكه‌ي رادعه از گناه را در روح خويش ايجاد كرده باشد و همچون سپر، ضربات وسوسه‌هاي ابليس و نفس امّاره را دفع كند، چنان كه مولا علي‌ (ع)مي‌فرمايد : تقوا حِرْز است و جُنّة. حِرْز يعني حصار و جُنّة يعني سپر.

درجات تقوا

تقوا هم داراي مراتب و درجات است. درجه‌ي پايينش اداي واجبات و ترك محرّمات است كه از آن تعبير به تقواي عامّ مي‌شود و همگان بايد داشته باشند تا جهنمّي نشوند؛ مرتبه‌ي بالاتر، كه از آن تعبير به تقواي خاصّ مي‌شود، آن است كه علاوه بر اصلاح اعضا و جوارح ( چشم و گوش و دست و پا و زبان) با ترك معاصي و گناهان، در مقام تهذيب نفس از رذايل اخلاقي برآيد و خوي‌هاي زشت از قبيل بخل و حسد و كبر و طمع و سوء ظنّ و...را از حومه‌ي جان خود دور سازد و مرتبه‌ي اعلا و درجه‌ي برتر، كه ما دستمان به آن نمي‌ رسد و از آن تعبير به تقواي اخصّ يا خاصّ‌الخاصّ مي‌شود،مخصوص كساني است كه خانه‌ي قلبشان را يكسره از غير خدا خالي كرده‌اند و بوستان جانشان براي خدا قُرُق شده است و اَحَدي جز خدا به آن راه ندارد.

تقواي خاصّان

از امام اميرالمؤمنين‌ (ع) نقل شده كه فرموده‌اند: من درِ خانه‌ي دل نشستم؛ هر چه غير خدا بود، راهش ندادم. آنان منطقشان اين است كه:

(اَلقَلْبُ حَرَمُ اللهِ لا تُسْكِنوُا فِي حَرَمِ اللهِ غَيْرَ اللهِ)؛

«دل حرم خداست. در حرم خدا، غير خدا را ننشانيد».

ما خيلي هنر داشته باشيم، اداي واجبات و ترك محرّمات مي ‌كنيم و يا تحصيل فضايل مي ‌كنيم و نفسمان را از رذايل تطهير مي‌كنيم. امّا عالم خيال خود را نمي‌توانيم تحت مراقبت درآوريم و از هرزه گردي باز بداريم. علي‌الدّوام، افكار پريشان و تخيّلات گوناگون و احياناً شرم آور در گذرگاه خيال ما در حال تردّد و رفت و آمدند و چه بسا خود انسان ناراحت مي‌شود كه چرا چنين خواطري از ذهنم مي‌گذرد. آري، اين بچّه‌ي بازيگوش خيال از هرزه گردي دست‌بردار نيست؛ امّا هستند كساني كه اين بچّه‌ي بازيگوش را هم مؤدّب كرده و لجام بر دهان تَوْسَن خيال زده و آن را تحت مراقبت خويش درآورده‌اند و لذا در سراسر وجودشان جز ياد خدا چيزي مشهودشان نيست و فرماني جز فرمان خدا در كشور جانشان مُطاع نمي ‌گردد و همچون يوسف صديّق‌ (ع)مي‌گويند:

]...مَعاذَ اللهِ إنَّهُ رَبِّي أحْسَنَ مَثْوايَ إنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ[؛[16]

«...پناه بر خدا مي‌برم. خدا مقام مرا گرامي داشته است [چگونه ممكن است او را نافرماني كنم] هرگز ستمكاران رستگار نمي‌ شوند».

يوسف (ع) خانه‌ي قلبش را يك جا به تصرّف خدا داده و ديگر جاي خالي باقي نمانده كه زليخا آنجا تخت حكومت خود را مستقرّ سازد و در قلب يوسف حكومت كند. حاكم در قلب او خدا بود و بس و لذا خدا هم از او تجليل كرده و فرموده است:

]...إنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ[؛[17]

«...يوسف از بندگان مُخْلَص ماست».

از مخلِص نيز بالاتر رفته و مخلَص شده است و خالص از آنِ من گشته و در قلب او جز من كسي راه ندارد، و لذا مي ‌فرمايد:

]قالَ رَبِّ السِّجْنُ أحَبُّ إلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إلَيْهِ...‌[؛[18]

«خدايا،[من] زندان [باشم و در محيط زندان با تو مناجات كنم] برايم محبوب‌تر از آن است كه [در كاخ پر رونق زليخا بمانم و با منظره ‌هاي بازدارنده از ياد تو مواجه گردم و] مورد دعوت زنان قرار گيرم...».

