Menu

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد/علمدار نیامد
سقای حسین سید و سالار نیامد/علمدار نیامد

 

 

السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبَا الْفَضْلِ الْعَبّاسَ بْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ

السَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ

السَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَوَّلِ الْقَومِ اِسْلاماً وَاَقْدَمِهِمْ اِیماناً وَاَقْوَمِهِمْ بِدینِ اللّهِ وَاَحْوَطِهِمْ عَلَى الاْسْلامِ

اَشْهَدُ لَقَدْ نَصَحْتَ للّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلاَِخیکَ

فَنِعْمَ الاَْخُ الْمُواسی

فَلَعَنَ اللّهُ اُمَّهً قَتَلَتْکَ  وَلَعَنَ اللّهُ اُمَّهً ظَلَمَتْکَ

وَ لَعَنَ اللّهُ اُمَّهً اسْتَحَلَّتْ مِنْکَ الْمَحارِمَ وَانْتَهَکَتْ حُرْمَهَ الاِْسْلامِ

فَنِعْمَ الصّابِرُ الْمُجاهِدُ الْمُحامِی النّاصِرُ  وَالاَْخُ الدّافِعُ عَنْ اَخیْهِ

الْمُجیبُ اِلى طاعَهِ رَبِّهِ، الرّاغِبُ فیما زَهِدَ فیهِ غَیْرُهُ مِنَ الثَّوابِ الْجَزیلِ والثَّناءِ الْجَمیلِ

فَألْحَقَکَ اللّهُ بِدَرَجَهِ آبائِکَ فی دارِ النَّعیمِ


 

در حالی که عصر عاشورا فرا رسیده بود و همه یاران، به شهادت رسیدند. تنها حضرت ابالفضل العباس علیه السلام و  امام حسین علیه السلام  باقی مانده بودند.

قمربنی هاشم چون تنهائی امام علیه السلام را دید، نزد او آمد

و گفت: آیا اجازه میدهی تا به میدان روم؟

حضرت سیدالشهداء فرمود:  ای برادر! تو صاحب پرچم و علمدار منی.

عباس(ع) عرض کرد: ای برادر! سینه ام تنگ و از زندگی خسته شده ام و می خواهم از این منافقان خوانخواهی کنم.

امام حسین(ع) فرمود: حال که چنین است، پس قبل از رفتن برای کودکان کمی آب تهیه کن.

به روايت اكسير العبادات : حضرت ابوالفضل عليه السلام ، هنگام وداع با برادر، رو به آسمان نمود و عرض كرد: خدايا، مى خواهم به وعده ام (آبرسانى به خيام حرم ) وفا كنم و اين مشك را براى اين كودكان تشنه كام ، پر از آب نمايم .

سپس پيشانى امام حسين عليه السلام را بوسيد و به سوى فرات حركت كرد

عباس(علیه السلام) رهسپار میدان شد، او ابتدا سپاه کوفه را موعظه کرد و آنان را از خشم الهی برحذر داشت. اما گفتارش چندان تأثیری بر آن قوم نداشت

پس  بر ابن سعد ملعون نهیب زد که: «این حسین(علیه السلام) پسر دختر رسول خدا(صلوات الله علیه) است که شما، یاران و اهل بیت(ع) او را کشته اید و اینها فرزندان و عیال اویند که تشنه اند. آنها را سیراب کنید که جگر آنها از تشنگی و گرما آتش زده است. از آن گذشته حسین(علیه السلام) خود فرموده است که بگذارید تا به دیار هند یا روم بروم و جایی غیر از حجاز و عراق را برای سکونت اختیار کنم.»

سخن حضرت اباالفضل(علیه السلام) در بعضی مؤثر واقع شد تا آنجا که برخی گریان شدند. امّا شمر گفت: «ای پسر ابوتراب؛ اگر تمامی روی زمین را آب گرفته باشد و آن در اختیار ما باشد، قطره ای از آن را نخواهید نوشید؛ مگر این که در بیعت بایزید در آیید».

پس عباس(ع) بازگشت و برادر را از ماجرا با خبر کرد.....

حضرت سر بزير انداخت و آنقدر گريست تا گريبانش از اشگ تر شد و قمر بنى هاشم نيز ايستاده و مى‏گريست لشگر هياهو می‏كردند و دشنام و ناسزا مى‏گفتند كه در آفتاب سوختيم چرا به ميدان نمی آئيد و از ميان خيمه شيون زنان و ناله العطش طفلان بلند بود..."

پس سوار بر مرکب شد و مشک و نیزه ی خود را بر گرفته به سوی شط فرات حرکت کرد.

فرمود : اى قوم آخر اين مسلمانى است كه شما داريد، آبى كه گرگ و خوك اين بيابان از آن می‏خورند، يهود و نصارى از آن می ‏آشامند چرا بايد پسر پيغمبر و اولاد او از تشنگى بميرند...

