Menu

السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَنْصَارَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ وَ فُزْتُمْ فَوْزا عَظِیما فَیَا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَکُمْ فَأَفُوزَ مَعَکُم

زیارة الانصار :

« السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللَّهِ وَ أَحِبَّاءَهُ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَصْفِیَاءَ اللَّهِ وَ أَوِدَّاءَهُ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَنْصَارَ دِینِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَنْصَارَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَنْصَارَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَنْصَارَ فَاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَنْصَارَ أَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَلِیِّ النَّاصِحِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَنْصَارَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ وَ فُزْتُمْ فَوْزا عَظِیما فَیَا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَکُمْ فَأَفُوزَ مَعَکُم .»

سلام بر شما اى یاران و دوستداران خدا. سلام بر شما اى مشتاقان و برگزیدگان خدا. سلام ما بر شما اى ناصران دین خدا. سلام بر شما اى یارى کنندگان رسول خدا. سلام ما بر شما اى یاران امیر المؤمنین. سلام ما بر شما اى ناصران فاطمه زهراء سیده زنان عالم. سلام بر شما اى یاوران ابا محمد، حسن فرزند پاک و مهربان على. سلام بر شما اى یاوران ابى عبد الله الحسین. جان من و پدر و مادرم فداى شما باد. خوشا بر احوال شما. خوشا بر آن سرزمین پاکى که در آن مدفون شُدید. شما به فوز و کامیابی بزرگ رسیدید.ای‌کاش با شما بودم و همراه شما به فوز و کامیابی می‌رسیدم.

 

 

جون بن حوى، غلام آزاد شده ابوذر غفارى :
جون، پس از شهادت ابوذر، به اهل بيت (عليهم السلام) پيوست. ابتدا در خدمت گزارى امام حسن و پس از او در خدمت امام حسين (عليه السلام)، انجام وظيفه نمود و در سفر امام (عليه السلام) از مدينه به مكه و از آن جا به عراق، حضرت را همراهى مى كرد.
به گفته مورخین: آن گاه كه آتش جنگ برافروخته شد، مقابل امام حسين (عليه السلام) آمد و از او اجازه ميدان خواست، امام (عليه السلام) به او فرمود:
يا جون! انت فى اذن منّى، فانما تبعتَنا طلبا للعافية فلا تبتَلِ بطريقتنا.
((اى جون! من بيعتم را از تو برداشتم، تو به اميد عافيت و آسايش تا اين جا همراه ما آمده اى، در راه ما خود را به ناراحتى و مصيبت مبتلا مكن)).
جون، خود را به پاهاى امام حسين (عليه السلام) انداخت و آن ها را مى بوسيد و عرضه داشت:
((اى فرزند رسول خدا! من در زمان رفاه و آسايش، كاسه ليس شما باشم، ولى در شدت و ناراحتى در مقابل دشمن، دست از يارى شما بردارم؟ درست است كه بدنم بدبو و خاندانم ناشناخته و رنگم سياه است، ولى با بهشت برين بر من منت بگذار تا بدنم خوشبو و رنگم سفيد و خاندانم به عزت و سربلندى نايل گردد، نه به خدا سوگند! هرگز از شما جدا نخواهم شد تا خون سياهم با خون شما آميخته گردد.
امام (عليه السلام) به او رخصت داد و در حالى كه اين رجز را مى خواند به ميدان كارزار شتافت:
كيف ترى الفجار ضرب الاسود
بالمشرفى و القنا المسدد
يذبّ عن آل النبى احمد
نابكاران اين برده سياه را چگونه خواهى ديد؟ ضربتى با شمشير مشرفى و نيزه هايى كه به هدف مى خورند و از خاندان پيامبر احمد، حمايت مى كنند.
سپس به مبارزه پرداخت تا شهید شد.
امام حسين (عليه السلام) بر بالين جون قرار گرفت و فرمود:
اللهم بيّض وجهه و طيّب ريحه واحشرهُ مع الاءبرارِ و عرّف بينه و بين محمد و آل محمد.
((خدايا! چهره اش را سفيد، بدنش را خوشبو و او را با خوبان و نيكان محشور گردان و ميان او و محمد و خاندانش، آشنايى بيشتر مقرر فرما)).
از امام باقر (عليه السلام)، از پدر بزرگوارش امام زين العابدين عليهماالسلام روايت كرده اند که  فرمود: زمانى كه قبيله اسد پس از چند روز براى خاكسپارى پيكرهاى شهدا در ميدان نبرد، حضور يافتند، از بدن جون، بوى مشك به مشامشان رسيد.

 

 

از موالی حسینی "جون" نام
او غلام شه،شهان او را غلام

دکه عطار دین را، مُشک تر
کعبه ی کوی حسینی را، حَجَر

عشق را بس شهرهای محکم است
زان میان، او چون سواد اعظم است

گاه عبدالله زیب دوش او
گاه اصغر زینت آغوش او

دید چون در کربلا اوضاع جنگ
در پی خدمت، میان بربست تنگ

بهر رخصت بوسه زد بر پای شاه
همچو هاله گشت بر اطراف ماه

شاه گفتا کای غلام دل فکار
رو! به راه خود، مرا تنها گذار

عرض کرد: ای سبط پاک مصطفی(ص)
دور باشد این زآئین وفا

روز نعمت،کاسه لیس خوان تو
روز نقمت، دور از سامان تو

هست آزادی من،در بندگی
من نخواهم بی وجودت زندگی

من نخواهم زندگانی در جهان
بعد مولایان و مولا زادگان

دید چون خضر بیابان نجات
اندر آن ظلمت،عیان آب حیات

طرفه بدری در شب دیجور دید
لیلة القدری سراسر، نور دید

طینتش را یافت علیین نژاد
لاجرم رخصت برای جنگ داد

یافت اذن جنگ چون از شاه دین
شد روانه جانب مبدان کین

بر سپاه کوفیان شد حمله ور
زد به جان جمعی از ایشان شرر

ناگهان افتاد از زین بر زمین
همچو مُشک نافه از آهوی چین

چون به خاک و خون،قرین شد پیکرش
از وفا آمد شه دین بر سرش

آن چه با فرزند خود اکبر نمود
باغلام خویش آن سرور نمود

خود نهاد از مهر رو بر روی او
گفت "اللهم بیض وجهَهُ"

گفت راوی در میان قتلگاه
دیدم او را ، با رخی مانند ماه

حضرت امام حسن عسکری:
فقر با ما ، بهتر از ثروتمندی در کنار دشمنان ماست.
و کشته شدن با ما بهتر از زندگی در کنار دشمنان ماست.
و ما پناهگاه کسی هستیم که به ما پناه آورد.
و نور هدایت برای کسی هستیم که خواهان بصیرت از ما باشد.
و نگهبان کسی هستیم که به ما تمسک جوید.
پس هر کس ما را دوست بدارد با ما در درجات والای بهشت خواهد بود.
و آن که از ما جدا شد به سوی آتش خواهد رفت.

برو بالا