اين تقواي خاصّ‌الخاصّ است كه در دسترس همه كس نيست. قرآن كريم از جمله آثار تقوا نورانيّت خاصّي را نشان مي ‌دهد كه در قلب انسان متّقي به وجود مي‌‌آيد و در پرتو آن نور افكار شيطاني را در حومه‌ي وجود خود تشخيص مي‌دهد؛ چنان كه مي ‌فرمايد:

]إنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإذا هُمْ مُبْصِرُونَ[؛[19]

«انسان‌هاي متّقي[را]هرگاه شيطان بخواهد دستبردي بزند [و با القاي وسوسه‌اي گمراهشان سازد] با ياد خدا بينا مي‌شوند [و او را از حريم قلبشان بيرون مي‌كنند]».

حالا ما در اين زيارت (جامعه)، اهل بيت (علیهم السلام)  را با اين اوصاف مي‌ستاييم :

(اَعْلامِ التُّقَي وَذَوِي النُّهَي وَاُولِي الْحِجَي)؛

«پرچمداران تقوا و صاحبان عقل در درجه‌ي اعلا و دارندگان هوش و فراست والا».

مفهوم كلمات نُهَي و حِجَي

كلمه‌ي نُهي مشتقّ از نُهيَه است و نُهيَه به معناي عقل است كه ناهي و بازدارنده از شهوات است.ذَوِي النُّهَي يعني صاحبان عقل در درجه‌ي اعلاي آن و اولِي الحِجَي يعني دارندگان هوش و فراست.

بعضي گفته‌اند نُهي، عقل و حِجي هر سه به يك معناست؛ولي از نظر بعضي ديگر از محقّقان بعيد نيست كه گفته شود: نُهَي به معناي كمال عقل است و حِجَي به معناي هوش و فراست وافر است. خاندان نبوّت اولي الحِجيََ هستند؛يعني، دارندگان هوش و فراست سرشاري هستند كه از ظواهر به بواطن پي مي‌برند.

بصيرت و هوشمندي والاي اولياي دين (علیهم السلام)

بايد باور كنيم كه نگاه اولياي خدا با نگاه ما فرق دارد. ما به اين ديوار كه نگاه مي ‌كنيم، نمي ‌فهميم پشت آن چه خبر است؛امّا حضرت علي‌(ع )تا نگاه به‌صورت اين ملجم مرادي كرد فرمود: تو قاتل من خواهي بود. او گفت : آقا، من پناه به خدا مي‌برم، من و اين جسارت؟ دستم بريده باد، شكمم دريده باد، من دوستدار و بنده‌ي جان نثار شما هستم. او در آن موقع راست مي‌گفت؛ به سطح قلبش كه نگاه مي ‌كرد، جز حبّ علي چيزي نمي‌ديد و از اين گفتار مولا تعجّب مي‌كرد و مي‌گفت: من كه قلبم از حبّ مولا موج مي‌زند، چگونه ممكن است قاتل او باشم؟ بله، او خودش را نمي‌شناخت. سطح وجود خودش را مي‌ديد و از عمق وجودش بي‌خبر بود؛ امّا امام‌(ع)با يك نگاه به پوست ابن‌ملجم تا آخرين طبقات مغزي او را مي‌خواند و نطفه‌اش را مي‌ديد و شرايط صلب پدر و رحم مادر را مشاهده مي‌كرد و موازين سعادت و شقاوتش را از عميق‌ترين صفحه‌ي وجودش بيرون مي‌كشيد. بذر را مي‌ديد و خبر از محصولش مي‌داد.

اگر ما به مزرعه و كشتزاري نگاه ‌كنيم، گياه و سبزه‌اي مي‌بينيم و چيزي نمي‌فهميم؛ امّا يك دانشمند گياه‌شناس يا يك كشاورز پخته و با تجربه،تا نگاه كند، هم بذرش را مي‌شناسد هم محصولش را. ما به زمين كه نگاه كنيم، جز خاك تيره و سنگ و كلوخ چيزي نمي‌بينيم. آيا در عمق دويست متر چه هست؟نمي‌فهميم. امّا دانشمند زمين شناس با وسايل فنّي كه دارد،مي‌فهمد دويست متر پايين تر مثلاً نفت است يا آب و يا آهن. عالم انسان‌شناس بياور تا از ظاهرت به باطنت پي ببرد و عاقبت كارت را بگويد. امامان‌(علیهم السلام)  كه جاي خود دارند؛ نوكران درِ خانه و ريزه‌ خواران خوان نعمتشان از فطانتي حيرت‌انگيز برخوردارند.