اندک زمانی نگذشت که چهار هزار نفر از سپاهیان دشمن او را در بر گرفته هدف تیرهای خود  قرار دادند، قمر بنی هاشم علیه السلام با کشتن هشتاد نفر از آنان، آنها را پراکنده ساخت و وارد شریعه فرات شد.

او  دست به زير آب برد نگاهى به آن كرد

آب را روى آب ريخت

مشک را از آب پر نمود و راهی خیمه ها شد، لشکر کوفه راه را بر او بستند و از هر طرف او را محاصره نمودند...

با کوفیان به نبرد پرداخت  تا اینکه نوفل ارزق دست راست او را از بدن جدا کرد

ابوالفضل(علیه السلام) مشک را بر دوش چپ خود نهاد و پرچم را به دست چپ گرفت....

به راه خود ادامه داد تا اینکه حکیم بن طفیل که در پشت درخت خرمایی کمین کرده بود شمشیری بر دست چپ او زد و آن را از بدن جدا کرد

آن حضرت مشک را به دندان گرفت و پرچم را به سینه ی خود چسبانید...

تا این که  تیری بر مشک خورد و آبهای آن فرو ریخت. و تیر دیگری  هم بر  سینه ی مبارکش اصابت کرد

و بعضی گفتند: تیر بر چشم حضرت نشست

و برخی نوشته اند که عمودی آهنین بر فرق مبارکش زدند که از اسب بر زمین افتاد و فریاد برآورد و برادر را صدا زد.

مرحوم طریحی در منتخب مینویسد:" بهر صورت چه تير به چشم اصابت كرده و چه به سينه آن حضرت دست در بدن نداشت كه آن تير را بيرون بكشد ارباب مقاتل گفته‏ اند آن قدر آن حضرت در پشت زين پيچ و تاب خورد كه از روى اسب به روى زمين افتاد پس صدا زد برادر مرا درياب.

چون صدا به گوش امام (عليه السلام) رسيد خدا آگاه است كه حضرت به چه وضع و چطور خود را ببالين برادر رساند وقتى رسيد او را افتاده روى خاك ديد غريبانه ناله نمود و فرمود: وا عباساه، وا قرة عيناه وا قلة ناصراه....."

اباعبدالله (عليه السلام) چون باز شكارى خود را بر بالين عباس رساند و چون برادر را در آن حال دید فرمود: «الآن انکسر ظهری و قلّت حیلتی؛ الآن کمرم شکست و راه چاره به رویم بسته شد»، پ

س در کنار او نشست و گریست تا  اینکه عباس(علیه السلام) جان سپرد.

چون امام (عليه السلام) بديدن برادر كنار نهر فرات رسيد و علمدار خود را به آن حالت ديد گریه ی شدیدی کرد و رو كرد به لشگر فرمود:

اى قوم جرأت و جسارت و تعدى كرديد بر اولاد پيغمبرتان، اميدوارم بزودى جزاى خود را ببينيد.

حضرت سيدالشهدا عليه السلام از كثرت جراحات وارده بر بدن قمر بنى هاشم عليه السلام ممكن نشد آن بدن را از جاى خود حركت بدهد، لذا بدن را به حال خود گذارد و با چشم اشكبار و دل داغدار به سوى خيمه مراجعت نمود.

سكينه سلام الله عليه پيش آمد و از حال عمو پرسيد. حضرت ناله اش بلند شد و فرمود: اكنون پشت من شكست و رشته تدبير و چاره ام از هم پاشيد و دشمن ديگر بر من چيره شد و بر من شماتت كرد

 

یکی از القاب حضرت ابالفضل علیه السلام مستجار است .

شيخ محمد رضا ازرى زمانى كه در قصيده خود اين مصرع را گفت :

يومً ابوالفضل استجار به الهدى

صحت آن را در نظر بعيد شمرده و با خود گفت كه شايد مقبول حضور امام حسين عليه السلام نباشد؛

لذا بيت را تمام نكرد شب در عالم رؤيا ديد كه حضرت امام حسين عليه السلام به او مى فرمايد:

آنچه گفته اى صحيح است ، من به برادرم ابوالفضل العباس عليه السلام ملتجى شدم و آنگاه مصرع باقى را خود حضرت فرمود:

و الشمس من كدر العجاج لثامها

 

 

این آبها که ریخت، فدای سرت که ریخت

اصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریخت

گفته خدا دو بال برایت بیاورند

در آسمان علقمه، بال و پرت که ریخت

اثبات شد به من که تو سقای عالمی

بر خاک، قطره قطره ی چشم ترت که ریخت

طفلان از اینکه مشک به دست تو داده اند

شرمنده اند، بازوی آب آورت که ریخت

گفتم خدا به خیر کند قامت تو را

این قوم غیض کرده به روی سرت که ریخت

وقت نزول این بدن نا مرتّبت

مانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریخت

معلوم شد عمود شتابش زیاد بود

بر روی شانه های بلندت سرت که ریخت

اما هنوز دست تو را بوسه می زنم

این آب ها که ریخت فدای سرت که ریخت

 

 

امام سجاد (عليه السلام) فرمود:

رَحِمَ الله عمِّي العبّاس

فلقد آثر وأبْلي وَ فَدي أخاهُ بِنَفسِهِ حَتّي قُطِعَتْ يداه

فَأبْدَلَهُ اللهُ عزّ و جلّ بها جناحَيْن يَطِير بهما مع الملائکة في الجنّة

کما جَعَل لِجعفر بْن أبي طالب

و انّ للعباس عندالله تبارک و تعالي منزلة يَغْبِطُهُ بها جميعُ الشُّهداءِ يَوْمَ الْقِيامَةِ.

خدا رحمت کند عمويم عباس را

که با ايثار و پيروزي در امتحان، جانش را فداي برادر کرد، تا آنجاکه دست هايش از تن جدا شد

و خدا به جاي آن دو دست، دو بال همانند عمويش جعفر طيّار به او داد که در بهشت به طيران درآيد.

و برای عمویم عباس در نزد خداوند متعال مقامی است که در روز قیامت جمیع شهدا بدان غبطه می خورند.

 

همین که نام بلندش کنار من پیچید

میان هردو جهان اعتبار من پیچید

شهاب هر چه رها شد به جان خویش خرید

ز بسکه ماه حرم در مدار من پیچید

قرار بود خرابش کند امان نامه

چه لحظه ها به خودش در کنار من پیچید!

همین که رفت ،نشستم به روي دست زدم

خدا به خیر کند!کاروبارمن پیچید

دخیل طفل رباب مرا نشانه گرفت

همین که تیربه مشک نگار من پیچید

سرش که ریخت سر شانه اش،به دنبالش...

صداي گریه ي بی اختیار من پیچید

سر عمود سرش را به هر طرف می برد

ز بسکه رفت و به گیسوي یارمن پیچید

گه فرود که برگشت ،علتش این بود

رکاب اسب به پاي سوار من پیچید

کنار علقمه وقتی روي زمین افتاد

صداش بیشتر از انتظارمن پیچید

شکستنش کمرم را شکست و جار زدند

قدم،قدم،خبرانکسارمن پیچید!

 

مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم  در مقتل الحسين عليه السلام ، نقل مى كند:

دانشمند بزرگ ، شيخ كاظم سبتى ، براى من نقل كرد كه ، يكى از علماى برجسته و مورد اطمينان نزد من  آمد و گفت:

من رسول و فرستاده حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام از سوى او هستم

و افزود: من آن حضرت را در خواب ديدم ، به من فرمود: چرا شيخ كاظم سبتى مصيبت مرا نمى خواند؟!

عرض كردم : من همواره مى شنوم كه شيخ كاظم مصيبت شما را خواند.

فرمود: به شيخ كاظم بگو اين مصيبت را بخوان

و آن اينكه ، هرگاه سوار كارى از پشت اسب بر زمين سقوط كند دستهايش را به زمين مى گذارد

ولى اگر تيرها به سينه او فرو رفته باشند و دستهايش نيز بريده شده باشند

چگونه و با چه سختى يى ، به زمين بر خورد خواهد كرد؟!

 

 

رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت

هر چه توان داشتم ز پیکر من رفت

پشت و پناه یکی دو روزه ی من؟ نه !

یک جبل الرحمه از برابر من رفت

نیست کمر درد من به خاطر اکبر

دردم از این است که برادر من رفت

گفتم ابولفضل هست غصه ندارم

عیب ندارد اگر که اکبر من رفت

بسکه بلند است هلهله به گمانم

کوفه خبر دار شد که لشگر من رفت

زود زمین خوردن من علتش این است

تیر به بال تو خورد و در پر من رفت

چشم قشنگ تو سه شعبه ی مسموم

وای چها بر تو ای برادر من رفت

خواهر من یک به یک به اهل حرم گفت

وای ابوالفضل رفت..... معجر من رفت

گفت مرا هم ببر به علقمه - گفتم :

زودتر از رفتن تو مادر من رفت

رفتی وبا رفتن تو دست حرامی

تا بغل گوشواره ی دختر من رفت

طفل رضیع مرا رباب کفن کرد

فکر کنم دیده آب آور من رفت

جان حسین - روی نیزه باش مراقب

دیدی اگر سمت کوفه خواهر من رفت

حضرت امام حسن عسکری:
فقر با ما ، بهتر از ثروتمندی در کنار دشمنان ماست.
و کشته شدن با ما بهتر از زندگی در کنار دشمنان ماست.
و ما پناهگاه کسی هستیم که به ما پناه آورد.
و نور هدایت برای کسی هستیم که خواهان بصیرت از ما باشد.
و نگهبان کسی هستیم که به ما تمسک جوید.
پس هر کس ما را دوست بدارد با ما در درجات والای بهشت خواهد بود.
و آن که از ما جدا شد به سوی آتش خواهد رفت.

برو بالا