لطافت روح انسان‌هاي متّقي

اين داستان عجيب در كتاب «داستان‌هاي شگفت»از تأليفات مرحوم آيت الله دستغيب (ره) از كتاب "دارالسّلام" مرحوم محدّث نوري (ره) نقل شده است؛يكي از صلحا گفته است: روزي در خدمت عالم ربّاني، مرحوم حاج‌ سيّدمحمّدباقر قزويني، به ديدار يكي از ارادتمندان ايشان رفتيم.وقتي سيّد خواست برخيزد،صاحبخانه گفت: امروز در منزل ما نان تازه طبخ شده،من دوست دارم شما از آن ميل بفرماييد. سيّد اجابت كرد و چون سفره آماده شد، سيّد لقمه‌اي از نان در دهان گذاشت و عقب نشست و هيچ ميل نفرمود. صاحبخانه عرض كرد :آقا، چرا ميل نمي‌ فرماييد؟ فرمود: اين نان را زن حائض پخته است.آن مرد از اين حرف تعجّب كرد و رفت تحقيق كرد؛ معلوم شد درست بوده است. پس نان ديگر آورد و سيّد از آن ميل فرمود. اين نمونه‌اي از فراست مؤمن است كه فرموده‌اند:

(اِتَّقُوا فِرَاسَة الْمُؤْمِنِ فَإنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللهِ)؛[20]

«فراست مؤمن را سبك نشماريد؛ چرا كه او با نور خدا مي ‌نگرد».

اوّلاً، آن عالم ربّاني چگونه به حالت حيض زني كه آن نان را پخته پي برده است؟ثانياً، چگونه آن قذارت معنوي را كه در آن نان پيدا شده فهميده است؟ ثالثاً، آن تيرگي را كه از خوردن آن نان در روح صاف و لطيفش پيدا مي‌شود درك كرده است و به راستي حيرت‌انگيز است و نشان مي‌دهد كه روح انسان متّقي آن چنان لطيف مي ‌شود كه امور معنوي ماوراي حسّ را درك مي ‌كند؛ در حالي كه اين سخن براي ديگران افسانه و موهوم به حساب مي‌‌آيد.

اين بزرگان كه قطره‌اي از درياي بيكران فضايل اهل‌بيت‌(علیهم السلام) چشيده‌اند اين‌چنينند؛ خود آن بزرگواران چگونه و در چه حدّ از لطافت روحي بوده‌اند و هستند؟

اَلسَّلامُ عَلَي اَئِمَّة الْهُدَي...مَصابِيحِ الدُّجَي وَ اعلامِ التُّقَي وَ ذَوِي النُّهَي وَ اوُلِي الْحِجَي وَ رَحْمَة اللهِ وَ بَرَكاتُه.



[1]ـ سوره‌ي انشقاق ، آيه‌ي 6.

[2]ـ مفاتيح‌الجنان،در اذن دخول حرم‌هاي شريفه.

[3]ـ توحيد صدوق،صفحه‌ي 117،حديث21 ؛ تفسير برهان،جلد4،صفحه‌ي 407.

[4]ـ علم اليقين فيض(ره)،صفحه‌ي 230.

[5]ـ منتهي‌الامال،در معجزات حضرت امام باقر‌?.

* تطفّل: دنباله‌روي.

[6]ـ نهج البلاغه‌ي فيض،حكمت448.

[7]ـ همان،خطبه‌ي 3،قسمت 6.

[8]ـ اصول كافي ، جلد 2، صفحه‌ي 464.

[9]ـ سوره‌ي الرّحمن ، آيه‌ي 41.

[10]ـ اصول كافي ، جلد 1، صفحه‌ي 376.

[11]ـ المحجّة البيضاء،جلد5،صفحه‌ي 54.

* سهو: فراموش كردن، خطاكردن.

* رادع: باز دارنده.

[12]ـ نهج البلاغه‌ي فيض،خطبه‌ي 113.

* اقتحام: بي‌انديشه در امري داخل شدن، خويشتن را به مشقّت انداختن.

[13]ـ نهج البلاغه‌ي فيض،حكمت79.

[14]ـ سوره‌ي اعراف ، آيه‌ي 26.

* ساتر: پوشاننده.

[15]ـ نهج البلاغه‌ي فيض، خطبه‌ي 233.

[16]ـ سوره‌ي يوسف ، آيه‌ي 23.

[17]ـ همان، آيه‌ي 24.

[18]ـ همان، آيه‌ي 33.

[19]ـ سوره‌ي اعراف ، آيه‌ي 201.

[20]ـ اصول كافي،جلد1،صفحه‌ي 218،حديث3.

حضرت امام حسن عسکری:
فقر با ما ، بهتر از ثروتمندی در کنار دشمنان ماست.
و کشته شدن با ما بهتر از زندگی در کنار دشمنان ماست.
و ما پناهگاه کسی هستیم که به ما پناه آورد.
و نور هدایت برای کسی هستیم که خواهان بصیرت از ما باشد.
و نگهبان کسی هستیم که به ما تمسک جوید.
پس هر کس ما را دوست بدارد با ما در درجات والای بهشت خواهد بود.
و آن که از ما جدا شد به سوی آتش خواهد رفت.

برو بالا